پنداشت ایرانیان باستان از جهان
1391/5/15

 ایرانیان باستان جهان را همانند بشقابی گرد و هموار می‌پنداشتند. پنداشت آنها این بود که آسمان گوهری سخت و جامد دارد و مثل صخره‌ای از الماس شفاف است که جهان را هم‌چون پوسته‌ای در بر گرفته. به تعبیر دیگر آسمان مثل پوسته‌ی تخم مرغ است و جهان مثل سفیده و زرده‌ی تخم‌مرغ، درون آن قرار دارد. آنها می‌پنداشتند که زمین در آغاز و پیش از تازش اهریمن به جهان، صاف و هموار بوده و نه دره‌ای داشته نه کوهی، و خورشید و ماه و ستارگان بالای آن، بی‌حرکت در دل آسمان قرار داشته و همه چیز آرام و ساکن بوده، ولی این آرامش و سکون با تازش شر (اهریمن) به جهان درهم‌شکسته و اهریمن آسمان را شکافته و از آن داخل جهان شده، سپس به درون آب فرورفته و از آن‌جا به میان زمین تاخته و آن را به لرزه درآورده و بر اثر این لرزه کوهها از زمین بیرون آمده و جای خالی آنها تبدیل به دره‌ها شده است.

 ایرانیان باستان کوه البرز را کوه اصلی جهان می‌پنداشتند و باور داشتند که هشتصد سال طول کشیده تا این کوه از دل زمین بیرون بیاید، سپس دویست سال طول کشیده تا به پایینترین طبقه‌ی آسمان (ستاره پایه) برسد، دویست سال دیگر طول کشیده تا به طبقه‌ی دوم آسمان (ماه پایه) برسد و دویست سال دیگر طول کشیده تا به بالاترین طبقه‌ی آسمان (خورشید پایه) برسد. به این ترتیب، این کوه میان کیهان (جهان شامل آسمان و ستارگان و ماه و خورشید) کشیده شده و پایه‌اش به آسمان، در جایی که جهان را در بر گرفته، وصل است. ریشه‌های این کوه کیهانی در زیر زمین پراکنده است و آن را به هم پیوسته نگه‌می‌دارد، و از این ریشه‌ها تمام کوههای دیگر سربرآورده‌اند. در وسط زمین کوه "تیره" (قله‌ی البرزکوه) قرار دارد و از آن‌جا تا به عرش پل "چینوَت" کشیده شده و روانهای موجودات پس از مرگ، در سفر به سوی بهشت یا دوزخ، باید از آن بگذرند. ستیغ "آرزور"- بر لبه‌ی کوه البرز- دروازه‌ی دوزخ است و در آن‌جا دیوان با هم به گفت‌وگو مشغول‌اند.

 ایرانیان باستان می‌پنداشتند که تنها زمین نبوده که بر اثر ورود اهریمن به جهان به لرزه درآمده، بلکه خورشید و ماه و ستارگان هم از جای خود جنبیده و لرزیده‌اند، به طوری که تا دوران بازسازی جهان (فرشگرد) هم‌چون تاجهایی در پیرامون زمین می‌چرخند و هرروز از 180 روزنی که در کوه البرز در مشرق است، داخل می‌شوند و از 180 روزنی که در مغرب است، بیرون می‌روند.

 ایرانیان باستان می‌پنداشتند که باران را ایزد تشتر (=تیشتر=تیشتریه) ساخته و باد آن را به یک سو برده تا از آن دریای گیهانی (=فراخ‌کرد)، دریای بی‌انتهای زمینی (وروکشه) را که آن سوی قله‌ی البرز قرار دارد، تشکیل دهد. آنها می‌پنداشتند که این دریای زمینی چنان گسترده است که هزار دریاچه را در بر می‌گیرد و این دریاچه‌ها چشمه‌های ایزدبانو آناهیتا هستند. آنها می‌پنداشتند که در میان این دریا دو درخت قرار دارد: درخت دربردارنده‌ی تمام تخمها که از آن تمام درختان جهان پدیدار می‌شوند، و درخت گوکرنه یا هوم سپید که تمام مردمان در هنگام بازسازی (فرشگرد) جهان، اکسیر جاودانگی را از آن دریافت می‌کنند. به باور ایرانیان باستان اهریمن همواره می‌کوشد تا درخت زندگی‌بخش هوم سپید را ریشه‌کن کند، به همین سبب سوسماری هیولاقامت به نام چرپاسه آفریده که به درخت هوم سپید حمله کند ولی ده ماهی "کر" مدام پیرامون آن درخت شناور و در حال پاسداری و نگهبانی از آن هستند و چنان چرپاسه را زیر نظر دارند که او مجال و جرأت نزدیک شدن به درخت هوم سپید را ندارد.

 ایرانیان باستان می‌پنداشتند که پس از تشکیل دریای وروکشه، سه دریای بزرگ و بیست دریای کوچک دیگر تشکیل شده و دو رودخانه بر زمین جاری شده، یکی از شمال به سوی باختر و دیگری از شمال به سوی خاور، و این دو رود پس از پیمودن دور زمین به دریای گیهانی می‌ریزند.

 بنا به باور ایرانیان باستان پس از بارش نخستین باران، زمین هفت بخش شده: بخش میانی (خونیرَث) نیمی از زمین را تشکیل داده و شش بخش دیگر که خونیرث را در بر گرفته‌اند، "کشور" خوانده می‌شوند. کسی نمی‌تواند از کشوری به کشور دیگر برود مگر این‌که سوار بر پشت گاوی آسمانی به نام "سریشوک" یا "هَذَیوش" شود و آن گاو او را از کشوری به کشور دیگر ببرد. "گوپَت شاه" که نیمی از اندامش انسان و نیمی دیگر از گاو است، به دقت از "سریشوک" مراقبت می‌کند، چون این گاو آخرین جانوری‌ست که که در بازسازی جهان (فرشگرد) که در آن تمام آدمیان جاودانه می‌شوند، قربانی می‌شود.

 ایرانیان باستان می‌پنداشتند که جانوری به نام "خر سه پا" وجود دارد که سه پا و شش چشم و نه دهان و دو گوش و یک شاخ دارد و بلندی قامتش به اندازه‌ی کوهی‌ست و هریک از پاهایش به اندازه‌ی هزار گوسفند زمین را می‌پوشاند و وظیفه‌اش نابود کردن بدترین بیماریها و بلاهاست. به باور ایرانیان باستان همین جانور شگفت‌انگیز است که آبهای دریای گیهانی را به جنبش درمی‌آورد.

مرداد 1391

[در نوشتن این متن از کتاب "شناخت اساطیر ایران"- نوشته‌ی جان هینلز- استفاده کرده‌ام.]

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا