نگاهی به شیوه‌ی روان‌شناختی بررسی ادبی
1391/4/24

شیوه‌ی روان‌شناختی نقد ادبی شیوه‌ای‌ست که با استفاده از دست‌آوردهای دانش روان‌شناسی و  فرضیه‌ها و نظریه‌های آن به بررسی آثار ادبی- به ویژه شعرها و داستانها- می‌پردازد و آنها را تحلیل و تفسیر و نقد می‌کند. محدودیت اصلی این شیوه بی‌توجهی‌اش به جنبه‌های زیبایی‌شناختی و فنی و ظرافتها و بداعتهای ادبی اثر است. درست است که بررسی روان‌شناختی اثر ادبی می‌تواند سرنخهای راه‌نما و گره‌گشای فراوانی برای حل معماهای مربوط به درون‌مایه و نمادهای یک اثر ادبی در اختیارمان قرار دهد، ولی نمی‌تواند علت زیبایی و جذابیت یک شعر دل‌نشین یا یک داستان اثرگذار را بیان کند. هم‌چنین درست است که شیوه‌ی روان‌شناختی ابزاری‌ست کارا و مؤثر برای "خواندن نانوشته‌‌های یک اثر ادبی" ولی مفسران اثر ادبی باید ابزارهای دیگری را هم به کار گیرند و از شیوه‌های دیگر نقد ادبی هم استفاده کنند تا واژه‌های نوشته‌شده‌ی اثر را به درستی تفسیر کنند.

آغاز پیدایش شیوه‌ی روان‌شناختی نقد ادبی دوران زندگی ارستو- سده‌‌ی چهارم پیش از میلاد- است. ارستو از این شیوه برای تعریف تراژدی به عنوان ترکیبی از احساسهای شفقت و وحشت برای تخلیه‌ی هیجان عاطفی استفاده کرد و به این ترتیب به تعریف کلاسیکش از تراژدی خصلتی روان‌شناختی داد.

در سده‌ی بیستم میلادی شیوه‌ی روان‌شناختی مدرن نقد ادبی تابع نظریه‌های روان‌کاوی زیگموند فروید و پیروانش شد. اغلب سوءاستفاده‌ها و سوءتفاهم‌های مربوط به شیوه‌ی روان‌شناختی مدرن نقد ادبی هم از همین تبعیت سرچشمه گرفته است.

یکی از مایه‌های کاربرد نادرست این شیوه، شور و شوق افراطی به‌کاربرندگان آن است که تاکنون به شکلهای مختلف خود را نشان داده است، از جمله این شکل که بعضی از استفاده کنندگان از شیوه‌ی روان‌کاوی فروید نظریه‌های روان‌شناختی او و دیگران را بیش از حد و به صورت تصنعی و غیر قابل انطباق به اثر تحمیل کرده‌اند و اثر ادبی را به زور به بستر نظریه‌های روان‌کاوانه کشانده‌اند. آنها در جریان بررسی خود سایر مسائل مرتبط با اثر- از جمله کل محتوای درون‌مایه‌ای و زیبایی‌شناختی آن- را نادیده گرفته و قربانی کرده‌اند. یا بعضی از تحلیلگران ادبی به شیوه‌ی روان‌شناختی مدرن- به ویژه روان‌کاوی‌گرایان افراطی- بررسی ادبی را به سطح آیین رمزی خاصی تنزل داده‌اند که دارای فرهنگ و اصطلاحات و نمادهای خاص و انحصاری و فرقه‌گرایانه است. یا بعضی از کسانی که شیوه‌ی روان‌شناختی نقد ادبی را به کار برده‌اند، بیشتر متخصص روان‌شناسی بوده‌اند تا صاحب نظر در حوزه‌ی ادبیات، در نتیجه درک عمیقی از مفهومها و اصلهای زیبایی‌شناختی ادبی نداشته‌اند، و به همین سبب نقدهایشان به وجه‌های ادبی اثر و جنبه‌های زیبایی‌شناختی آن بی‌توجه مانده و به جای نقد ادبی به شیوه‌ی روان‌شناختی به نقد روان‌شناختی محض بدون توجه به مؤلفه‌های ادبی اثر تبدیل شده است.

مجموعه‌ی این کاربردهای نادرست باعث شده تا منتقدان ادبی اعتماد چندانی به شیوه‌ی روان‌شناختی نقد ادبی به عنوان ابزاری برای بررسی ادبی نداشته باشند و به آن با بدگمانی و به دیده‌ی تردید و بی‌اعتمادی نگاه کنند. این تردید و بدگمانی سبب شده تا پژوهشگران و مفسران سنتی ادبیات اغلب نسبت به کاربرد اصطلاحات مربوط به دانش روان‌شناسی- مانند عقده‌ی ادیپ، عقده‌ی الکترا، نماد فالیک، اروتیسم مقعدی، روان‌پریشی افسردگی و شیدایی- در بررسی ادبی و تفسیر شعرها و داستانها نظر خوبی نداشته باشند و آنها را مزخرفاتی فضل‌فروشانه و یاوه‌گویی‌هایی بی‌ارتباط با ادبیات بدانند و رد کنند. در مواردی هم کار بدگمانی و بی‌اعتمادی به این شیوه تا آن‌جا بالا گرفته که شیوه‌ی روان‌شناختی نقد ادبی را نه تنها بی‌اعتبار که گستاخانه و بی‌شرمانه خوانده‌اند.

 تمام این بدگمانی‌ها و بی‌اعتمادی‌ها ناشی از افراطگری‌های بعضی از به کاربرندگان شیوه‌ی روان‌شناختی مدرن نقد ادبی (شیوه‌ی فرویدی) از یک‌سو و ناآشنایی مخالفان و منتقدان آن با اصلهای اساسی این شیوه و روش کاربرد اصولی و درست آن از سوی دیگر است.
 به همین سبب لازم است که بعضی از فرضیه‌های روان‌شناسی فرویدی را که در نقد ادبی به شیوه‌ی روان‌شناختی کاربرد عمومی و رایج دارند، در این‌جا به اختصار معرفی کنم و درباره‌ی هریک توضیحی مختصر بدهم:

1- سطحهای هشیاری و ناهشیاری فعالیتهای ذهنی:
فروید بر اساس مشاهده‌ها و تجربه‌های عملی‌اش این فرضیه را مطرح کرده که ساختار ذهن بشر به‌گونه‌ای‌ست که بخش اصلی آن زیر سطح هشیاری که آن را سطح ناهشیار ذهن نامیده، نهفته است و تسلط ذهن بر آن بخش بسیار کم است. فروید بر اهمیت سطح ناهشیار ذهن بسیار تأکید کرده و نوشته که حتا "هشیارترین فرایندها هم تنها برای مدت کوتاهی در سطح هشیاری باقی می‌مانند و در اندک مدتی نهفته می‌شوند، هرچند که بعداً می‌توانند به راحتی به سطح هشیاری برگردند." بر اساس این نظریه‌ی فروید اغلب فرایندهای ذهنی فرد ناهشیارانه‌اند.

2- غریزه‌‌های جنسی به عنوان انگیزه‌ی اصلی رفتارهای بشر:
فروید معتقد بوده که انگیزه‌ی اصلی رفتارهای انسان در نهایت در غریزه‌‌های جنسی‌اش نهفته است. او نیروی اصلی روان را لیبیدو یا انرژی جنسی می‌دانسته است. البته بسیاری از متخصصان روان‌شناسی از جمله بعضی از شاگردان نام‌دار خود فروید- مانند کارل گوستاو یونگ و آلفرد آدلر- این فرض فروید را رد کرده‌اند.

3- ممنوعیتهای سرکوب کننده‌ی میلها و خاطره‌ها:
فروید معتقد بوده که ممنوعیتهای اجتماعی قدرتمندی که سد راه بروز بعضی از غریزه‌های جنسی است، سبب می‌شود تا بسیاری از میلها و کششها و خاطره‌های فرد سرکوب و از ضمیر هشیارش حذف شوند.

4- منطقه‌های نهاد و خود و فراخود در روان بشر:
فروید فرایندهای ذهنی را به سه منطقه‌ی روان بشر نسبت داده است: نهاد- خود- فراخود. بر اساس این فرضیه‌ی، بخش وسیعی از دستگاه روانی بشر در سطح ناهشیاری و زیر آن قرار دارد. "نهاد" کاملاً ناهشیار است و تنها بخش کوچکی از خود و فراخود هشیار هستند.

"نهاد" سرچشمه‌ی لیبیدو (انرژی جنسی) و مولد اصلی کل انرژی روانی است. وظیفه‌ی اصلی "نهاد" تحقق بخشیدن به اصل اولیه‌ی زندگی است. این اصل به نظر فروید اصل لذت است. مشخصه‌‌ی اصلی "نهاد" که نه هشیار است و نه ادعای نظام‌مندی منطقی دارد، سرزندگی و شور و شوق و جنب و جوشی عظیم و بی‌شکل و خودانگیخته است. به نظر فروید قانونهای منطق- به ویژه قانون ناممکن بودن تناقض- در مورد فرایندهای "نهاد" صدق نمی‌کنند و در آن تکانه‌ها و انگیزه‌های متناقض در کنار هم قرار دارند بی‌آن‌که هم‌دیگر را خنثا کنند یا برانند. به باور فروید "نهاد" نه ارزشی می‌شناسد، نه بد و خوبی و نه اخلاقیاتی.

به نظر فروید "نهاد" منبع تمام پرخاشگری‌ها و میل‌ها و کششهاست. "نهاد" قانون‌ناشناس است و نااجتماعی و اخلاق‌گریز و سنت‌ستیز. وظیفه‌ی اصلی "نهاد" ارضای غریزه‌های لذت‌جویی و شهوت‌رانی است، بی‌آن‌که کاری به کار عرف اجتماع یا قیدوبندهای اخلاقی و مانعهای سنتی داشته باشد. به نظر فروید اگر "نهاد" را مهار و هدایت نکنیم ممکن است برای ارضای تکانه‌های لذت‌جویانه‌اش ما را وادار به نابودی دیگران یا حتا خودمان بکند. حفظ سلامت و صیانت نفس و رعایت امنیت خود و دیگران در حوزه‌ی عملکرد "نهاد" قرار ندارد و "نهاد" صرفاً با ارضای غریزه‌ها سروکار دارد، بی‌آن‌که به پی‌آمدهایش توجهی داشته باشد.

قرنها پیش از فروید، حکیمان و فیلسوفان جهان این نیروی کور افسارگسیخته را در سرشت بشر تشخیص داده بودند ولی آن را به نیروهای فراطبیعی و خارجی نسبت می‌دادند نه به نیروهای طبیعی و درونی. "نهاد"ی که فروید مطرح کرده از جهتهای بسیاری شبیه به شیطانی‌ست که حکیمان دین‌گرا تعریف کرده‌اند، یا شبیه نفس اماره‌ای است که در فلسفه و عرفان اسلامی تعریف شده است.

به نظر فروید در کنار "نهاد" با توانمندی خطرناک و افسارگسیخته‌اش، دو عامل روانی دیگر وجود دارند که عمل‌کرد "نهاد" را کنترل و مهار و تنظیم می‌کنند و به این ترتیب از فرد و جامعه محافظت می‌کنند. یکی از این دو عامل تنظیم کننده و مهارکننده را فروید "خود" نامیده است. به نظر فروید "خود" عامل اداره‌کننده‌ی منطقی روان است و باعث می‌شود تا نیروهای کور و بی‌مهار "نهاد" در شیوه‌های رفتاری ناویرانگر بروز و عمل کنند. گرچه بخش اصلی "خود" ناهشیار عمل می‌کند ولی معمولاً به آن ضمیر هشیار گفته می‌شود. به بیان ساده می‌توان گفت که "خود" مورد نظر فروید همان خردورزی و ملاحظه‌کاری و سنجیده عمل کردن است و "نهاد" مورد نظرش همان تبعیت از شهوتهای کور و رام نشده و لگام گسیخته است. بر "نهاد" تنها اصل لذت حاکم است ولی "خود" زیر حاکمیت اصل واقعیت است، در نتیجه "خود" واسطه‌ای‌ست میان جهان درون و بیرون فرد.

به نظر فروید عامل تنظیم کننده‌‌ی دوم روان که وظیفه‌ی حمایت از جامعه را برعهده دارد، "فراخود" است. "فراخود" که بخش اصلی آن ناهشیار عمل می‌کند، محل سانسور اخلاقی و کانون وجدان و شرف و عزت نفس است. "فراخود" بنا به تعریف فروید "نماینده‌ی تمام محدودیتهای اخلاقی است و از تکانه حمایت می‌کند تا به کمال برسد، و خلاصه‌ی تمام آن چیزهایی‌ست که تاکنون توانسته‌ایم از لحاظ روانی از آن‌چه مردم چیزهای "عالیتر" در زندگی انسان می‌نامند، دریابیم."

فروید وظیفه‌ی "فراخود" را عبارت می‌داند از اقدام مستقیم یا غیر مستقیم- توسط "خود"- برای سرکوب کردن یا بازداشتن "نهاد" از ایجاد تکانه‌های ویرانگر و سد کردن مسیر این تکانه‌های لذت‌جویانه‌ی نامقبول از نظر جامعه- تکانه‌هایی مانند پرخاشگری آشکار، شهوت‌رانی جنسی و غریزه‌ی ادیپی- و پس‌راندن آنها به سطح ناهشیار. به نظر فروید رشد و تکامل "فراخود" در دوران کودکی فرد و توسط پدر و مادرش- در قالب تنبیه رفتاری که از نظر جامعه بد است و پاداش رفتاری که از نظر جامعه خوب است- صورت می‌پذیرد. "فراخود" بیش از حد فعال هم به وجود آورنده‌ی احساس گناه ناهشیار است.

همان‌طور که بر "نهاد" اصل لذت و بر "خود" اصل واقعیت حاکم است، بر "فراخود" هم اصل اخلاق حکم می‌راند. "نهاد" ما را به سمت شیطان شدن می‌راند، "فراخود" می‌کوشد تا فرشته‌وار رفتار کنیم. "خود" تلاش می‌کند تا با حفظ تعادل بین این دو نیروی ستیزنده‌ افراط‌گرا، ما را انسانهایی سالم و متعادل نگه دارد.

یکی از کاربردهای بسیار آموزنده‌ی این تقسیم‌بندی سه‌گانه‌ی روانی فروید در نقد ادبی، بررسی مشهور هنری.ای.موری درباره‌ی "موبی دیک"- شاه‌کار هرمان ملویل- است. او در بررسی‌اش نهنگ سفید (موبی دیک) را نماد وجدان سخت‌گیر پیورتانی انگلستان (فراخود)، ناخدا اهب با جنون سرکش تعقیب و انتقام‌جویی‌‌اش را نماد "نهاد" لگام‌گسیخته و مهارناپذیر، و استارباک- افسر ارشد کشتی و مسیحی میانه‌رو و اعتدال‌گرا- را نماد خردگرایی متعادل و معقول (خود) دانسته است.

 بحث‌انگیزترین وجه شیوه‌ی روان‌کاوانه بررسی ادبی، گرایش آن به تفسیر تصویرهای موجود در آثار ادبی بر اساس مسائل جنسی است. بعضی از به کار برندگان شیوه‌ی نقد روان‌کاوانه- به پیروی از فروید در "تعبیر رؤیا"- تصویر چیزهای پهن و خمیده در آثار ادبی- مانند برکه، گل، فنجان، گلدان، کاسه، غار- را به عنوان نماد زنانگی یا زهدان زنانه، و تصویر چیزهای دراز- مانند برج، قله‌ی کوه، مار، چاقو، نیزه، تیر، شمشیر، درخت، قلم- را به عنوان نماد مردانگی و آلت نرینه تفسیر کرده‌اند و چیزهای چون رقص، سوارکاری، پرواز، خزش؛ غلتش، جریان، فوران را به عنوان نماد لذت جنسی دیده‌اند. به عنوان نمونه، مفسری با استفاده از شیوه‌ی روان‌کاوانه‌ی بررسی ادبی، در تفسیر شعر "یولالومی"- سروده‌ی ادگار آلن پو- شخصیت "سایکی" را شخصیت مادری تفسیر کرده که پسرش آرزومند هم‌بستری با اوست ولی او در مقام مادر، نقش "فراخود"ی را دارد که محافظ پسرش در برابر این میل است. این مفسر در پایان بررسی‌اش چنین نتیجه گرفته است:
"در این شعر، بالهای آویزان سایکی که به دنبالش کشیده می‌شوند، نماد ناتوانی جنسی پو به شکل عینی‌اند. می‌دانیم که پرواز در تمام فرهنگهای بشری ناخودآگاه نماد عمل جنسی است و در دوره‌ی باستان هم آلت نرینگی را اغلب به صورت افراشته و بال‌دار تصویر می‌کردند."

نظریه‌های فروید در روان‌شناسی کودک هم در شیوه‌ی روان‌شناختی بررسی ادبی کاربردی وسیع داشته و دارد. فروید معتقد بود که دوران کودکی دوران تجربه‌ی جدی جنسی- به معنای بسیار گسترده‌ی این اصطلاح و بسی وسیعتر از آن‌چه مردم عادی از آن می‌فهمند- است. به نظر او در پنج سال اول زندگی، کودک مرحله‌هایی از رشد جنسی را می‌گذراند که مشخصه‌ی هر مرحله تمرکز توجه کودک بر یک ناحیه از بدنش است که از آن لذت جنسی می‌برد. از نظر فروید سه ناحیه‌ی اصلی پدید آورنده‌ی لذت جنسی در دوران کودکی عبارتند از دهان- مقعد- آلت جنسی. و اگر کودکی نتواند در مرحله‌ای از این سه مرحله از ناحیه‌ی جنسی مربوطه لذت ببرد و ارضا شود، ممکن است شخصیتش در بزرگ‌سالی دچار انحراف شود و رشدش در همان مرحله متوقف بماند. به عنوان مثال، بزرگ‌سالانی که به شدت وسواس دارند کسانی هستند که به نظر فروید در مرحله‌ی مقعدی از رشد جنسی در دوران کودکی متوقف و تثبیت شده‌اند. علت این توقف هم احتمالاً سخت‌گیری بیش از حد و خشونت‌آمیز پدر و مادر کودک در آموزش عمل دفع ادرار یا مدفوع به صورت کنترل شده در اوایل کودکی است. یا اعتیاد به سیگار از دید فروید نشانه‌ای از توقف در مرحله‌ی دهانی از رشد جنسی کودک است و در پیش از موعد از شیر گرفتن کودک ریشه دارد.

سایمون اف.لسر در کتاب "داستان و ناهشیاری"، رابینسون کروزو- شاه‌کار دانیل دوفو- را در مرحله‌ی مقعدی از رشد جنسی در دوران کودکی متوقف دانسته و نشانه‌ی آن را وسواس او در ثبت دقیق رخ‌دادها و نظم و انضباط  افراطی بیان کرده است.

به اعتقاد فروید در حدود پنج سالگی کودک به مرحله‌ی لذت بردن از آلت جنسی می‌رسد و در این مرحله، در پسر رقابت ناهشیار با پدر بر سر جلب عشق مادر (عقده‌ی ادیپ) بروز می‌کند. فروید این اصطلاح را از تراژدی "ادیپ شهریار"- نوشته‌ی سوفکلس- وام گرفته است. در این تراژدی ادیپ نادانسته پدرش را می‌کشد و با مادرش ازدواج می‌کند. فروید در کتاب "خود و نهاد" عقده‌ی ادیپ را چنین توصیف کرده است:

"پسر با هم‌سان‌پنداری خود با پدر با او روبه‌رو می‌شود. این دو رابطه [شیفتگی کودک نسبت به مادر و هم‌سان‌پنداری او با پدر] تا مدتی دوشادوش هم حرکت می‌کنند تا این‌که کشش جنسی پسر به مادرش شدت می‌گیرد و پدر را مانعی بر سر راه ارضای این کشش می‌بیند و عقده‌ی ادیپ از همین جا زاده می‌شود. در این مرحله هم‌سان‌پنداری پسر با پدرش حالتی خصمانه پیدا می‌کند و به آرزوی خلاص شدن از شر پدر و اشغال جایش در رابطه با مادر تبدیل می‌شود. از این پس رابطه‌ی او با پدرش رابطه‌ای دوسویه می‌شود، انگار دوسوگرایی ذاتی هم‌سان‌پنداری که از آغاز وجود داشته آشکار شده است. نگرشی دوسوگرایانه نسبت به پدر و رابطه‌ای محبت‌آمیز با مادر محتوای عقده‌ی ادیپ ساده و مثبت را در یک پسر تشکیل می‌دهد."

از نظر فروید پی‌آمدهای بعدی عقد‌ه‌ی ادیپ در پسران عبارت‌اند از ترس از اختگی و هم‌سان‌پنداری پدر با تمام صورتهای اقتدار مطلق. این پی‌آمدها به نظر فروید به دشمنی با مرجعهای قدرت منجر می‌شود. به عنوان نمونه، بنا به تفسیر فرویدی لسر از داستان "خویشاوند من، سرگرد مولینو"- نوشته‌ی ناثانیل هاوثورن"- پسر جوانی که شخصیت اصلی این داستان است، نماد عصیان در برابر شخصیت پدرش است، و در پرتو این نگرش معنای خنده‌ی عجیب این پسر جوان، هنگام تماشای قیرمالی و پر زدن بی‌رحمانه به بدن خویشاوندش که زمانی مورد احترامش بوده، قابل درک است. پسر جوان دارد شادی ناهشیارش را از رهایی از اقتدار پدری ابراز می‌کند. حالا- همان‌طور که غریبه‌ی مهربان می‌گوید- آزاد است تا در جهان بزرگ‌سالان بدون نظارت و بازداری خویشاوندش راهش را پیدا کند.

"هملت و ادیپ"- نوشته‌ی ارنست جونز- "خیال شکسپیری"- نوشته‌ی نرمن هولاند- "ارنست همینگوی"- نوشته‌ی فیلیپ یانگ- "هنری جیمز برای خواننده‌ی فکور: پیچش پیچ"- نوشته‌ی ادنا کنتون- "ابهام هنری جیمز"- نوشته‌ی ادموند ویلسن- "زندگی و آثار آلن پو"- نوشته‌ی ماری بناپارت- نمونه‌های آموزنده‌ای از بررسی و نقد ادبی به شیوه‌ی روان‌شناختی هستند.

تیر 1391

[در نگارش این نوشته از کتاب "مبانی نقد ادبی"- نوشته‌ی ویلفرد گرین، لی مورگان، ارل لیبر، جان ویلینگهم- ترجمه‌ی فرزانه طاهری- استفاده کرده‌ام.]

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا