در کوچه‌های تنگ و تودرتوی غم
1402/2/16

 

در کوچه‌های تنگ و تودرتوی غم می‌رفتم و آواز می‌خواندم
با رنجهای دیرمان هم‌ساز می‌خواندم
آواز محزونم چه حزن پرطنینی داشت
لبریز بود از زجر بی‌پایان
سرشار بود از درد بی‌درمان
پژواک آن افسوس بود- افسوس بغض‌آگین
هم‌راه با اندوه جانفرسای بس سنگین
آهنگ حسرتناک حرمان داشت
و رنگ تاریک دریغی غرق در امواج دلتنگی.
در کوچه‌ی بن‌بست تنهایی، روان بودم
با چهره‌ای مغموم  و بانگی برشده از ژرفنای غم
آوازهای آرزوپرداز می‌خواندم.

پر بود ذهن آرزومندم
از خواهش شفاف باریدن
از آرزوی دل‌فروز روح بخشیدن
از پر گشودن، رهسپار آسمان بیکران بودن
در اوج آزادی کبوترهای احساس سبکبالی جانم را رها کردن
در چشمه‌ساران رهایی ذهن خود را شست‌وشو دادن
اندیشه‌های تازه‌ی شفاف زادن
وارسته بودن، از امیدویأس‌های دائمن در حال چالش وارهیدن
از هرچه تشویش‌آفرین است و تنش‌زا دور ماندن
شادی و اندوه دمادم در ستیز و کشمکش را دور راندن
از مرزهای ذهن
و از کرانهای دلی مشتاق آرامش.
سرشار از خواهش
در کوچه‌های تنگ و تودرتوی غم می‌رفتم و آواز می‌خواندم
در حسرت پرواز می‌خواندم.


نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا