او را صدا نزن
1402/10/16

او، آن همیشه منتظر صبح، مرده است
افسوس
قلبش نمی‌تپد
نبضش نمی‌زند
دیری‌ست سرد و سنگ شده جسم خسته‌اش
بیدار کردنش دیگر
ناممکن است.
بیهوده است و بی‌ثمر، ای هم‌نوای من!
او را صدا نزن.

چشمان او به راه طلوع سپیده‌دم
بی‌وقفه باز بود و کشید انتظار او
پیچید بر خودش
چون مار او
از بس که بود مضطرب و بی‌قرار او
اما، دریغ
بی‌هوده بود آن‌همه امیدواری‌اش
و پوچ و بی‌ثمر همه‌ی بی‌قراری‌اش
از بس که صبر کرد
و خیره ماند
چشمان او به راه
شد زجرکش
از هوش رفت
مدهوش شد
از جای برنمی‌شود این بی‌نوای من
او را صدا نزن.

 


نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا