آه، ای اسیر شب!
1402/11/16

آه، ای اسیر شب!
ای کرده کز به گوشه‌ای از فرط تاب و تب!
دیری‌ست دل‌شکسته و خسته
با بالهای زخمی بسته
حبسی درون این قفس تنگ و جان‌گزا
خاموش و بی‌صدا
با این امید زنده که شاید
عمر شب سیاه سرآید
و دوره‌ی اسارت و عسرت شود تمام
شاید که رخ نماید
فردای دل‌گشای رهایی
بعد از عذاب و زجر فراوان که دیده‌ای.
ای بی‌نوا!
تو در تمام عمر مرارت کشیده‌ای
و طعم تلخ محنت و ماتم چشیده‌ای
همواره بوده‌ای
در حسرت رهایی از این بند یأس‌زا.

آه، ای اسیر شب!
ای در قفس گذشته تمام جوانی‌ات
از رنگهای تیره‌ی غم‌بار
و نقشهای شب‌زده‌ی تاب‌وتب‌تبار
آکنده بوده تابلوی زندگانی‌ات.
افسوس زجر تو
این زجر پرعذاب و شکنجه
این زجر جان‌گداز
این زجر دیرپا
و حسرت رهایی از این بند یأس‌زا
هرگز رها نمی‌کندت، ای اسیر شب!
هرگز نمی‌رسد به سرانجام، آه، آه
ای مرغ بی‌نوا!
حرمان تو ندارد، نه سر نه انتها
و هیچ‌گاه
فارغ نمی‌شوی تو از این تیره‌‌تنگنا
در مدفنت بمیر و بیارام
آسوده و رها شده از بند جان‌گزا.


نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا