از آفاق افسوس تابنده شو ای طلوع تبسم!
و قلب مرا غرق امواج شادی بیمرگ کن.
مرا پر کن از شوق بالندگی
چنان پر که تا اوج پرواز بالا روم
سبکبار از مرز دلبستگی بگذرم.
به من نیروی پیشرفتن و از خود گذشتن ببخش
چنان نیروی بیزوالی که با یاریاش
نهم گام در راه بیانتهای رهایی
گذر از شب تیرهبختی کنم
به سوی افقهای صبح سعادت روم.
به من درس وارسته بودن بیاموز
رها بودن و چون نسیم آسمانگردی نرم و آرام
وزیدن به هر سوی آزادوار و سبکبار
و بر گونههای لطیف گل سرخ احساس دست نوازش کشیدن
سبک رفتن و حس آزادگی را در آهنگ هر گام احساس کردن
در اوج خوشی بر سر رنج و غم پا نهادن
کرانهای تقدیر را پشت سر جا نهادن.
به یاری لبخندهای سرورآفرینت
و با بوسههای شرربخش و شورآفرینت
مرا پر کن از قدرت زندگی.
برآ از افقهای افسوس و در قلب شوریدهام آشیان کن.
مرا با فروغ نوازشگرت غرق آرامش بیکران کن.
مهر 1389
|