دکتر آنتون چخوف به سبب این که پزشک بود و به موضوع پزشکی و پزشکان و آنچه به آنها مربوط میشد، دلبستگی ویژهای داشت و با آنها از نزدیک و به خوبی آشنا بود، در تعداد زیادی از نمایشنامهها و داستانهایش پزشک حضور دارد و در بعضی از آنها پزشکی که حضور دارد، کاراکتر اصلی یا یکی از دو کاراکتر اصلی رودررو و در چالش با هم است.
در همهی نمایشنامههای اصلی دکتر آنتون چخوف (چهارپردهایها) به جز "باغ آلبالو" پزشک حضوری پررنگ و چشمگیر دارد و در چند تا از آنها مثبتترین و شریفترین کاراکتر نمایش است.
در "بیپدری" (پلاتونف) دکتر نیکلای ایوانویچ تریلتسکی (پزشک جوان)، در "ایوانف" دکتر یوگنی کنستانتینویچ لِوُف (پزشک جوان بیمارستان وابسته به انجمن ایالتی)، در "غول جنگلی" میخاییل لِوُویچ خروشچف (پزشک)، در "مرغ دریایی" یوگنی سرگییویچ دورن (پزشک)، در "دایی وانیا" میخاییل لویچ آسترف (پزشک) و در "سه خواهر" ایوان رمانویچ چبوتیکین (پزشک نظامی) حضور دارند.
از مجموع نزدیک به ٢٠٠ داستان کوتاه و بلندی که من از دکتر آنتون چخوف خواندهام، در بیش از ۳۰ داستان کاراکتر پزشک و پزشکیار حضور و نقشی پررنگ یا کمرنگ دارد و در بعضی از آنها کاراکتر اصلی یا یکی از دو کاراکتر اصلی است.
نخست میپردازم به پزشکانی که در نمایشنامههای چهارپردهای چخوف نقش داشتند:
"بیپدری" (پلاتونوف) نخستین نمایشنامهایست که از دکتر آنتون چخوف به یادگار مانده است. این نمایشنامه را چخوف بین سالهای ١٨٧٨ تا ١٨٨١- در سالهایی که چخوف هنوز تحصیل در رشتهی پزشکی را در دانشگاه مسکو شروع نکرده بود و هنوز به دبیرستان میرفت و سالهای آخر دبیرستان را میگذراند- نوشت ولی تا زنده بود آن را چاپ نکرد و نوزده سال پس از مرگش- در سال ١٩٢١- چاپ شد.
با این حساب، "بیپدری" یکی از نوشتههای نخست به یادگار مانده از دکتر آنتون چخوف است. در این نمایشنامه که مفصلترین نمایشنامهی او هم هست (دارای بیشتر از ٢٥٠ صفحه) دکتر نیکلای ایوانویچ تریلتسکی حضور دارد. او که پزشکی جوان و پسر سرهنگی بازنشسته است، آدمیست شوخطبع و بذلهگو (و به تعبیر یکی از کاراکترها لوده و دلقک)، سبکسر، هوسباز، شکمو و همیشه گرسنه. او با ماریا یفیموونا گرکوا که دختری بیست ساله است، میلاسد و نظرهایی خاص دربارهی زنان و دیگر موضوعها دارد. دربارهی سبکسری و کلهپوکیاش آننا پترونا (بیوهی جوان یک ژنرال مرده) میگوید:
"من شما را بچهی سبکسری میدانم، به همین سبب هم در کارهایتان دخالت میکنم... من شما را خوب میشناسم. شما تمام کارهایتان را، از آن جمله ازدواجتان را، بیتعمق انجام میدهید. کافیست زنی به رویتان لبخند بزند تا دست و پایتان را گم کنید. شما باید با نزدیکانتان صلاح و مصلحت کنید.... بله.... به آن کلهی پوکتان امید نبندید (انگشتش را چندین دفعه به میز میزند.) کلهی شما هم همین صدا را میدهد. (سوت میزند.) کلهتان سوت میکشد. مادرجان! توی آن کله کلی مخ دارید، ولی مخ بیفایده."
(مجموعهی آثار چخوف- جلد چهارم- ص ٦٥ و ٦٦)
سوفیا یگورونا (عروس همان ژنرال مرده) او را دلقک و لوده میخواند:
"سوفیا یگورونا: دلقک. (از او روی میگرداند) مضحک نه، بلکه دلقک، لوده.
دکتر تریلنسکی: بله.... دلقک... و بابت همین لودگی است که بیوهی ژنرال چرخ زندگیام را میچرخاند... البته.... پول توجیبی هم میدهد....
سوفیا یگورونا: خوب، خوب، خیلی خوشحالم که به گوشتان رساندند... معلوم میشود حالا دیگر شما میدانید که من بلدم دلقکها را از آدمهای تیزهوش تمیز بدهم. اگر شما هنرپیشه بودید، لابد بازیگر محبوب تماشاچیهای بالکنهای فوقانی سالن تئاتر میشدید، ولی تماشاچیهای ردیفهای جلو، قاعدتن، هوتان میکردند.... من هم شما را هو میکنم."
(مجموعهی آثار چخوف- جلد چهارم- ص ١٦٥ و ١٦٦)
دکتر تریلنسکی کاز پزشکی و معاینهی بیماران و درمان بیماریها را هم انجام میدهد . چند دیالوگ در نمایشنامه هست که نشاندهندهی پزشک بودن و فعالیت پزشکی او به عنوان حرفه است، از جمله:
"بوگرف (به تریلتسکی) لطفن بفرمایید که آیا شما تمام امراض را معالجه میکنید یا بعضی از آنها را؟
تریلتسکی: کلیهی امراض را.
بوگرف: از آن جمله سیاه زخم را؟
تریلتسکی: و سیاه زخم را.
بوگرف: ولی اگر سگ هاری آدم را گاز بگیرد، این را هم بلدید معالجه کنید؟
تریلتسکی: نکند سگ هاری گازتان گرفته باشد. (از او فاصله میگیرد.)
بوگرف: (دستپاچه) "خدا نکند. چه میفرمایید؟ نیکلای ایوانیچ؟ پناه بر خدا.
(خنده)"
(مجموعهی آثار چخوف- جلد چهارم- ص ٩٢ و ص ٩٣)
"شچربوک: روزی روزگاری این مرد آستین بالا زد که کمردردم را درمان کند. این را نخور. آن را بخور. روی کف اتاق نخواب... بالأخره هم درمان نکرد. ازش پرسیدم: "اگر معالجهام نکردی پس چرا پول گرفتی؟" جواب داد: "آدم باید یکی از این دو کار را بکند: یا معالجه بکند یا پول بگیرد." ملاحظه میکنید چهقدر زرنگ است؟
تریلتسکی: چرا دروغ میفرمایید؟ آقای دروغگوزاده! اجازه بدهید بپرسم: مگر به من چهقدر پول دادید؟ سعی کنید به خاطر بیاورید. شش مرتبه به خانهتان آمدم ولی فقط یک روبل، آنهم یک اسکناس پاره پوره گرفتم... آنقدر کهنه و پاره پوره بود که وقتی خواستم به گدا بدهم، نگرفت و گفت: "پاره است. خیلی از نمرههاش نیست."
شچربوک: تو به خاطر بیماریام نبود که شش مرتبه به خانهام آمدی، بلکه دختر مستأجر من quelque chose (تکهای) بود.
تریلتسکی: پاتنف! تو خیلی نزدیکش نشستهای... از طرف من به آن کلهی طاسش یک تلنگر بزن. لطفن این کار را بکن.:
(مجموعهی آثار چخوف- جلد چهارم- ص ٩٧)
"پلاتنف: امروز به مریضهایت سر زدهای؟
تریلتسکی: این حرف بماند برای بعد... ببین چه میگویم، میشل!... یک بار برای همیشه میگویم، سر به سر من نگذار..."
(مجموعهی آثار چخوف- جلد چهارم- ص ١١٩)
|