دوران جوانی ناصرخسرو همزمان بود با دوران شکوفایی نهضت اسماعیلیان فاطمی در مصر و ناصرخسرو که طبعی پژوهشگر داشت و تشنهی حقیقت و عدالت بود، پس از پشت سر گذاشتن خامیهای دوران جوانی و کامرانیهای ایام شباب، چون دچار انقلاب روحی شد و در پی یافتن پاسخ برای پرسشهای اجتماعی- فلسفی خود به کنکاش پرداخت، پس از جستوجوی بسیار، سرانجام با افکار فلسفی باطنیان و نهضت اجتماعی اسماعیلیان آشنا شد، و پاسخ پرسشهای خود را در نظریات عمیق باطنیان و نظام آرمانیاشش را در حکومت پیشرو فاطمیان مصر یافت و بنابراین به سمت جنبش اسماعیلیان که در آن زمان جنبشی مترقی به شمار میرفت گرایید و مجذوب آرای فلسفی و نظام اجتماعی ایشان شد.
در آن برهه از زمان، نهضت اسماعیلیان نهضتی عدالتخواه، حقیقتدوست و آزاداندیش مینمود. این نهضت با پرچم عدالتخواهی که برافراشته بود آزاداندیشان آرمانگرایی چون ناصرخسرو را به خود جلب میکرد.
از قراین چنین برمیآید که نخستین آشنایی ناصرخسرو با نهضت اسماعیلیان، هنگامی اتفاق افتاد که او به هند سفر کرده و مدتی را در مولتان اقامت گزیده بود. مولتان یکی از مراکز مهم فعالیت اجتماعی اسماعیلیان هند بود و این جنبش در آنجا هواداران زیاد داشت. همانجا بود که ناصرخسرو با نظریات ایشان آشنا شد.
در آن دوران باطنیان اسماعیلی و اخوانالصفا جماعتهای تشکیلاتی خود را در تمام شهرها گسترده بودند و همه جا اجتماعات سرّی داشتند. آنها داعیانی فعال و فرهیخته داشتند. این داعیان باید آزمونهای دشواری را با موفقیت پشت سر میگذاشتند تا معتمد میشدند و مدارج عضویت در حلقههای سرّی را از دانی به سوی عالی میپیمودند.
از برخی اشارات در آثار ناصرخسرو میتوان استنباط کرد که، به احتمال قوی، او در پس از آشنایی با باطنیان در مولتان، به ایشان پیوسته، پس از گذرانیدن مراحل مقدماتی، عضوی فعال از اعضای فرقهی اسماعیلیه شده است.
شاید در همین ارتباط بود که ناصرخسرو پس از پیمایش موفقیتآمیز مدارج نخستین در نهضت اسماعیلیان، با توجه به استعداد درخشانی که به عنوان رهبری برجسته از خود نشان داد، به عنوان سفیر نهضت به مرکز اصلی فعالیت اسماعیلیان- مصر فاطمی- روانه شد تا در آنجا برای ارتقای درجه بیشتر، تربیت و کارآزموده گردد.
اگر بخواهیم خواب بیدار کنندهای را که ناصرخسرو در مقدمهی سفرنامه به آن اشاره و آن را انگیزه سفر هفت سالهی خود معرفی کرده، به شیوه باطنیان تعبیر و تأویل کنیم، باید آن را تأویلی از بیداری ناصرخسرو از خواب درازمدت جوانی و جاهلی چهل ساله بدانیم.
اینگونه بود که ناصرخسرو مقدمات سفر را به سرعت فراهم کرد و آماده سفر شد:
"پس به مرو رفتم و از آن شغل که به عهدهی من بود معاف خواستم و گفتم که مرا عزم سفر قبله است. پس حسابی که بود جواب گفتم و از دنیایی آنچه بود ترک کردم، مگر اندک ضروری."
و با ترک خانه و خانواده و دست کشیدن از آرامش و آسایش، راهی سفری دشوار شد، به شوق کشف حقیقت و رسیدن به تعالی روحی و معنوی.
"ظاهراً آنچه او را به سفر انگیخت ذهن کنجکاو و حقیقتجوی او بود. جوانی را پشت سر گذاشته و از مرز چهل سالگی گذشته بود. بسیاری از لذتهای زندگی دیگر او را به سوی خود نمیکشید. آرا و مقالات تعبدآمیز اطرافیان هم که بیشتر باب طبع عامهی زودباور بود، او را قانع و ارضا نمیکرد. ظلم و جور و نابهسامانیهای زمانه خاطر او را میآشفت. اندیشهاش هوای پرواز به سوی افقهای دوردست میکرد، به خصوص که حکمت اهل باطن- با انتساب ایشان به آل رسول- برای او جاذبهای داشت و محیط بستهی خراسان جای این گفتوگوها و چونوچراها نبود."
هدف اصلی ناصرخسرو از این سفر، آشنایی بیشتر با نهضت اسماعیلیان و طرز حکومتشان بود. او با این هدف روانهی سفر شد و هفت سال را به سفر در سرزمینهای عربستان و لبنان و سوریه و شام و حلب و فلسطین و مصر گذراند، چهار بار به سفر حج رفت و سه سال در مصر به سر برد و از نزدیک با پیشرفتهای اقتصادی- اجتماعی آن سامان آشنا شد، و شیفتهی آبادانی و ترقی آن دیار گردید. همچنین با ساختار نهضت فاطمیان و عقایدشان آشنایی کامل پیدا کرد، طرز حکومت دادگرانهی آنان را به چشم خود دید و پسندید، با نظریات فلسفیشان آشنا شد و به نظام اجتماعی و عقاید فلسفیشان دل بست.
ناصرخسرو که در آن دوران از نظر روحی بسیار مستعد انقلاب درونی بود و جرقهای برای این انقلاب لازم داشت، در عقاید باطنیان مصر این جرقهی برانگیزاننده را یافت و همین جرقه کافی بود که او را زیرورو و سرسپردهی آرمان اسماعیلیان کند. ناصرخسرو از یک سو انسانی آرمانگرا و از سوی دیگر اندیشمندی عملگرا بود و میخواست که تحقق نظام ایدهآل اجنماعی خود را در سرزمین زادگاهش، به چشم خویش ببیند، به فرقهی باطنی اسماعیلیه گرایید و الگوی جامعهی آرمانی خود را در حکومت خلفای فاطمی مصر جست. او چنان با شور و حرارت جذب فاطمیان شد که به سرعت مدارج سلوک را در خدمت هشتمین خلیفهی فاطمی- المستنصربالله0 پشت سر گذاشت و پس از گذشتن از مراتب "مستجیب"، "مأذون" و "داعی"، به بالاترین درجهی ممکن در سلسله مراتب تشکیلاتی ایشان که درجهی "حجت" بود، رسید. "حجت" مقامی بود عالی- یک درجه پایینتر از مقام "امام" که عالترین مقام در تشکیلات اسماعیلی بود- و صاحب آن در حقیقت رابط بین مردم و امام بود و پیامهای امام را به مردم ابلاغ میکرد. او از طرف خلیفهی فاطمی به مقام حکمرانی بخشی از جهان اسلامی رسید و به عنوان حجت جزیرهی خراسان که یکی از جزایر دوازدهگانهی دعوت اسماعیلیان بود، برگزیده شد. در این مقام او عالیترین مسئول تشکیلات فاطمیان در خراسان و ماوراءالنهر شد و مسئولیت ترویج مذهب اسماعیلی و ریاست فرقهی باطنیه خراسان را بر عهده گرفت. در زادالمسافرین در این باره میخوانیم :
"مر نوشتهی الاهی را که اندر آفاق و انفس است به متابعان خاندان حق نماییم به دستوری که از خداوند خویش یافتهایم اندر جزیرهی خراسان"
در آخرین سفر به حج، پس از اقامت سه ساله در مصر، از مکه به بلخ بازگشت.
ناصرخسرو بقیهی عمرش را به تبلیغ مرامش و دفاع از نهضت اسماعیلیه گذراند و به ایجاد جوامع جدید باطنی و گسترش جوامع موجود در شهرهای بلخ و نیشابور و مرو و سایر شهرها، از گیلان و مازندران تا سیستان و ختلان، پرداخت و زندگیاش را وقف ترویج عقاید اسماعیلیه، دفاع از حکومت فاطمیان و تلاش برای ایجاد حکومتی بر اساس الگوی آن در خراسان کرد.
مهمترین انگیزههای گرایش ناصرخسرو به نهضت اسماعیلیان چه بودند و چه عواملی او را چنین دلبستهی این جنبش کردند؟
یکی از مهمترین انگیزههای ناصرخسرو، مشاهدهی شیوهی حکومت مردمی فاطمیان در مصر بود. دیدن پیشرفتهای اجتماعی در مصر و شیوهی حکومت عادلانهی حاکمان بر مردم، برای او انگیزهای قوی بود و او را به شدت مجذوب کرد. در سفرنامه، با نمونههایی از توصیف ستایشگرانهی او دربارهی شیوهی زندگی اجتماعی در مصر آشنا میشویم. اینک نمونههایی از این توصیفات:
"و شنیدم که در قاهره و مصر هشت هزار سرا باشد از آن سلطان که آن را به اجارت دهند و هر ماه کرایه ستانند، و همه به مراد مردم به ایشان دهند و از ایشان ستانند، نه آن که بر کسی به نوعی تکلیف کنند."
"و آن سراها چنان بود از پاکیزگی و لطافت که گویی از جواهر ساختهاند نه از گچ و آجر و سنگ. و تمامت سرایهای قاهره جداجدا نهاده است، چنان که درخت و عمارت هیچ آفریده بر دیوار غیری نباشد."
"اهل بازار مصر هرچه فروشند راست گویند. و اگر کسی به مشتری دروغ گوید، او را بر شتری نشانده، زنگی به دست او دهند، تا در شهر میگردد و زنگ میجنباند و منادی میکند که: من خلاف گفتم و ملامت میبینم، و هرکه دروغ گوید سزای او ملامت باشد."
"دکان های بزازان و صرافان و غیر هم چنان بود که از زر و جواهر و نقد و جنس و جامههای زربفت و قصب، جایی نبود که کسی بنشیند. و همه از سلطان ایمناند که هیچ کس از عوانان و غمازان نمیترسید. و بر سلطان اعتماد داشتند که بر کسی ظلم نکند، و به مال کسی هرگز طمع نکند. و آنجا مالها دیدم از آن مردم که اگر گویم یا صفت کنم مردم عجم را آن قبول نیفتد. و مال ایشان را حد و حصر نتوانستم کرد. و آن آسایش و امن که آن جا دیدم هیچ جا ندیدم."
"و چه ایمن رعیتی و عادل سلطانی بود که در ایام ایشان چنین حالها باشد و چندین مالها، که نه سلطان بر کسی ظلم و جور کند و نه رعیت چیزی پنهان و پوشیده دارد."
"امن و فراغت اهل مصر بدان حد بود که دکانهای بزازان و صرافان و جوهریان را در نبستندی، الا دامی بر وی کشیدندی، و کس نیارستی به چیزی دست بردن."
"من روی به مصر نهادم، چنانکه هفتاد و پنجم روز به مصر رسیدم. و در این سال، سی و پنج هزار آدمی از حجاز به مصر آمدند. و سلطان همه را جامه پوشانید و اجرا داد، تا سال تمام که همه گرسنه و برهنه بودند. تا باز بارانها آمد، و در زمین حجاز طعام فراخ شد، و باز این همه خلق را، در خورد هر یک، جامه پوشانید و صلات داد و سوی حجاز روانه کرد."
انگیزهی مهم دیگر ناصرخسرو در کشیده شدن به سوی جنبش اسماعیلیان، ایدههای فلسفی- عقیدتی باطنیان بود که او را به خود جلب میکرد.
آیین اسماعیلی، در اصل، جنبشی بود که میکوشید آزاداندیشی و اندیشههای نوگرایانهی زمانه را با دین آشتی دهد، به همین دلیل این آیین با آزاداندیشی عصر خود پیوستگی تنگاتنگ داشت و همین آزاداندیشی، آزادهای چون ناصرخسرو را جلب میکرد.
جنبش اسماعیلیه- همانطور که علامه اقبال لاهوری در کتاب "سیر فلسفه در ایران" اشاره کرده- یکی از شاخههای اصلی جنبشی اجتماعی- آیینی بود که تفکر آزاداندیش ایرانی بر ضد خشکاندیشی، تنگنظری و جمودفکری متحجران ناصبی و اشاعره و اهل ظاهر که در آن روزگار بر حیات اجتماعی- فکری جهان اسلام حاکم بودند، به وجود آورد، و به همین دلیل مقبول ذهن ایرانیان نوجو و آزاداندیشی چون ناصرخسرو واقع شد.
اخوان صفا که هستهی نظری جنبش اسماعیلیه را تشکیل میداد، تمام افکار بارز دوران خود را در زیر پرچم آیین باطنی گرد آورد و تفکر روشناندیشانهی خود را با فلسفهی یونانی و مسیحیت و آیین مانوی و افکار معتزلی و افکار مزدک و بابک و اندیشههای گنوسی و نوافلاطونی و افکار فیثاغوری، در هم آمیخت، و بر مبنای این درهمآمیزهی رنگارنگ که در فلسفه اخوانالصفا اتحاد و انسجام یافته بود، تفکر عقلانی و منطقی جذابی را ساخته و پرداخته کرد.
نگرش فلسفی اسماعیلیه نخستین کوششی بود که برای آمیختن فلسفهی دینی با جهانبینی اصیل ایرانی صورت گرفت. اسماعیلیان در پرتو فلسفه ترکیبی خود، در بازنمایی اسلام کوشیدند و به تأویل آموزههای دینی و احکام شریعت پرداختند. و تأویل شیوه مقبول تفکر ناصرخسرو بود و ذهن پوینده و پژوهندهی او بسیار با روش تأویل انس و الفت داشت، به همین دلیل مجذوب روش فکری- فلسفی باطنیان شد. ناصرخسرو در شعرش بارها دلبستگی فکری خود را به شیوه تأویل نشان داده است.
برخی از اصول اجتماعی مهم اسماعیلیه که ناصرخسرو را مجذوب خویش ساخت، عبارت بودند از:
مساوات میان مرد و زن- مبارزه با عصبیت نژادی، و نشر افکار برادری و برابری در میان تمام مردم بدون اعتنا به اختلاف در نژاد و ملیت و عقیده و آیین- آزادی اندیشه و بیان و آزادی تبلیغ و ترویج اندیشهها، بدون ترس از تعقیب و بازخواست و آزار.
اسماعیلیان معتقد بودند که هیچ ظاهری بدون باطن نیست، به این سبب ایشان را "باطنیه" میخواندند. جنبهی باطنی آیین اسماعیلی بر دو پایه استوار بود: اول، تأویل قرآن و احکام شریعت. دوم، معرفت حقایق جهان وجود. اسماعیلیه آیات قرآن و آموزههای دینی را بر طبق تعالیم فلسفی متداول دورانشان، به ویژه فلسفهی اسکندرانی تأویل میکردند. فلسفه طبیعی اسماعیلیه هم مستند به آرا و آموزههای ارستو بود.
به این ترتیب اینان علم را با دین و فلسفه را با شریعت درآمیختند، و در این راه چنان پیش رفتند که سخنشان ترکیب و تلفیقی شد از فلسفهی یونان و آرای ایرانی و هندی و مسیحی و اسلامی و سایر ادیان و آیینها و مکاتب فکری و فلسفی.
ایشان به وحدت فلسفی باور داشتند و معتقد بودند که حقیقت واحد است و اختلاف آرا در ادیان ظاهری است و نه دارای ریشهی باطنی، و در حقیقت باطن همهی مکاتب و ادیان یکی است و فقط حکیمان راسخ در علم از این وحدت آگاهند. اینان در بهگزینی تا آنجا پیش رفتند که همانگونه که از اسلام سخن میگفتند، از مسیحیت و مذاهب دیگر، بیهیچ تفاوت و رجحانی، سخن میگفتند. در رساله ای از ایشان چنین می خوانیم:
"برادران ما... شایسته است که با هیچ علمی دشمنی نکنند، و از هیچ کتابی دوری نگزینند، و بر هیچ مذهب تعصب نورزند، چه اندیشه و مذهب ما، همهی آنها را در بر دارد، و همهی علوم را گرد آورده است، بدین طریق که در همهی موجودات از عقلی و حسی، از آغاز تا انجام، به ظاهر و باطن، به آشکار و پنهان، به چشم حقیقت نگریسته است که همه از یک مبدا هستند، و همه را یک علت است. عالم واحد است، و نفسی واحد بر جواهر مختلف و اجناس متباین و انواع گوناگون و جزئیات متغایر آن ، محیط است."
گرایش باطنیان به وحدت فلسفی و اینکه در حقیقت باطنی همه آرا یکی هستند، و هر متکثری به وحدت عددی که از آن منشعب شده، برمیگردد، بهکمال مقبول ذهن یکتاگرایی چون ناصرخسرو که به یگانگی و وحدت و هستهی واحد جهان معتقد بود، واقع شد .
محور مهم دیگر تفکر اسماعیلیه، اعتقاد بنیادین به امامت بود. فاطمیان امام را سروری میدانستند که به ارادهی او آنچه موجود نیست موجود میشود و به امر او محال ضروری میگردد. اینان عقیده داشتند که خداوند امام را مرکز آسمانها و کانون کائنات و قطب زمین قرار داده و بقای عالم و روح آن وابسته به دوام امام و روح اوست که "اگر جهان از امام زمان خالی باشد، اهل خود را بلرزاند."
بنابر عقیدهی اسماعیلیان، شناخت امام یگانه راه فلاح بشر است و آدمی باید برای حصول نجات، امام زمان خود را بشناسد، زیرا "هرکه بمیرد و امام زمان خود را نشناسد چون مردم عصر جاهلیت مرده است، نیز هر کس بمیرد و در گردن او بیعت امام نباشد، چون مردم عصر جاهلیت مرده است."
نظریهی امامت فاطمیان یکی دیگر از جاذبههای عقیدتی ایشان برای ناصرخسرو بود.
باطنیان به روش باطنی میخواستند احکام شریعت را با آموزههای علوم در هم بیامیزند. در تفسیر نبوت به تأثیرات فلکی متوسل میشدند. ناصرخسرو هم متمایل به تأویل علمی دین بود و از این نظر خود را موافق برداشت باطنیان مییافت.
آنان عقیده داشتند که تحقیق و تفحص از اصول نخستین و قاطع عقل بشری است و دین هم از این قاعده مستثنا نیست، و توان و ظرفیت تحقیق و تفحص را دارد، تا عقل به حقیقت باطن آن برسد:
"و بدان که همچنان که متوسطین در هر علم و صناعتی، هنگامی که امکان بحث و کشف به وسیلهی دلایل و براهین میسر باشد، به تقلید رضا نمیدهند، همچنین کسانی را که به کتب انبیا... و اسرار و اشارات پنهانی آن اقرار کردهاند، شایسته است که به تقلید راضی نشوند. متوسطین در علوم، مانند کودکان و زنان و ضعیف عقلان، به تقلید بسنده نکنند و واجب است در کشف اسرار و اشارات آن بکوشند."
ناصرخسرو هم موافق تحقیق و پژوهش عقلانی و کشف حقیقت از راه بحث و بررسی و پرسشگری بود و دشمن بیامان تقلید. او بارها در شعر خود به این خصوصیتش بالیده و پژوهش را ستایش و تقلید را نکوهش کرده و به باد انتقاد گرفته است.
او بر این باور بود که شریعت پذیرندهی تحقیق عقلی است، زیرا با بیانی مبین آمده که آدمی را به اکتشاف معانی باطنی دعوت میکند و فرا میخواند. و این اکتشاف جز به نیروی خرد و عقل امکان نمییابد. از این نظر هم ناصرخسرو با باطنیان هماندیشه بود، و احساس قرابت فکری و نزدیکی روحی نسبت به ایشان میکرد.
صداقت و صفای باطنیان، از دیگر جاذبههای اخلاقی- اجتماعی ایشان برای ناصرخسرو بود.
باطنیان وارستگانی بودند، آزاده، اهل صفا و صداقت و تهذیب. اینان روشناندیشانی بودند دارای وسعت نظر و آفاق فکری گسترده، دادگر و اهل انصاف که در نهایت یکرنگی و اخلاص زندگی میکردند.
و تمام این خصوصیات برای ناصرخسرو که مردی اخلاقی و آرمانخواه بود، جاذبهی بسیار داشت و او را شیفته میکرد. او با باطنیان احساس تفاهم و برادری میکرد و خود را روحاً یکی از آنان میدانست.
به خصوص که باطنیان اهل دانش و خرد و حکمت بودند و ناصرخسرو هم دوستدار و ستایندهی پرشور دانش و خردمندی بود و دشمن سرسخت جهل و نادانی، و دیوانش سرشار است از ستایش دانش و نکوهش جهل، و این هم وجه مشترک دیگری برای تفاهم فکری او با باطنیان و گرایشش به ایشان بود.
هدفهای سیاسی و آرمان اجتماعی باطنیان هم برای ناصرخسرو جاذبهی بسیار داشت و او را با خود همراه می کرد. وقتی باطنیان در بارهی اهداف سیاسی خود سخن میگفتند، انگار حرف دل او را میزدند و از زبان او دربارهی الگوی حکومت آرمانیاش سخن میگفتند:
"میبینیم که دولت بدکاران سخت نیرو گرفته، قدرتشان هویدا گشته، کردارهاشان در این عصر در جهان پراکنده شده است، و چون به نهایت افزونی خود رسند، انحطاط و نقصان از پی در خواهد آمد... و بدان ای برادر که دولت اهل خیر، نخستین بار از جمعی از علما و حکما و برگزیدگان و فضلا پدید خواهد آمد: مردانی که دارای اندیشهی واحد و مذهب واحد و دین واحدند، و میان خود عهدی بندند که بیهوده ستیزه نکنند، و از یاری یکدیگر باز نایستند، و در اعمال و آرایشان چون یک تن واحد باشند."
ناصرخسرو هم دربارهی حکومت سیاسی همینگونه میاندیشید، و خود را با باطنیان همراه میدید.
باطنیان در زندگی خود شیوه بهگزینی داشتند. میخواستند از تمام ادیان و آیینها و مکاتب بهره ببرند. ناصرخسرو هم چنین بود و اندیشهی پوینده و پژوهندهاش در جستوجوی بهترین اندیشهها بود.
هنگامی که ناصرخسرو از سفر هفت ساله به خراسان برگشت، پنجاه ساله بود. او به بلخ رفت و در آن جا شروع به نشر دعوت باطنیان کرد. مبلغان به اطراف فرستاد. با علمای اهل تسنن به مناظره پرداخت و با قدرت جاذبهی عظیم روحی و فکری و استدلالی و زبان رسا و بیان شیوایی که داشت به جذب هواداران و تربیت گروندگان پرداخت. از همان آغاز فعالیت ناصرخسرو به نفع نهضت اسماعیلیان و آشکار شدن عقاید باطنی او، از هر سو، با مخالفت و معاندت فقهای قشری و علمای متعصب و تنگنظر مواجه شد. متعصبان قشری که نهضت اسماعیلیه را در حال اوجگیری دیدند، به دشمنی با او و تحریک مردم بر ضدش پرداختند. به تدریج مخالفتها بالا گرفت. بر منابر او را لعن و نفرین میکردند و رافضی و قرمطی و معتزلی و بددین و ملحدش میخواندند و مهدورالدم و ملعونش میشمردند، حتا به روایتی فتوای قتل او داده شد. به خانهاش ریختند و قصد جانش کردند.
"بدینگونه در بلخ که هر دزد و پتیارهای ایمنی داشت، برای حکیم حقیقتجوی، آرام و ایمنی نماند."
ناچار ناصرخسرو مدتی در بلخ مخفی شد و سپس مجبور به مهاجرت از بلخ شد:
به قول استاد فروزانفر در کتاب "سخن و سخنوران":
"به واسطهی شهرت و معروفیت تمامی که در فضل و حکمت و قدرت عظیمی که در فن مناظرهی شفاهی و کتبی او را بوده و در کار خود پیشرفت نیز داشته و به واسطهی همین فقره و مباحثه با علمای اهل سنت، کم کم دشمنان وی زیاد شده و ظاهراً به سبب خصومت علما و غوغای عامه و هجوم آنها بر ضد او، امرای سلجوقی در صدد آزار او برآمده و او را تبعید کردند و ناچار فراری و متواری گشته و از خانه و خانمان خود که در آن همه گونه راحت و عزت و ناز داشته، آواره شد."
پس از آن، ناصرخسرو به نیشابور و مازندران رفت، مدتی در رستمدار و گیلان توقف کرد، بعد دوباره به نیشابور رفت، و سرانجام، به دهکده یمکان- از توابع پامیر بدخشان- پناه برد و درهی یمکان را که منطقهای امن و حصنی حصین بود، برای اقامت دائمی خود برگزید تا هم به بلخ نزدیکتر باشد، هم در جزیرهی محل مأموریتش باشد، و بتواند بر جنبش اسماعیلیان خراسان نظارت و رهبری داشته باشد. ناصرخسرو بیست و پنج سال آخر عمر خود را، در تبعیدی ناگزیر، در یمکان گذراند و در آنجا به نشر آیین فاطمی و ادارهی نهضت اسماعیلیان خراسان اشتغال داشت.
سکونت ناصرخسرو در یمکان مایهی گسترش مذهب اسماعیلیه در بدخشان و نواحی مجاور آن تا خوقند و بخارا گردید. او، با گسترش سازمانهای سیاسی اسماعیلیه، فرقهای خاص از اسماعیلیان پدید آورد که "ناصریه" نام گرفت. ناصریان در بدخشان و نواحی مجاور فعال بودند.
گرایش فکری و فلسفی حکیم ناصرخسرو به ایدههای باطنی اسماعیلیان و نظریات فلسفی- کلامی ایشان در برخی از آثار منثور ناصرخسرو و در قصاید فلسفیاش آشکارا دیده میشود.
یکی از این آثار منثور "جامعالحکمتین" است که آن را در شرح قصیدهی معروف ابوالهیثم جرجانی، نگاشته است. ابوالهیثم در قصیدهی بلند خود، پرسشهای فلسفی دشواری را به زبان شعر طرح کرده است. او از معتقدان مذهب اسماعیلیان بوده و به شیوهی رایج مروجان اسماعیلی عمل کرده است. عادت این داعیان چنین بود که با طرح سوالهای دشوار فلسفی، مخاطبان خود را گیر میانداختند. سپس با جواب دادن به پرسشها، آنان را مجذوب نظریات خود ساخته، به جانب آیین اسماعیلی جذب میکردند. قصیدهی ابوالهیثم هم سراسر پرسشهایی از این دست است. ناصرخسرو به خواهش امیر بدخشان، کتاب "جامعالحکمتین" را در پاسخ به این پرسشها نوشت. در این کتاب، او ابیات ابوالهیثم را آورده و سپس پرسش مطرح شده در آن را به طور مبسوط پاسخ داده است. توضیحات ناصر خسرو در تفسیر این قصیده، دانشنامهی مفصلی است در شرح عقاید فلسفی باطنیان اسماعیلی و در آن مبانی فلسفی و نظری ایشان تشریح شده است.
ناصرخسرو در "زاد المسافرین"، "وجه دین"، "گشایش و رهایش" و "خوان اخوان" هم به شیوهی باطنیان به تأویل مسائل کلامی و احکام دین از دیدگاه اسماعیلیه پرداخته است، و این آثار سرشار است از اصطلاحات و تعابیر باطنی. به خصوص "زاد المسافرین" از مهمترین منابع کلامی اسماعیلیه شمرده میشود. ناصرخسرو این کتاب را تألیف کرد تا توشهی سفر مسافر دیار دوردست معنا باشد، و رهرو راه اندیشه بداند که "مر او را به چه چیز حاجت خواهد بودن، زاد مسافرین برگیرد که مسافر بیزاد از هلاک بر خطر نباشد"
در دلبستگی پرشور ناصرخسرو به خلفای فاطمی میتوان به روشنی نفرت کینتوزانهی او را نسبت به حکومت فاسد سلجوقیان خراسان دید. در واقع او با عشق پر شور خود به فاطمیان، نفرتش از حاکمیت موجود در سرزمینش را بازتاب میداد و این عشق، واکنش متقابل آن نفرت بود.
عشق او به فاطمیان و ستایشی که نثار ایشان میکرد، در حقیقت عشق او به جهان آرمانی و بهشت رؤیاهای زمینیاش بود، و ستایش نظام ایدهآلش، و چون این نظام را در قالب حکومت فاطمیان محقق میدید، حاکمان تحققبخش آن را میستود تا حاکمان آرمانی خود را ستوده باشد و مستمعان شعر خود را به سوی نظام آرمانی خود که نظامی بود بر مبنای عدالت، آزادگی، حقیقت و انسانیت؛ جلب کند.
آذر 1383
منابع:
سفرنامهی ناصر خسرو- به کوشش دکنر نادر وزین پور
سخن و سخنوران- بدیعالزمان فروزانفر
دیداری با اهل قلم- جلد اول- دکتر غلامحسین یوسفی
تاریخ ادبیات در ایران- جلد دوم- دکتر ذبیح الله صفا
با کاروان حله- دکتر عبدالحسین زرینکوب
نور و ظلمت در ادبیات کلاسیک ایران- میخائیل.ای.زند- ترجمه ح.اسدپور پیرانفر
تاریخ فلسفه در جهان اسلامی- حنا الفاخوری، خلیل الجر- ترجمهی عبدالحمید آیتی
سیر فلسفه در ایران- محمد اقبال لاهوری- ترجمه دکتر ا.ح.آریان پور
ناصرخسرو و اسماعیلیان- آ.ی.برتلس- ترجمهی یحیی آرینپور
تاریخ اسماعیلیان در ایران- استرویوا لودمیلا ولادیمیرونا- ترجمهی دکتر پروین منزوی
|