ادبیات رومی از انتشار و گسترش تمدن، فرهنگ و ادبیات یونانی در میان رومیان پدید آمد. رومیان پیش از آشنایی با یونانیان، آشنایی چندانی با شعر و ادبیات نداشتند و حتا واژهای برای نامگذاری شعر و ادبیات در زبان آنها موجود نبود. رومیان پیش و بیش از آنکه اهل ذوق و ادب و هنر باشند، مردان رزم و مبارزه و سیاست بودند و از فنون جنگآوری و رقابت سیاسی بیش از فنون ادبی سر در میآوردند. به قول ویرژیل: "رومیان برای هنر خلق نشده بودند بلکه جهت سلطه و حکومت ساخته شده بودند."
از نظر آنها هرگونه فعالیت فکری و ذوقی، تلف کردن وقت و هدر دادن عمر باارزش بود. آنها مردان کار و پیکار و مکر بودند و کسانی را که شعر میگفتند، خیال میبافتند یا به اندیشههای فلسفی و حکمتآموز میپرداختند، افرادی بیکاره، لاابالی، مفتخور و ولگرد میشمردند. آنها حتا خواندن و نوشتن را به معنای سر باز زدن از کار و تلاش و سازندگی، و به عنوان نمودهایی از تنپروری و بیکارگی میدانستند، و به همین دلیل ارزش چندانی برای هنر و ادبیات قائل نبودند.
به عنوان نمونهای تاریخی میتوان به این رویداد اشاره کرد:
هنگامی که در تماشاخانهی رفم، نمایشنامهی هکورا- اثر ترنتیوس، مشهور به ترانس- در حال اجرا بود، ناگهان خبر رسید که رقاص بندبازی همراه با خرسش، در میدان مجاور سالن نمایش، بساط بندبازی و رقصاندن خرس برپا کرده است. با شنیدن این خبر، تماشاگران چنان به هبجان آمدند که با شتاب سالن نمایش را ترک کردند و مشتاقانه به تماشای بندبازی و رقص خرس رفتند. به این ترتیب نمایش نیمهکاره متوقف ماند و با شکست روبهرو شد.
نمونهی تاریخی دیگر مربوط به دوران کنسولی آنیسیوس است. آنیسیوس گروهی از مشهورترین خنیاگران و موسیقیدانان یونانی را به رفم دعوت کرده بود تا برای رومیان هنرنمایی کنند و آنها را با موسیقی دلنشین یونان آشنا کنند. کمی بعد از آنکه گروه نوازندگان، همسرایان و تکخوانان سرگرم سرایش و ترنم شدند، حوصلهی کنسول سر رفت و نوای موسیقی دلنواز هنرمندان یونانی خسته و کسلش کرد. در نتیجه دستور داد که به جای نواختن و سرودن، نوازندگان و خوانندگان با هم کشتی بگیرند و وانمود کنند دارند با هم میجنگند. وقتی آنها دست از نواختن و سرودن برداشتند و به سر و کول هم پریدند و با هم دست به گریبان شدند و عربدهی وحشیانهی جنگجویان سر دادند، تماشاگران، و از جمله سر کنسول، چنان بهوجد آمدند که بیسابقه بود.
ادبیات در حدود سال ۲۷۲ پیش از میلاد، توسط لیویوس آندرونیکوس که در آن سال در جنگی در ناحیهی تارنتوم اسیر رومیان شده بود، به روم راه یافت. او زبانهای لاتینی و یونانی را به فرزندان مالک خود و گروهی دیگر آموخت، و برای رومیان ادیسه را به نظم ساتورنی- لاتینی ترجمه کرد، و آن نظمی بود با بیتهایی که دارای وزنهای نامنظم و گسسته بود و بر مبنای تکیهی حروف تقطیع میشد.
آندرونیکوس، به پاس خدمات فرهنگی و ادبیاش، از بند آزاد شد و در قبال این آزادی مأموریت یافت که برای مسابقات جشنوارهی روم یک تراژدی و یک کمدی بنویسد و در جشنواره، آنها را به نمایش بگذارد. او این نمایشها را مطابق نمونههای اصیل یونانی ساخت و بر روی صحنه آورد و خودش در مقام بازیگر نقش اصلی به ایفای نقش پرداخت و شعرهای نمایش را همراه با نوای فلوت به آواز خواند.
نمایشهای ادبی آندرونیکوس توجه مقامات دولتی را جلب کرد و سبب شد تا آنها به او و سایر شاعران اجازهی تشکیل انجمن ادبی بدهند و به این ترتیب انجمن ادبی مهمی بهوجود آمد که نشستها و همایشهای ادبی خود را در معبد مینروا برپا میکرد و از آن پس رسم شد که از اینگونه نمایشهای صحنهای در جشنهای همگانی اجرا شود.
چند سال پس از نخستینن نمایش تاریخی، کنایوس نایویوس با نوشتن کمدی جالبی به سبک کمدیهای آریستوفانس، دغلکاریهای سیاسی متداول در پایتخت را بیپروا هجو کرد و این کارش باعث برانگیخته شدن خشم سنتپرستان شد و با شکایت از او، به محاکمهاش کشیدند و به زندانش انداختند. او پس از عذرخواهی رسمی و اعتراف به خطاکاری و طلب عفو، آزاد شد ولی دیری نگذشت که با سرودن هجویهی تندوتیزتری، از روم اخراج و تبعید شد. در دوران تبعید، حماسهای در تشریح چهگونگی بنیانگذاری دولت روم سرود که بعدها الهامبخش ویرژیل- بزرگترین شاعر روم- در بخشهای گوناگونی از آثارش شد. نایویوس همچنین نمایشنامهی منظومی بر اساس تاریخ روم نوشت. از او با نهایت افسوس بیش از چند قطعهی ادبی کوتاه باقی نمانده ولی همین قطعههای کوتاه نشاندهندهی طبع روان و ذوق سرشار و نبوغآمیز اوست.
یکی از مهمترین ادیبان این دوران روم کوینتوس انیوس بود که در یونان زاده شد و به وسیلهی کاتو به روم آورده شد. او در تارنتوم درس خوانده و روح پرشورش از درامهای یونانی که در تماشاخانههای تارنتوم دیده بود، اثری ژرف پذیرفته بود. هنگامی که به روم آمد، از راه تدریس زبانهای لاتینی و یونانی و خواندن سرودههایش برای دوستانش، به گذراندن روزگار پرداخت. سرانجام به عضویت در انجمن سکیپیوییان که حلقهای بود از دوستداران فرهنگ هلنیسم، پذیرفته شد. این انجمن کانونی بود برای تشویق و گسترش ادبیات و فلسفهی رومی- یونانی، تبدیل زبان لاتینی به زبانی ساخته و پرداخته و روان و رسا، رهنمون شدن شاعران رومی به سرچشمههای الهامبخش شعر یونانی، و فراهم آوردن خواننده و شنونده برای شاعران یا نویسندگان صاحب قریحه، اما گمنام و دارای آیندهی درخشان.
انیوس بر این باور بود که جانشین بر حق هفمر است و روان هفمر پس از گذر کردن از کلبدهای بسیار، در مسیر تناسخ، و از جمله گذر کردن از کالبد فیثاغورس، و همچنین از کالبد یک طاووس، به او رسیده و در بدن او حلول کرده است. او چند کمدی و دست کم بیست تراژدی نوشت و هیچ شکلی از شعر و ادب نبود که انیوس در آن عرصه طبعآزمایی نکرده باشد.
انیوس تاریخ حماسی روم را بهگونهای بسیار دلنشین و جذاب به نظم درآورد و سالنامههایش تا زمان ویرژیل، چکامهی ملی روم به شمار میرفت. افسوس که از آنها جز چند قطعهی پراکنده چیزی به جا نمانده است. این کلام مشهور هم از یکی از همین قطعههای او به یادگار مانده است:
"دولت روم بر پایهی اخلاقیات کهن و مردان بزرگش استوار است."
حماسهی منظوم انیوس، انقلابی عظیم در وزن شعر رومی پدید آورد و شعر روان و نرمشپذیر "شش وتدی" یونان را جانشین اسلوب سست "ساتورنی" نایویوس کرد.
انیوس زبان لاتینی را استحکام، جلا و صیقل بخشید و آن را خوشساخت کرد. برای شعر رومی قالبهای نوین ایجاد کرد و برای شاعران بزرگ آینده- چون لوکرتیوس، هفراس و ویرژیل- روش بیان و موضوع ادبی و مادهی خام اندیشه فراهم آورد.
او در هفتاد سالگی پس از سرودن این بیت غرورآمیز برای سنگ مزارش درگذشت:
برای من اشک نریز و به ماتم منشین
که من روی لبان مردمان برای ابد زندهام.
ادیب مشهور دیگر این دوره تیتوس ماکیوس پلاوتوس- مشهور به دلقک بیچاک دهن- بود. او مدتی به عنوان کارگر صحنهی نمایش زندگی گذارند و پولی اندوخت، بعد پولش را وارد بازار سوداگری کرد و چون همهاش را از دست داد، ناچار برای امرار معاش به نمایشنامهنویسی روی آورد و به اقتباس از آثار نمایشی یونانی پرداخت. او این اقتباسها را با آداب و رسوم متداول روم و گوشهکنایهها و اصطلاحات عامیانه و هجوآمیز این سرزمین درهم آمیخت و از این مجموعه، نمایشهای جذاب عامهپسندی خلق کرد که مورد استقبال شدید مردم عوام کوچه و بازار قرار گرفت و از این راه دوباره توانست پول از دسترفتهاش در تجارت را از راه هنرش به دست آورد و ثروت کلانی بیندوزد.
او بیش از ۱۳۰ نمایشنامه نوشت یا ویرایش کرد که از آنها حدود ۲۰ تا باقی مانده است. در نمایشنامهی "میلس گلوریوسوس"، یک نظامی خودستا را که مستخدمش برای اینکه امیدوارش نگهدارد، تا میتواند به او دروغ میگوید و او را میفریبد، بهطرزی مضحک و ریشخندآمیز هجو کرد. در نمایشنامهی "آمفیتروئون"، ژوپیتر را به مسخره گرفت و دست انداخت. نمایشنامهی "آولولاریا"، داستان ثروتاندوز خسیسیست که حتا دلش نمیآید ریزههای ناخنش را دور بریزد و آنها را جمع میکند، و همچنین بر هدر رفتن اشکهایش افسوس میخورد. نمایشنامهی "منایکمی" داستان دو برادر همزاد است که پس از سالها گم کردن یکدیگر و بیخبری از هم، سرانجام یکدیگر را بازمییابند و به هم میرسند. این نمایشنامهها یکی از سرچشمههای الهام "کمدی اشتباهات" شکسپیر بوده است.
راز توفیق کمدیهای پلاوتوس، وقوع پشت سر هم و بیوقفهی وقایع طنزآمیز و مضحک، جناسهای سبکسرانه، بازنمودن صحنههایی از زندگی خصوصی مردم کوچه و بازار روم با تمام زشتیها، وقاحتها، جنبههای هرزه و زنندهاش، و بازنمودن حال و روز زنان بیپروا و تشریح عواطف شگفتانگیز و لگامگسیختهی آنها، و نمایش رویدادهای زندگی بهطرزی خندهدار و مسخره بود.
نمایشنامه نویس و ادیب دیگر این دورهی روم پوبلیوس ترنتیوس آفر- مشهور به ترانس- است که بردهای بربر و از نژاد سامی بود. اربابش- ترنتویس لوکانوس- که سناتوری رومی بود، چون متوجه قریحه و استعداد شگفتانگیز این غلام نوجوان شد، او را به طرزی شایسته تربیت کرد، سرانجام هم آزادش کرد. جوانک به نشانهی سپاس، نام صاحبش را بر خود گذاشت و شروع به نوشتن نمایشنامههای دلانگیزی کرد که به زودی شهرت و محبوبیتی بینظیر و استثنایی پیدا کردند.
از نخستین نمایشنامههایش- "آندریا" و "هکورا"- چیزی به جا نمانده است. تنها این را میدانیم که "هکورا" توفیقی نیافت و در نخستین اجرا با شکست سنگینی مواجه شد. مشهورترین نمایشنامهاش، "خودآزار" نام داشت و با نوشتن و اجرای آن بخت و اقبال به سراغش آمد و نمایش با استقبالی بینظیر روبهرو شد. این نمایش داستان پدری است که پسرش را از ازدواج با دختر محبوبش منع میکند و چون پسر با وجود منع اکید پدر، با محبوبهاش ازدواج میکند، و از دستور پدر سرپیچی میکند؛ پدر خشمگین میشود و در اوج خشم و غضب، پسرش را از خانه بیرون میراند و از حقوق فرزندی محروم میکند. مدتی بعد، پدر از رفتار زشتش پشیمان میشود و برای آنکه خود را بهخاطر این تصمیم عجولانه و نابخردانه تنبیه و مجازات کند، تمام ثروت هنگفتش را به جا میگذارد و میرود تا در گوشهای باقی عمر را به تنگدستی و مشقت بگذراند. چون یکی از همسایگانش به قصد شفاعت و وساطت نزد او میآید و میکوشد تا او را از تصمیمی که گرفته منصرف کند، پدر از او میپرسد چرا اینچنین در مورد مشکلات دیگران احساس مسئولیت میکند. همسایه در پاسخ، این جمله را- که بعدها بسیار مشهور شد و در طول تاریخ ادبیات و فرهنگ و اندیشه بارها به آن استناد شد، و اندیشمندانی چون کارل مارکس آن را بسیار دوست داشتند و تکرار میکردند - بیان میکند:
" چون انسانم و از اینرو به هیچ چیز انسانی بیاعتنا نمیتوانم باشم."
نمایشنامهی بعدیاش به نام "خواجه" چنان با اقبال همگانی روبهرو شد که در یک روز دوبار بر صحنه رفت و در آن زمان چنین امری بیسابقه بود. نمایشنامهی بعدیاش "فورمیو" نام داشت که داستان بردهی زندهدلی بود که اربابش را از خشم پدرش نجات داد. این نمایشنامه الگویی شد برای "فیگارو"ی بومارشه. آخرین نمایشنامهاش به نام "آدلفی" در مراسم خاکسپاری آیمیلیوس پاولوس به اجرا درآمد. چند ماه بعد از آن، ترنتیوس، در بازگشت از سفر یونان، در ۲۵ سالگی در آرکادیا درگذشت.
نمایشنامههای ترنتیوس سرشار از روح یونانی بودند. اغلب آنها عنوان یونانی داشتند و در آنها زندگی یونانی و آداب و رسوم آن مورد توجه قرار گرفته بود و از اشارهی مستقیم به زندگی رومیان به دلایل گوناگون پرهیز شده بود.
آثار ترنتیوس سرزندگی و شوخطبعی سرشار آثار پلاوتوس را نداشت و هرگز نشانی از توجه به زندگی رومیان در آنها دیده نمیشد. در کمدیهای او از اراذل سرزنده و روسپیان بیپروا نشانی نیست. حتا زنان روسپی و مردان لاابالیاش، انسانهایی با سرشتی پاک و عفیفند و روح سالمی دارند. جملههای نغز و دلنشین و عبارتهای زیبای فراموشنشدنی در آثار او فراوانند، از جمله:
بخت یار دلیران است.
به شمارهی آدمیان عقیده هست.
نمایشنامههایش سرشار از اندیشههای بلند و عمیق اند و فهمشان نیاز به چنان هوش فلسفی و نکتهسنجی ادبی دارد که نزد تودههای عوام یافت نمیشود. به همین دلیل آثارش بهدرستی در زمان خودش درک نشدند. کمدیهایش نیمهتراژیک بودند و ماجراهای خوشساختی داشتند که اگرچه خیلی کفند و آرام پیش میرفتند، ولی نغز و پرمغز و عمیق بودند. سبکش بیش از اندازه هموار و گفتوگوهایش بهنهایت آرام و کفند بودند و دنبال کردن آنها حوصله و شکیبایی بسیار میطلبید که نزد رومیان آن زمان کمیاب بود.
سیسرون (کیکرو) او را بهترین شاعر عصر جمهوری روم میدانست. ژولیوس سزار او را شیفتهی سخن ناب مینامید و تنها ضعف آثارش را فقدان نیروی خنده و خنداندن میدانست.
با اینهمه ترنتیوس خدمتی بس بزرگ به ادبیات رومی کرد و خدمت بزرگش این بود که با الهام از زبان و ادبیات یونان، سرانجام زبان لاتینی را به صورت چنان ابزار بیان ادبی پرقدرت و نرمشپذیری درآورد که یک قرن بعد، نثر سیسرون و نظم ویرژیل را امکان بروز و ظهور بخشید.
مارکوس پورکیوس کاتو را شاید بتوان نخستین نظریهپرداز و منتقد ادبی رومی شمرد. او از دلبستگان به سنتهای اصیل رومی بود و هجوم ادبی، فلسفی، علمی، هنری و فرهنگی یونان به روم و ایجاد دگرگونیهای عمیق و گسترده در آداب و سنن و روحیات و تلقیات و نگرش رومی در اثر این هجوم، باعث نگرانی و تشویش خاطرش بود. کاتو در رشتهی حقوق تحصیل کرده و وکیل مدافعی زبردست با بیانی گرم و پرشور و قانع کننده بود. او با فصاحت و بلاغت بسیار سخن میگفت و سخنانش هیجان و شور بسیار برمیانگیخت. در جوانی به رفم رفت و در ۳۰ سالگی به مقام خزانهداری رسید. سپس مقامات عالیتر دولتی- از ریاست شهربانی و پرایتوری تا کنسولی و در نهایت سنسوری- را، یکی پس از دیگری، به دست آورد. او ۲۶ سال تمام در مقام سربازی سلحشور و سرداری لایق در جنگها شرکت کرد و در پیروزیهای بسیاری پابهپای سربازانش شرکت کرد. در دورانهای کوتاه صلح و آرامش به سخنوری و سخنسرایی میپرداخت و بزرگترین سخنور زمان خود بود، اگرچه در خطابههایش هر جا فرصت کرده، سخنوران و سخنپردازان را سرزنش کرده است. رومیان با شیفتگی شوقآمیزی دورش جمع میشدند و به خطابههای شورانگیزش گوش میدادند، زیرا هیچکس تا آن زمان چون او با چنان صداقت و لطفی، و با چنان جملات نیشدار و گزندهای با ایشان سخن نگفته بود.
کاتو نخستین نثرنویس بزرگ زبان لاتین بود. او رسالهای مشهور دربارهی فن خطابه نوشت و شیوهی ناهموار و پردستانداز خطابت رومی را بر روانی سبک آموزگاران فن بلاغت یونانی ترجیح داد.
مهمترین اثر کاتو کتاب "اصول" اوست که اکنون در دست نیست و در آن نویسنده، به طور مفصل و با شهامت کمنظیری به شرح رخدادهای تاریخ روم از آغاز تا زمان خود پرداخته و دربارهی همهی نهادهای سیاسی، حکومتی، اجتماعی و فرهنگی سرزمینش، از آغاز تا دوران خود بحث کرده است. کاتو این اثر را به عنوان بخشی از دائرةالمعارفی نوشت که قصد داشت آن را بهطور کامل در همهی امور برای تربیت پسرش تدوین کند. او با نگارش این دائرةالمعارف به زبان لاتینی امیدوار بود که جانشین مناسبی برای متنهای یونانی خلق کند، زیرا بر این باور بود که آموختن ادب و فلسفهی یونانی ذوق طبیعی و سالم جوانان رومی را به انحراف میکشد و آنها را گمراه میکند. او به پسرش در این باره چنین نوشت:
"یونانیان مردمی سرکش و تبهکار اند. از من بپذیر که چون ادبیاتشان را بر روم ارزانی دارند همه چیز را تباه خواهند کرد."
کاتو به سبب داشتن چنین عقایدی با حلقهی سکیپیوییان که نشر فرهنگ و ادبیات یونانی را در روم، شرط رشد و نضج ادبیات لاتینی و اندیشهی رومی میشمرد، مخالف بود و با تمام قوا کوشش میکرد که جلوی چنین نشر و نفوذی را بگیرد.
کاتو را باید اصیلترین نمایندهی فرهنگ و ادبیات خالص و ناب رومی دانست. اندیشهها و نظریات ادبی او دربارهی معیارها و موازین درست شعر، نظم، نثر و خطابه مکتب و آموزشگاهی بزرگ شد برای آموزش و پرورش خطیبانی چون سیسرون و شاعرانی چون تاسیت و هفراس که در دهههای پس از او به عنوان شاخههای بارور و شکوفای درخت اندیشههای ادبی و فرهنگی و نظری او سر بر کردند و پا به عرصهی وجود گذاشتند.
دی 1382
|