[منتشر شده در مجلهی آزما- شمارهی ۷۶- دی ۸۹]
علی باباچاهی در گفتوگویی با ندا عابد که باعنوان "شاعران بسط، شاعران قبض" در مجلهی آزما (شمارهی ۷۵، آذر ۸۹) منتشر شده، تصویری تحریف شده از شعر دههی هفتاد ترسیم کرده که به هیچ وجه تصویر واقعی شعر این دهه نیست. همچنین، آنچه در این گفتوگو بهاختصار دربارهی شعر دهههای سی و چهل و پنجاه گفته شده کاملاً نادرست است. نخست میپردازم به تحلیل باباچاهی از شعر دهههای سی و چهل و پنجاه. باباچاهی در این باره چنین گفته است:
"ادبیات براندازی ادبیاتی است که در دههی ۴۰ و ۵۰ و حتا میشود گفت از بعد از کودتای ۲۸ مرداد در کار مبارزه با سانسور و اختناق رژیم پهلوی بود. این ادبیات به نحو چشمگیری "اختلاطی" یا بهتر بگویم ائتلافی به نظر میرسید. بدین معنا که روشنفکران چپ و روشنفکران غیر چپ، مذهبیها و غیرمذهبیها را حول محوری مشخص گرد هم میآورد. هدف مشخص بود: سرنگونی رژیم سلطنتی! به این پدیده میگویم "ادبیات براندازی""
باباچاهی در این تحلیل کوتاه توضیح نداده که آیا به نظر او در این دههها، جریان "ادبیات براندازی" جریان اصلی بوده، یا در کنار آن جریان یا جریانهای قدرتمند دیگری که قابل مقایسه با آن باشند، وجود داشته؛ ولی ادامهی توضیحش که به شعر پس از انقلاب مربوط است، نشان میدهد که به گمان او "ادبیات براندازی" جریان اصلی ادبیات دهههای سی و چهل و پنجاه بوده است، زیرا در این توضیح، چنین ادعا شده که با از دست رفتن موضوعیت تاریخی "ادبیات براندازی"، شعر فارسی بهطور کلی در آستانهی یک بحران ذهنی- زبانی قرار گرفته است:
"و ادبیات براندازی که موضوعیت تاریخیاش را از دست داد، شعر در آستانهی یک بحران ذهنی- زبانی قرار گرفت. بنابراین در مقطع انقلاب و بعداً جنگ نیاز به برونرفت از این بحران را کاملاً احساس کردیم."
نمیدانم منظور باباچاهی از "ادبیات" در این جملهها فقط شعر است یا او به کل ادبیات در این دههها نظر دارد و مجموعهی ادبیات این دههها (شامل شعر- داستان و رمان- نمایشنامه- نقد- پژوهش و ...) را "ادبیات براندازی" میداند. وارد بحث دربارهی سایر حوزههای ادبی نمیشوم و تنها به حوزهی شعر میپردازم. در حوزهی شعر، نگاهی گذرا به سرودههای شاعران نامدار و اثرگذار این دههها به روشنی نشان میدهد که واقعیت خلاف چیزی است که باباچاهی نوشته، و جریان اصلی شعر در دهههای سی و چهل و پنجاه بههیچوجه جریان "براندازی" نبوده، و اگر از چهارپنج شاعر جوان اواخر دههی چهل و اوایل دههی پنجاه که شاعران چندان مهم و اثرگذاری هم نبودند و هیچکدامشان هم جزو چهرههای شاخص شعر این دههها نبودند، بگذریم، شعر بقیهی شاعران مهم و اثرگذار این سه دهه را بههیچ وجه نمیتوان "شعر براندازی" نامید. شاعران مطرح این دههها عبارت بودند از احمد شاملو، مهدی اخوانثالث، سیاوش کسرایی، فروغ فرخزاد، هوشنگ ابتهاج، نادر نادرپور، فریدون مشیری، سهراب سپهری، محمد زهری، اسماعیل شاهرودی، نصرت رحمانی، منوچهر آتشی، م.آزاد، حمید مصدق، محمدرضا شفیعی کدکنی، اسماعیل خویی، م.آزرم، منوچهر نیستانی، حسین منزوی، طاهره صفارزاده، محمدعلی سپانلو، منصور اوجی، مفتون امینی، اسماعیل نوری علا، جعفر کوشآبادی، عظیم خلیلی، سیاوش مطهری، علی باباچاهی، جلال سرفراز، فرخ تمیمی، محمد حقوقی، بیژن کلکی، جواد مجابی، جواد طالعی، فریدون فریاد، محمد خلیلی و ... و شعر هیچکدام از این شاعران را بههیچوجه نمیتوان "شعر براندازی" نامید. مناسبترین نام برای شعر این شاعران که بیانگر جریان اصلی شعر این دهههاست، "شعر اجتماعی" است که دربرگیرندهی گرایشهایی گوناگون از جمله شعر اعتراضی- شعر انتقادی- شعر یأسآمیز- شعر امیدانگیز- شعر آرمانگرا- شعر عاشقانه و سایر گرایشها بوده است. این تصویر واقعگرایانه از شعر دهههای سی و چهل و پنجاه نادرستی این گزارهی باباچاهی را هم نشان میدهد: "و ادبیات براندازی که موضوعیت تاریخیاش را از دست داد، شعر در آستانهی یک بحران ذهنی- زبانی قرار گرفت"، زیرا اصلاً جریان مسلط شعر دهههای سی و چهل و پنجاه، جریان "براندازی" با شعار "سرنگونی رژیم سلطنتی" نبود که با وقوع انقلاب سال ۱۳۵۷ موضوعیت تاریخیاش را از دست بدهد و با از دست دادن موضوعیت تاریخیاش "شعر در آستانهی یک بحران ذهنی- زبانی" قرار بگیرد. به همین دلیل تقریباً تمام گرایشهای گوناگون "شعر اجتماعی" دهههای سی و چهل و پنجاه، پس از انقلاب هم، تا سالها، به حیات خود ادامه دادند. اما بحرانی که از اواخر دههی شصت بهوجود آمد و تا همین امروز هم گریبانگیر شعر ما است، ریشههای دیگری داشت و توضیح علتهای اصلی بهوجود آمدن آن بهکلی متفاوت با توضیحیست که باباچاهی داده است- و من در نوشتهای دیگر، ریشههای این بحران فراگیر و ادامهدار را که نخست شعر ژورنالیستی فارسی را دچار تباهی و انحطاط کرد، و سپس، و از طریق آن، به کل شعر فارسی در این دهه آسیب جدی رساند و باعث خدشهدار شدن نام و اعتبار و آبروی آن شد، بررسی خواهم کرد.
در ادامهی گفتوگو، علی باباچاهی، شاعران دههی هفتاد را به سه دسته تقسیم کرده است. او دستهی اول را "شاعران مرحلهی قبض" یا "شعر انسدادی" نامیده و ویژگی شعر آنان را در دههی هفتاد چنین توصیف کرده است:
"این شاعران وقتی که پا در دههی هفتاد هم میگذارند باز از عادات زبانیشان، حتا اعتقادات ایدئولوژیکی خودشان دست برنمیدارند... این شاعران زبان را همچنان وسیلهی ابلاغ معانی تلقی میکنند. درحالی که زبان شعر نقش دیگری دارد. یعنی اصلاً وسیلهی پیامرسانی نیست. حتا اگر بیشترین پیامها و بیشترین معنیها را در خود ذخیره کرده باشد و نه یک پیام دیکته شده. تعدادی از شاعران مرحلهی قبض عبارتند از: سیاوش کسرایی، ابتهاج، حمید مصدق، کوشآبادی، نعمت میرزازاده، سعید سلطانپور، خسرو گلسرخی، محمد خلیلی و بعداً محمود معتقدی، فرهاد عابدینی، عظیم خلیلی، مهدی اخوان لنگرودی، خاطره حجازی، بهمن صالحی و تعداد دیگری که فعلاً به خاطرم نمیرسند."
در این توصیف چند گزارهی نادرست وجود دارد که نیاز به نقد و تصحیح دارند.
اول اینکه دو تا از کسانی که از آنان به عنوان "شاعران مرحلهی قبض" در دههی هفتاد نام برده شده، قبل از این دهه، سالها بود که در خاک خفته بودند: خسرو گل سرخی در آغاز دههی پنجاه و سعید سلطانپور در آغاز دههی شصت از دنیا رفتند و هرگز شانس پا گذاشتن به دههی هفتاد را نداشتند که بخواهند جزو "شاعران مرحلهی قبض" در این دهه باشند.
دوم اینکه "عادات زبانی" و "اعتقادات ایدئولوژیکی" مدل کفش یا لباس یا مو یا ماشین نیستند که هرچندسالیکبار، یا مثلاً در هر دهه، بشود آنها را عوض کرد و شاعران بتوانند از آنها "دست بردارند" و مدل جدیدی را جانشینشان کنند. "عادات زبانی" و "اعتقادات ایدئولوژیکی" در شاعرانی که صاحب شخصیت ادبی واقعی و اصیل هستند، دستبرداشتنی نیستند. آنها بخشی تفکیکناپذیر و سازمند از شخصیت ادبی شاعران راستین هستند و هر شاعر واقعی که شخصیت ادبی تثبیت شده داشته باشد، شخصیت ادبیاش- که در طول زمان و بهتدریج و در یک مسیر تکاملی، پروش یافته- با گذشت زمان و سپری شدن دههها، پیچیدهتر و کاملتر میشود، و همراه با آن، "عادات زبانی"اش فردیتیافتهتر و "اعتقادات ایدئولوژیکی"اش جاافتادهتر میشود.
از باباچاهی میپرسم: کدامیک از شاعران بزرگ شعر فارسی هرچند سال یک بار از "عادات زبانی" و "اعتقادات ایدئولوژیکی" خود دست برداشتند و آنها را عوض کردند؟ فردوسی؟ خیام؟ نظامی؟ سعدی؟ مولوی؟ حافظ؟ نیما؟
سوم اینکه چه کسی گفته یا بر اساس کدام مستندات باباچاهی به این نتیجه رسیده که "این شاعران زبان را همچنان وسیلهی ابلاغ معانی تلقی میکنند. درحالی که زبان شعر نقش دیگری دارد. یعنی اصلاً وسیلهی پیامرسانی نیست"؟ و اگر زبان وسیلهی "ابلاغ معانی" نیست پس وسیلهی ابلاغ چیست؟ و اگر وسیلهی "ابلاغ" نیست پس وسیلهی چیست؟ و اگر اصلاً "وسیله" نیست پس چیست؟ علی باباچاهی به هیچکدام از این پرسشها پاسخ نداده و فقط اتهامی را در حد یک ادعا، آنهم بدون ارائه هیچ توضیح و سند و مدرکی و هیچ استدلال و اثباتی، مطرح کرده است.
واقعیت این است که برای هیچکدام از شاعران راستین شعر اجتماعی دهههای سی و چهل و پنجاه، شعر وسیلهی ابلاغ معانی و وسیلهی پیامرسانی نبوده و هیچکدام هم نه چنین ادعایی کردهاند و نه چنین تصوری از شعر به طور کلی و شعر خود به طور خاص داشتهاند. برای این شاعران زبان شعر زبان بیان تأثرها بود، به این معنی که این شاعران که دارای گیرندههای ذهنی- حسی- عاطفی- فکری حساس و قوی بودند، اثرهایی را که توسط این گیرندهها از محیط پیرامون و جامعه و جهان میگرفتند، در کارگاه ذهن و تخیل خلاقشان، و در فرایندی پیچیده که از مسیر مهارتهای زبانی و قدرت فکری و قریحهی شاعریشان میگذشت، پرورده و پرداخته میکردند و از آن شعر میآفریدند. بنابراین به طور خلاصه برای شاعران راستین دهههای سی و چهل و پنجاه شعر بیان خلاق و پردازش یافته و خیالانگیز تأثرات بود، و این درست همان تصوری بود که نیما از شعر داشت. او در یکی از یادداشتهای "حرفهای همسایه" در این باره چنین نوشته است:
"میپرسید شعر چه چیز است؟... به نظر دوست شما شعر یک قدرت است. یک قدرت حسی و ادراکی که توسط آن معانی و صور گوناگون در بروز خود قوت پیدا میکنند. من هم مثل کسانی که علوم و اخلاق و فلسفه را از صنعت جدا میکنند، عقیدهمندم؛ جز اینکه شعر را میخواهم تفکیک کرده باشم. احساسات ما روزمره عوض میشوند، اما تأثرات ما ثابتترند و به اندازهی توانایی جسم ما عوض میشوند... شعر که قدرت حسی و ادراکی ماست ارتباط دست به نقد با احساسات روزمرهی زندگانی ما دارد و همین مسأله باعث بر آنهمه اشتباهات بزرگ شده است. من میخواهم شما دچار این اشتباه نشوید. هستند کسانی که خیال میکنند شعر عبارت از واحدهای احساسات ماست، البته واحدهای تأثرات ما هست و نه چیزی بیشتر..."
باباچاهی دستهی دوم شاعران دههی هفتاد را "شاعران مرحلهی بسط" نامیده و آنها را چنین توصیف کرده است:
"این شاعران هوش و فراست بیشتری دارند و حرفهایتر عمل میکنند. این عده با درک بحران مورد اشاره به بسط و گسترش شعرشان اقدام میکنند، عادات و اعتیادات ذهن و زبان را تا حد زیادی کنار میگذارند. از کلیگویی فاصله میگیرند و بر جزئیات درنگ بیشتری میکنند... در شعر این شاعران دگرگونی عمیقی رخ نداد بلکه به صیقلکاری شعرشان همت ورزیدند و یک مقدار از زیباییشناسی مسلط بر شعر دورهی قبل بیرون آمدند. مفتون امینی، منوچهر آتشی، جواد مجابی، محمد حقوقی، محمدعلی سپانلو، عمران صلاحی، غلامحسین نصیریپور، ضیا موحد، اورنگ خضرایی و تعدادی دیگر در این ردیف قرار میگیرند."
توصیف باباچاهی از "شاعران مرحلهی بسط" هم توصیفی نادرست است. در واقع، تفاوت عمدهای که از اواخر دههی شصت، در شعر بعضی از شاعرانی که باباچاهی زیر عنوان "شاعران مرحلهی بسط" از آنها نام میبرد، بهوجود آمد و شعرهای جدید آنها را نسبت به شعرهای پیشینشان و شعر شاعران دستهی نخست متفاوت کرد، کنار گذاشتن وزن و موسیقی کلام و فرم و روی آوردن به "شعر منثور" بود. بهجز این، دگرگونی چشمگیر دیگری در شعر این شاعران در دههی هفتاد رخ نداد. اینکه باباچاهی میگوید "عادات و اعتیادات ذهن و زبان را تا حد زیادی کنار میگذارند" و "به صیقلکاری شعرشان همت ورزیدند" منظورش درست همین است، یعنی به صورت سربسته و غیر مستقیم دارد میگوید که این شاعران وزن و موسیقی کلام و فرم را که به نظر او "عادات و اعتیادات ذهن و زبان هستند"، تا حد زیادی کنار گذاشتند و شعرشان را با "صیقلکاری" به نثر خالص نزدیک کردند. و درست به دلیل همین کنار گذاشتن وزن و موسیقی کلام و فرم است که باباچاهی عمل این شاعران را "حرفهایتر" میداند و آنها را در دستهی "شاعران مرحلهی بسط" قرار میدهد و نسبت به "شاعران مرحلهی قبض" دارای هوش و فراست بیشتری میشمارد.
این گفتهی باباچاهی هم که گویا شاعران دستهی دوم "از کلیگویی فاصله میگیرند و بر جزئیات درنگ بیشتری میکنند" گفتهی درستی نیست زیرا شعر معاصر- و به خصوص شعر نیمایی- از همان زمان نیما از کلیگویی فاصله گرفته و به جزئینگری گراییده بود و وجه غالب آن توجه به جزئیات و توصیف دقایق بود، بنابراین جریان مسلط شعر در دهههای سی و چهل و پنجاه جریانی کلیگو نبود که شعر "شاعران مرحلهی بسط" بخواهند از "کلیگویی" آن فاصله بگیرند و به جزئیات توجه بیشتری کنند.
باباچاهی دستهی سوم شاعران دههی هفتاد را "شاعران مرحلهی بسط و ابداع" میخواند و بدون اینکه تعریف روشنی دربارهی ویژگیهای شعر و شاعری این شاعران بیان کند، به گفتن جملاتی مبهم و نارسا دراینباره پرداخته است. شاعران این "مرحله" را هم مشخص نکرده است است، فقط از خودش صحبت کرده و از رضا براهنی، و خودش و او را "پرچمدار" این "جریان" دانسته است. توضیح باباچاهی دربارهی "شاعران مرحلهی بسط و ابداع" چنین است:
"بخش سوم شاعران را زیر عنوان "بسط و ابداع" قرار دادهام. یعنی شاعران جوان و غیر جوان متأثر از فضایی بودند که در دههی هفتاد قابل درنگ بود و قضیهاش از این قرار است: با به حاشیه رانده شدن کتابهای بهاصطلاح "جلد سفید"، بازار تألیف و ترجمه در ایران بهویژه در زمینهی فلسفه و روانشناسی رواج زیادی گرفت. بههرحال در دههی ۶۰ و ۷۰ خواسته یا ناخواسته با طرح مقولات فلسفی و روانشناسی و آرای فلاسفهی متأخر در ایران مواجه شدیم که البته توام با دستاوردهای خوبی بود و بعضاً خسارتهایی را هم همراه آورد. شعر هم به تأمل واداشته شد. طرح "شعر پسانیمایی"، "شعر در وضعیت دیگر" و "شعر زبان" از همین منظر قابل درنگ است... تنی چند از شاعران مرحلهی "بسط و ابداع" کارشان این بود که شعر معاصر به چرتزدن نیفتد. اما ناچارم بهنحوی از کسی نام ببرم که الان روبهروی شما نشسته و بنابر مأخذهای مختلف در این مورد بیکار ننشسته است. مجموعه شعری از من در سال ۷۵ به اسم "نم نم بارانم" منتشر شد که جنجال ایجاد کرد و موج زیادی را برعلیه من راه انداخت که تا همین اواخر و کمابیش وجود دارد. اما مثل اینکه این نوع نگاه کمکم مورد تجدید نظر قرار میگیرد و آن وجه انکاری که در مورد شعرهای من وجود داشت جنبهی ایجابی و اثباتی به خود میگیرد... "چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم" دکتر رضا براهنی بحثهای مفصلی پیش کشید و شاگردان کارگاه او را به جنبوجوش انداخت. منوچهر آتشی به رغم اصرار در نفی این حرکت، سرانجام در مصاحبهای با مجلهی دنیای سخن براهنی و رؤیایی و بنده (باباچاهی) را از پرچمداران شعر پیشرو ایران دانست."
از این جملههای پراکنده چنین برمیآید که باباچاهی به زبان بیزبانی دارد میگوید که شعر "مرحلهی بسط و ابداع" شعر او و براهنی و امثال ایندو است و این شعر "شعر پیشرو" ایران در دههی هفتاد بوده و او و براهنی سردمدار و پرچمدار آن بودهاند. "شعر مرحلهی بسط و ابداع" هم همان شعر امثال براهنی و باباچاهی است که او در نوشتهها و گفتههایش آن را با اسمهای گوناگونی چون "شعر پسانیمایی" یا "شعر پسامدرن" یا "شعر در وضعیت دیگر" یا "شعر زبان" نامیده است. با این توضیح، درمییابیم که "شعر مرحلهی بسط و ابداع" همان شعر منثور ف بیفرم ف معناگریز ف پریشانباف جنونزدهای است که در دههی هفتاد توسط باباچاهی و براهنی و شاگردان کارگاهش مفد شد و صفحههای شعر مجلههای این دهه را نمایشگاه خود کرد و به این ترتیب در فرایند انحطاط ذوق ادبی و سلیقهی شعری این دهه و رواج آنچه باباچاهی در همین مصاحبهاش اسم آن را "مزخرف نویسی" گذاشته، نقش مؤثر ف مخربی بازی کرد و با این عمل ویرانگر خود به کل شعر فارسی در این دهه لطمهی جدی زد و باعث خدشهدار شدن نام و اعتبار و آبرو و حیثیت شعر فارسی شد.
آذر 1389
|