شنبه‌ای که هرگز نیامد
1391/4/17

تعریف از خود نباشه بنده برنامه‌ریز بسیار خیلی خوبی تشریف دارم- البته با اجازه‌ی شما- و اگه حمل بر خودستایی و خالی‌بندی نکنید، برنامه‌نویس تموم زبونای زنده و مرده‌ی دنیای برنامه‌نویسی رو فوت آبم، و عینهو آب خوردن می‌تونم واسه‌ی تموم کارای زندگیم برنامه‌ریزی کنم. همین الان که در خدمت شمام بالغ بر صدها دفترچه‌ی دویست برگ از انواع برنامه‌های آماده‌ی اجرا دارم... ولی فقط (از شما چه پنهون، غریبه که نیستید) یه مشکل کوچولو موچولو بر سر راه اجرای این‌همه برنامه‌ی فرد اعلا قرار گرفته و مانع اجرای اونا شده... حتماً خیلی کنجکاوین که بدونین جریان چی‌چینه (گوشهاتونو بیارین جلو تا یواشکی در گوشتون بگم، چون شما که غریبه نیستین، خودی هستید، فقط حواستون باشه به غیر خودی‌ها نگین که آبروم پاک در خطره). جریان اینه که من واسه‌ی تموم این برنامه‌های خیلی خیلی سوپر عالی، منتظر رسیدن یه روز شنبه‌ی فرد اعلای دبشم تا آستین همت بالا بزنم و برنامه‌های شیرینتر از قند و عسلم رو اجرا کنم، ولی مشکلم اینه که نمی‌دونم چرا توی این پنجاه سال آزگار این شنبه‌ی فرد اعلای ایده‌آل که روز افتتاح تموم برنامه‌های مهم زندگیمه، هیچ‌وقت از راه نرسیده که نرسیده، و چشم ما به در سفید شد ولی این شنبه‌ی کذایی نیومد که نیومد.
تو رو خدا هیچ‌کدوم‌تون از این شنبه‌ی لامروت لاکردار که انگار یه قطره آب شده فرو رفته قعر زمین؛ خبری، اثری، ردپایی، اثر انگشتی، آدرسی، نشونی‌یی، چیزی ندارین؟ هرکی گفت این شنبه‌ی کذایی کدوم جهنم‌دره‌ای رفته یا توی کدوم گوری گم شده، و کی می‌خواد تشریف نحسشو (ببخشید! تشریف شریفشو) بیاره، مشتلقش با این بنده‌ی حقیر سراپا تقصیر و ناقابل خدا (الاهی که ذات حق‌تعالی صدهزار کرور در دنیا و صدمیلیون کرور در آخرت بهش اجر و مزد مرحمت کناد) منم کلی دعا به جونش می‌کنم که تموم آرزوهاش فی‌الفور برآورده بشه.
من می‌گم که اصلاً چطوره یه روز دیگه رو واسه‌ی شروع اجرای برنامه‌های ریخته شده‌ای که مو لا درزشون نمی‌ره و کاملاً اصولی و علمی و منطقی و حساب‌کتاب‌دارند انتخاب کنیم و یقه‌ی خودمونو از دست این شنبه‌ی نکبتی لعنتی ذلیل شده خلاص کنیم. چون ظاهراً اشکال از ما نیست که این شنبه‌ی کذایی از راه نمی‌رسه بلکه اشکال از خود این شنبه‌ی ورپریده‌ی سقط شده‌ست، و همون‌طور که می‌دونیم و صد البته واضح و مبرهنه، اصلاً و ابداً شنبه روز خوبی واسه‌ی شروع برنامه‌ها نیستش. چرا؟ صبر کنین الان براتون چراشو می‌گم. اولندش که شنبه روز اول هفته‌ست، در نتیجه روز خیلی بدیه. به همین دلیل مرحوم فرهاد توی یکی از ترانه‌های شاهکار بسیار خیلی خیلی باحالش می‌خونه که:
 شنبه روز خیلی بدی بود
 روز بی‌حوصلگی
 ....
واقعاً هم که شنبه روز بی‌حوصلگی‌ست (این دومندش)، روز کسلی و خماری و خمیازه‌کشی پی‌درپی و الکی به تن و بدن خود کش و قوس دادن و حال و حوصله‌ی هیچ کاری رو نداشتن (این سومندش تا هفتمندش)، روز بطالت و علافی، روز خمودگی و رخوت و سستی، روز خوابوکی و ابوالچرتی، روز توی هپروت سیر کردن و فزرت قمصور بودن، خلاصه که روز بسیار خیلی خیلی بدیه این روز شنبه‌ی نکبتی واسه شروع برنامه‌های جدی متین و وزین و سنگین. من می‌گم چطوره اصلاً جمعه رو واسه‌ی شروع برنامه‌هامون انتخاب کنیم؟ جمعه از خیلی نظرا واسه اجرای برنامه‌های جدی مناسبتره... اولندش که روزای جمعه جناب شیطون ملعون با تموم شیطونه‌ها و شیطونکاش تا لنگ ظهر تو خواب ناز تشریف دارن و تو تخت‌خواب خرغلت می‌زنن، واسه همین کاری به کار ما آدما ندارن، و نمی‌تونن توی کار ما اشرف مخلوقات موش بدوونن و خراب‌کاری کنن و با وسوسه‌هاشون اراده‌ی آهنینمونو واسه شروع برنامه‌های مهم سست کنن. دومندش یه ضرب‌المثل معروف هست که می‌گه "حسنی به مکتب نمی‌رفت- وقتی می‌رفت جمعه می‌رفت". این ضرب‌المثل نشون می‌ده که واسه‌ی کارایی که هیچ وقت انجام نشدن و اصولاً انجام‌نشدنی و غیرممکنن، مناسبترین روز، روز جمعه‌ست، چون جمعه‌ها حتا حسنی هم که هیچ‌وقت به مدرسه نرفته و نمی‌ره، یک شوق و ذوق مبسوطی پیدا می‌کنه و کک می‌افته توی تنبونش که پاشه بره مدرسه. پس با این حساب وقتی حسنی می‌تونه روز جمعه آستین همت بالا بزنه و عزمشو جزم و اراده‌شو فولادین کنه، از خواب ناز پاشه، بره مدرسه، چرا ما نتونیم آستین همت بالا بزنیم و کمربند همت ببندیم و اسب اراده رو زین کنیم و هی کنیم و چارنعل بتازونیم و برنامه‌های سالها به تأخیر افتاده و انجام نشده رو انجام بدیم؟ هان؟ چرا؟... به‌علاوه جمعه‌ها حتا اموات هم آزادن و می‌تونن به آدم کمک کنن که برنامه‌های عقب افتاده رو به همت اونا سروسامونی بده و جلو بندازه. هم‌چنین، به قول یارو گفتنی:
 درس معلم ار بود زمزمه‌ی محبتی
 جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را

مرداد 1380

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا