نیما و پاییز
1404/10/1


فصلهای سال بازتاب چشمگیری در سروده‌های نیما یوشیج ندارند، با این وجود نشانه‌هایی از آنها در بعضی از سروده‌های او می‌توان یافت، از جمله نشانه‌هایی از فصل پاییز یا خزان با بادهای گزنده و شاخه‌های خشک و برگهای زرد و هوای سرد.
نیما در سروده‌ی زیبایی درباره‌ی خودش، به نام «نیما»، خود را پروانه‌ی مهجوری معرفی کرده که از فصل بهاران دور مانده و در خزان زرد غم جا گرفته است:

از بر این بی‌هنر گردنده‌ی بی‌نور
هست نیما اسم یک پروانه‌ی مهجور
مانده از فصل بهاران دور
در خزان زرد غم جا می‌گزیند
بر فراز گلبنان دل‌بیفسرده نشیند.

در شعر «غراب» فضای شعر، فضای زرد و غم‌انگیز خزان است، فضای دلگیری که در آن غراب تنها بر ساحل نشسته و درخت بلوط با سر بر پارچه‌سنگی که خزان زردش نموده، سقوط کرده است:

وقت غروب کز بر کهسار، آفتاب
با رنگهای زرد غمش هست در حجاب
تنها نشسته بر سر ساحل یکی غراب
وز دور آبها
هم‌رنگ آسمان شده‌اند و یکی بلوط
زرد از خزان
کرده‌ست روی پارچه سنگی به سر سقوط.

پاییز در شعر «پادشاه فتح» وحشت‌نماست و بیم‌انگیز، و در دل درخت ارغوان این هراس را ایجاد می‌کند که نکند خزان قدرت باروری و گل‌دهی‌اش را از او گرفته باشد و دیگر نتواند غرق گل شود:

در چنین وحشت‌نما پاییز
کارغوان از بیم هرگز گل نیاوردن
در فراق رفته‌ی امیدهایش خسته می‌ماند
...

نیما از پاییز در «خانه‌ی سریویلی» هم تابلوی شاعرانه‌ی دل‌انگیزی ساخته:

در گه پاییز، چون پاییز با غمناکهای زردرنگ خود می‌آمد باز
کوچ کرده زآشیانهای نهان‌شان جمله توکاهای خوش‌آواز
به سرای خلوت او روی آورده
اندر آن‌جا، در خلال گلبنان زردمانده، چند روزی بودشان اتراق.

در شعر «داستانی نه تازه» با آن‌که نیما سخنی از پاییز و خزان نگفته ولی فضای زیبا و محزون شعر، با شاخه‌های خشک و برگ زرد و باد شتابناک که برگها را با خود می‌برد، دارای نشانه‌ی فصل پاییز است و این‌که داستان نه تازه‌ی حزن و حسرت و افسوس در فصل خزان رخ داده است:

اندر آن جایگه که فندق پیر
سایه در سایه بر زمین گسترد
چون بماند آب جوی از رفتار
شاخه‌ای خشک کرد و برگی زرد
آمدش باد و با شتاب ببرد.

در رباعی زیر هم نیما از خزان بیرحمی سخن گفته که سیلش کشتزار او را ویران کرده و توفانش رنگ گلهای نورسش را از بین برده:

آن کشت که بود از آن من، سیل فسرد
بادش بتکاند و جانور پاک بخورد
صدقای سرود! دیدی آن نورس را
توفان خزانش چه همه رنگ ببرد؟

«صدقای سرود» نامی بوده که نیما بر خود نهاده بوده و در چند تا از رباعی‌هایش با آن، با خود سخن گفته است.

در شعر «اجاق سرد» هم نیما، با استعاره‌ای زیبا، از دم پاییز عمرش سخن گفته و نشانه‌های بارزش که سردی و سختی‌سنگ‌وار است:

روز شیرینم که با من آتشی داشت
نقش ناهم‌رنگ گردیده
سرد گشته، سنگ گردیده
با دم پاییز عمر من کنایت از بهار روی زردی.

استعاره‌ی پاییز عمر را نیما در بیتی از نامه‌ی منظوم مفصلش به محمد صالح حائری هم به کار برده است:

بهار عمر جوان را به گرم‌کاری‌ها
چو احتما نبود زودرس شود پاییز

احتما به معنی پرهیز کردن از چیزهای زیان‌دار است و منظور نیما از این بیت این بوده گه اگر در بهار جوانی انسان از چیزهای زیان‌دار پرهیز نکند، چنان جانش فرسوده و تباه می‌شود که خزان عمرش به زودی فرا خواهد رسید.

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا