درشکه میبَرَدم تا دیار رؤیاها
به دوردستترین خاطرات نامیرا
به سرزمین پر از رمز و راز کودکیام
به آن محلهی یادآشنای بیهمتا
به چارراه پر از رفتو آمد هیجان
به کوچههای شلوغ بلوغ افسونزا
به شهر گمشدهام با تمام جاذبههاش
پر از بدیعترین نقشهای بس زیبا
به کنج دنج ملاقاتهای پنهانی
به گوشههای تماشایی قشنگنما
به هر مکان که دلانگیز و بهجتآمیز است
به هرکجا که نشاطآور است و روحافزا
به هر سرای که سازد دل مرا خرسند
به هر محله که بخشد به دیده لطف و صفا
درشکه میبَرَدم با خودش به شهر خیال
برای گشتوگذاری پر از حکایتها.
|