اندیشههای زبانشناختی- ساختاری فردینان دو سوسور- زبانشناس سویسی- که پس از درگذشتش در کتاب "دورهی زبانشناسی عمومی" جمعآوری و در سال ۱۹۱۵ منتشر شد، در پیدایش نظریهی ادبی ساختارگرا و نقد ساختاری نقشی بنیادی داشت.
در این کتاب، سوسور به این پرسشهای اساسی که "بررسی زبانی چه هدفی دارد؟" و "چه رابطهی بین واژهها و اشیا وجود دارد؟" پاسخهایی ژرفاندیشانه و نوگرایانه داد. او "زبان" و "گفتار" را از هم جدا کرد و نظام زبان را که بر مصداقهای واقعی زبان تقدم دارد، به طور بنیادی از گفتار فردی متمایز دانست. از دید او نظام زبان، جنبهی اجتماعی زبان است و یک نظام مشترک است که گویندگانش ناخودآگاهانه آن را به کار میبرند؛ و گفتار، تحقق فردی این نظام در مصداقهای جاری زبان است.
چنین تمایزی در تمام نظریههای ساختارگرایانهی متأثر از اندیشههای سوسور اهمیتی بنیادی دارد. در واقع، منظور این نظریهها از بررسیهای زبانی به هیچ وجه گفتار فردی نیست، بلکه پژوهش آن نظامی است که بنمایهی تمام کردارهای دلالتی ویژهی بشر را فراهم میآورد. به بیان دیگر، منظور از بررسی ساختارگرایانهی شعرها، داستانها و استورهها ، کشف دستور زبانیست که در آنها به کار رفته و تبیین قانونهاییست که نظام زبانی آنها را به وجود آورده است.
سوسور این نظریه را نادرست میدانست که زبان مجموعهای از انبوه واژههاست که بهتدریج و با گذشت زمان فراهم شده، و کارکرد اصلیاش پرداختن به اشیای موجود در جهان است. از دیدگاه او واژهها نمادهایی معطوف به مصداقها نیستند، بلکه "نشانه"هاییاند که مانند سکه دو رو دارند: یک روی این سکه، نشانهای نوشتاری یا گفتاری است که "دال" نامیده میشود، و روی دیگرش مفهومیست که "مدلول" نامیده میشود (یعنی همان چیزی که با دیدن یا شنیدن دال به ذهن خطور میکند). پس "دال" و "مدلول" از نظر سوسور دو روی یک سکهاند که بدون هم وجود ندارند، با این وجود هریک چیزی مستقل و متکی به خود است. با این دیدگاه، سوسور رابطهی تساوی بین نماد و شیء را رد کرد و به جایش نشانه را مساوی با دال/مدلول گرفت و الگوی "نشانه= دال/مدلول" را پذیرفت.
در این الگو اشیا جایی ندارند و عنصرهای زبانی نه به عنوان نتیجهی پیوندهایی که میان واژهها و اشیا وجود دارد، بلکه صرفاً به عنوان بخشهایی از یک نظام مناسبتی، معنا مییابند.
به عنوان نمونه، نظام چراغ راهنمایی را در نظر بگیریم: قرمز- زرد- سبز. در این نظام هر رنگ یک دال است و یک مدلول دارد. مثلاً قرمز دال است و مدلول آن ایست کامل است. زرد دال است و مدلول آن آمادگی برای حرکت یا ایست است. سبز دال است و مدلول آن آزادی حرکت است. رابطهی دال و مدلول در نظام چراغ راهنمایی، نظامی قراردادی است و بین دالها و مدلولها در این نظام هیچ گونه پیوند طبیعی یا رابطهی سرشتی معناداری وجود ندارد، اگرچه از نظر احساسی چنین رابطهای طبیعی تلقی میشود. دلالت هر یک از رنگهای نظام چراغ راهنمایی، نه به دلیل داشتن معنایی یگانه و اثباتی، بلکه به دلیل ایجاد تمایز و تفاوت در درون نظامی از تقابلها و تضادها است.
سوسور بر این باور بود که میان دال و مدلول الزاماً پیوندی وجود ندارد. استدلالش هم این بود که در بعضی از زبانها برای دو یا چند مفهوم (مدلول) تنها یک واژه (دال) وجود دارد و در زبانهایی دیگر برای هر یک از آن مفهومها یک واژه وجود دارد؛ یا در بعضی از زبانها برای یک مدلول دو یا چند دال وجود دارد و در بعضی دیگر از زبانها برای یک مدلول تنها یک دال وجود دارد. چنانکه انگار زبانهای گوناگون از یک سو، دنیا اشیا و اندیشهها را به مفهومها(مدلولها)ی گوناگون، و از سوی دیگر، به واژهها(دالها)ی متفاوت تقسیم میکنند. به نوشتهی سوسور "یک نظام زبانی زنجیرهای از تفاوتهای آوایی است که با زنجیرهای از تفاوتهای فکری ترکیب شده است." او در عبارتی مشهور چنین نتیجه گرفته: "زبان تنها از تفاوتها تشکیل شده و در آن هیچ گونه اصطلاح مثبتی وجود ندارد." ولی فوراً و پیش از نتیجهگیری نادرست، افزوده که این مسئله تنها در صورتی که دالها و مدلولها را جداگانه در نظر بگیریم درست است. او تأکید کرده که هر دالی در نتیجهی وجود نوعی گرایش طبیعی، در جستوجوی جفت خویش، که همانا مدلول آن دال است، و تشکیل واحدی مثبت با آن است. تأکید سوسور بر میزان معینی از پایداری در رابطهی دلالتی، قابل فهم است، زیرا گرچه رابطهی دال/مدلول قراردادی است ولی گویندگان در عمل به دالهای مشخصی نیاز دارند که به مفاهیمی مشخص مربوط شوند، بنابراین فرض آنها بر این است که دال و مدلول کل واحدی را تشکیل میدهند و وحدت معینی از معنا را حفظ میکنند.
شیوهی ساختارگرایانه در نقد ادبی، همچون شیوهی زبانشناختی، پیوندهای متقابل نزدیکی با زبانشناسی ساختاری فردینان سوسور دارد و از اندیشههای او به طور بنیادی الهام گرفته و تأثیر پذیرفته است. در واقع، بسیاری از زبانشناسان بر این باورند که آنچه امروزه "نشانهشناسی در متنهای ادبی" نامگذاری شده، از پژوهشهای زبانشناختی سوسور سرچشمه گرفته است.
به عنوان مثال، ژرژ مونن در این باره نوشته: "باید بپذیریم که نشانهشناسی دلالتها به طور کلی از پژوهشهای سوسور در مورد تحریفهای شعری سرچشمه میگیرد. حتا اگر آنچه امروزه به عنوان نشانهشناسی شعری میشناسیم، با تعریفهای سوسوری این مبحث متفاوت باشد، باز نقش بنیادی او در پیدایش و پرورش این روش بررسی انکارناپذیر است."
یاکوبسن، نظریهپرداز نامدار حوزهی ساختارگرایی، در بررسیهای ادبی خود، از جمله در بررسی شعری از بودلر، به بررسی شعر از نقطه نظر آوایی پرداخته و نشان داده که آواهای تشکیل دهندهی عنوان شعر بودلر که از نظر مفهومی برای شاعر بسیار مهم بوده، در واژههای گوناگونی که متن شعر را تشکیل دادهاند، به صورت پراکنده، نامنظم، تدریجی و با بسامد بالا تکرار شدهاند. یاکوبسن در این بررسی، ار روش سوسور در مبحث "تحریف و نابههنجاری" متأثر بوده و تحت تأثیر سوسور به نتیجهای مشابه او رسیده است. نتیجه این است: این نوع تکرارها دربردارندهی دلالتی عمیق است و بررسی آواها در چهارچوب محدود یک شعر میتواند تصویرها، استعارهها و مفهومهای بدیع و تازهای را در ذهن خواننده بیدار کند. به بیان دیگر، واجشناسی کارکردی، رابطهی بین صورت و معنی را برقرار و روشن میسازد.
ژولیا کریستوا- از نظریه پردازان پساساختارگرا و بنیانگذار نظریهی "زبان و انقلاب" که مبتنی بر نظام خاصی از اندیشهها، یعنی روانکاوی است- در نوشتههایش بر این مساله تأکید کرده که در شکلگیری نظریهاش از سوسور تأثیری عمیق پذیرفته است. او نظریهاش را در مقالهی "نشانهشناسی نابههنجاریهای نحوی" با یادآوری چهار اصل اساسی مورد پذیرش سوسور آغاز کرده است:
۱- زبان شعری مفهوم نخستین واژه را جلوهای دگرگون، تصنعی و مضاعف میبخشد.
۲- قافیهبندی و جفت شدن اجزای کلام، رابطههای جدیدی را میان آنها برقرار میسازد.
۳- قاعدههای شعری دوگانه (باینری) از قاعدههای دستوری سرپیچی میکنند.
۴- عناصر واژه- معنا (دال/مدلول) گاهی در تمام گسترهی متن پراکنده میشوند، گاهی هم در فضایی محدود، یعنی فضای یکی دو کلمه، منسجم میمانند.
ژولیا کریستوا بر مبنای این اصول سوسوری از زبان شعر و برداشت "شبه دستوری" خود از آنها، سه مطلب اصلی را مشخص کرده است:
الف- تنها در زبان شعر است که مجموعهی نشانههای زبانی بیانتها جلوهگر میشود.
ب- متن ادبی دوگانه است: گفتاری- نوشتاری.
پ- متن ادبی شبکهای از پیوندهاست.
به جز یاکوبسن و کریستوا، نظریهپردازان ادبی نامدار دیگری از حوزههای ادبی گوناگون تحت تأثیر آموزهها و دستآوردهای فردینان دو سوسو بودهاند و هستند. ژاک لاکان، ژیل دلوز، فلیکس گتاری، جاناتان کالر، ماریاکورتی، سزار شره، امبرتو اکو، مایکل ریفاتر، یوری لوتمان، نمونههایی از نظریهپردازان ادبی وابسته به حوزهی نشانهشناسی هستند که از فردینان دو سوسور فراوان و در زمینههای گوناگون تأثیر پذیرفتهاند.
آذر 1388
□
منابع:
۱- راهنمای نظریهی ادبی معاصر: رامان سلدن- پیتر ویدوسون
۲- مبانی نقد ادبی: ویلفرد گرین- لی مورگان- جان ویلینگهم
۳- ساختارگرایی به منزلهی روشی در نقد ادبی- آیزایا اسمیتسون
۴- درآمدی بر ساختارگرایی در ادبیات- رابرت اسکولز
۵- ساختارگرایی، زبان شناسی و بررسی ادبیات- جاناتان کالر
۶- رابطهی زبانشناسی و ادبیات- مارک لستر
۷- یادداشتهایی بر زبان شناسی و ادبیات- الیاس شوارتز
۸- پیدایش نقد ساختاری- ویلیام التون
|