خیابان شیبانی
1401/10/16


خیابان شیبانی یکی از چند خیابان اصلی محله‌ی ما، در سالهای زندگی‌ام در امیریه بود- خیابانی که چندهزار بار آن را پیمودم و در آن رفتم و آمدم، خیابانی که در تمام سالهای تحصیلم در دبیرستان هدف شماره‌ی یک، در روزهایی که به دبیرستان می‌رفتم، بیشتر روزها، چهاربار آن را پیاده پیمودم و از برابر خانه‌هایش و کوچه‌های فرعی‌اش و چندتا مغازه‌اش گذشتم، خیابانی که برای سالها خانه‌ی هرسه خواهرم در آن بود.
 نام خیابان شیبانی از بونصر شیبانی گرفته شده بود. بونصر لقب فتح‌الله‌خان شیبانی کاشانی- شاعر و نویسنده‌ی سالهای سلطنت سه شاه قاجار- محمدشاه، ناصرالدین‌شاه و مظفرالدین‌شاه- و از خاندان شیبانی‌های کاشان بود که چند تن از مردانشان سیاستمداران و والیان و وزبران نامدار بودند. او در سال ١٢٠٤ خورشیدی، در زمان سلطنت محمدشاه قاجار، در روستای "کله" از تابعهای بخش "نیاسر" کاشان زاده شد و دوران شهرتش به عنوان شاعر و نویسنده در زمان سلطنت ناصرالدین شاه بود.
پدربزرگش- امیرمحمدحسین‌خان شیبانی- والی نامدار کاشان و قم و محلات در زمان کریم‌خان زند بود. پدرش- محمدکاظم‌خان- در دربار قاجار مستوفی و پیشکار و وزیر بود. او در شانزده سالگی وارد دربار محمدشاه قاجار شد. پس از مرگ محمدشاه به خدمت ناصرالدین شاه درآمد و قصیده‌هایی در مدحش سرود ولی چون با بعضی از درباریان صاحب نفوذ- به ویژه میرزاآقاخان نوری و وابستگانش- اختلاف پیدا کرد و این اختلاف به دشمنی و کینه‌توزی انجامید، از دربار رانده شد. پس از رانده شدن از دربار شروع به سرودن شعرهای انتقادی کرد و از منتقدان حکومت و دربار ناصرالدین‌شاه شد. در سفری که مرادمیرزا حسام‌السلطنه برای فتح هرات رفت، بونصر شیبانی از همراهانش بود و قصیده‌ها و مقاله‌های "فتح‌نامه" را نوشت. بعد از این‌که سپاهیان ایران مجبور به عقب‌نشینی از هرات شدند، بونصر شیبانی به بلخ رفت و مدتی در آن دیار بود. سپس به ایران بازگشت و به کاشان رفت و به کار عمران و آبادانی در آن منطقه پرداخت. او در منطقه‌ی "بادرود نطنز" مجموعه‌ای شامل چند عمارت و خانقاه به نام "عشق‌آباد" ساخت و در آن پذیرای درویشان و ادیبان و اندیشمندان و عارفان شد. ولی دشمنان بدخواهش که چشم دیدن دستاوردهایش را نداشتند، بیکار ننشستند و بر ضدش دسیسه چیدند و عشق‌آباد را ویران و دارایی‌اش را غارت کردند. ناچار برای دادخواهی به تهران آمد و به سراغ شاه رفت ولی کسی به دادخواهی‌اش توجه نکرد. درنتیجه مجبور شد که در تهران بماند. در تهران، میرزا عیساخان وزیر که خواهرزاده‌‌‌اش و وزیر کامران‌میرزا و دولتمردی نیکوکار بود، "باغ جنت" را که باغی باصفا در منطقه‌ی امیریه بود، به بونصر بخشید تا در آن‌جا بنایی برای سکونت خود و خانوده‌اش بسازد و در آن زندگی کند. بونصر هم در باغ جنت بناهایی به همان سبک بناهای "عشق‌آباد" کاشان ساخت که برایش هم حکم خانه را داشت و هم در حکم خانقاه و کتاب‌خانه و مقبره بود. او تا پایان عمرش در همین خانه‌، در باغ جنت امیریه- بین دو خیابان موازی و مجاور هم انتظام  و شیبانی ساکن بود.
اسماعیل‌خان نصیری قراچه‌داغی- منشی کنسول ایران در قفقاز- که دیوان سروده‌های شیبانی را به طبع رساند، از ملاقاتش با بونصر شیبانی، در شصت‌وهفتمین سال زندگی‌اش، در گزارشی نوشت:
"خانه‌ی شاعر در سمت غربی شهر تهران (یعنی امیریه فعلی- کوچه‌ی شیبانی) قرار دارد که در آن‌جا خانقاهی ساخته و مقبره‌ای برای خود ترتیب داده و روزی که آن قبر را می‌پرداخت، این دو رباعی را که برای سنگ قبرش ساخته بود، برای من خواند:
این گور که بر چشم نهادستم از آن
تا عبرت گیرم از جهان گذران
کز آن همه کاخ و  نعمت و مال جهان
این آن من است و باقی آن دگران.
و
ای آن‌که تو سروقد و گل رخساری!
وآیی و بر این گور قدم بگذاری
بندیش که آن‌که خفته زیر قدمت
با پای و لب تو هر دو دارد کاری
سالها بعد از مرگ بونصر شیبانی، سنگ قبرش که این رباعیها رویش با قلم تراشیده شده بود، از بین رفت و بر سنگ قبرش که بازماندگانش بر دیوار حیاط نصب کردند، شعر دیگری نوشته شد.
فتح‌الله خان شیبانی پس از  ٦٥ سال عمر، در اسفند سال ١٢٦٩ خورشیدی، در تهران، در پی سکته‌ای که کرد، درگذشت و در حیاط خانه‌اش به خاک سپرده شد. پرنس ارفع‌الدوله که از دوستان و دوستدارانش بود، در همان حیاط مسکونی‌اش برایش آرامگاهی ساخت و برگزیده‌ای از آثارش را به صورت کتاب در استانبول چاپ کرد. بونصرشیبانی سه دختر و دو پسر داشت و پس از مرگش املاکش، در منطقه‌های امیریه و یوسف‌آباد و سایر منطقه‌های تهران، بین فرزندانش تقسیم شد و عمارت مسکونی‌اش، در خیابان شیبانی، به دخترش حدیقه رسید. پس از مرگ حدیقه هم این ملک به شوهر و فرزندانش رسید. پس از مرگ همسر حدیقه، ملک بین وارثان تقسیم شد. هم اکنون بخشی از این باغ که بنای اندرونی در آن قرار داشت، هنوز به همان شکل قدیمی باقی مانده است.
شیبانی خیابانی شرقی- غربی است که یک سرش به خیابان امیریه ختم می‌شود و سر دیگرش به خیابان سی‌متری (کارگر فعلی). این خیابان یک میدانچه دارد به نام میدان شیبانی که در نیمه‌ی غربی آن قرار دارد و خیابان ملک آن را به چهارراه انصاری و چهارراه ملک وصل می‌کند. هم‌چنین این خیابان دارای چند کوچه‌ی ته‌باز و بن‌بست است که آنهایی که بیشتر ازشان خاطره دارم، عبارت‌اند از کوچه‌ی‌های کلانتری، کیکاووسی، حجازی،  طالعی،  درختی، خسرو، فتحی، نیک‌اختر و بن‌بست بونصر. کوچه‌های کیکاوسی و طالعی به کوچه‌ای ختم می‌شدند که منزل ما در آن قرار داشت- یعنی کوچه‌ی دکتر عنایت (و از سال ٦١به  بعد، کوچه‌ی دارابی). یک سر کوچه‌ی ما به کوچه‌ی کلانتری ختم می‌شد و سر دیگرش به خیابان ملک شمالی. کوچه‌های فتحی و نیک‌اختر و بن‌بست بونصر کوچه‌هایی بودند که ملک بونصر شیبانی در مجاورتشان قرار داشت. کوچه‌ی فتحی و کوچه‌ی نیک‌اختر و بن‌بست بونصر بعد از قطعه قطعه شدن این ملک و فروخته شدن تعدادی از قطعه‌ها به وجود آمده بود. آخرین قطعه‌ای که از این ملک تقریبن دست‌نخورده باقی مانده، بین کوچه‌های فتحی و نیک‌اختر قرار دارد. ساختمان کتاب‌خانه‌ی این ملک هم در بن‌بست بونصر واقع بوده است. اهمیت کوچه‌ی خسرو برایم در این بود که منزل یکی از خواهرهایم، در خیابان شیبانی و نبش این کوچه قرار داشت. خواهر بزرگم هم چند سالی در یکی از خانه‌های داخل کوچه مستأجر بود. کوچه‌های درختی و حجازی هم از این نظر اهمیت داشتند که برای رفتن به خیابانهای ترجمان و انتظام از آنها استفاده می‌کردم، بنابراین بیشتر از سایر کوچه‌ها از این دو کوچه رد می‌شدم.
در خیابان شیبانی مغازه‌ی زیادی وجود نداشت و تعداد مغازه‌هایش کمتر از ده تا بود. نبش میدانچه‌ی شیبانی شعبه‌ی نفت بود که همیشه بوی تند و شامه‌آزار نفتش میدان و خیابانهای اطرافش را پر کرده بود. جلویش چند چهارچرخه پر از پیتهای نفت بود و خیلی از روزها هم جلویش یک تانکر بزرگ و سبزرنگ شرکت نفت جلویش پارک کرده بود و یکی از کارکنان شرکت نفت با لوله‌ای کلفت و سیاه در حال تخلیه‌ی نفت در مخزنهای شعبه بود. شعبه‌ی نفت جایی بود که همه‌ی اهالی محل با آن سر و کار داشتند- به خصوص در فصلهای پاییز و زمستان- که برای روشن کردن بخاریهای نفتی و علاءالدین‌ها و سایر چراغهای فتیله‌دار نفتی همه‌ی خانه‌ها به نفت احتیاج داشتند. پس از این‌که در محله لوله‌کشی گاز شد و گاز شهری به محله آمد، شعبه‌ی نفت هم تعطیل شد و تبدیل شد به مغازه‌ی میوه و تره‌بار فروشی. بعد از چند سال میوه‌فروشی هم تعطیل شد و در حال حاضر آن‌جا تبدیل شده به بنگاه معاملات املاک.
مغازه‌ی دیگر خیابان شیبانی، مغازه‌ی دودهنه‌ی مش‌رمضان بود که در خیابان شیبانی غربی- بین کوچه‌ی کلانتری و خیابان سی‌متری- در سمت شمالی خیابان شیبانی قرار داشت و بزرگترین مغازه‌ی این کوچه بود و فروشگاهی بود که اغلب مواد خوراکی (به جز میوه‌جات و تره‌بار و سبزیجات) و مواد بهداشتی و مایحتاج روزانه‌ی خانواده‌های محل را داشت- چیزی بین بقالی و خواربارفروشی و سوپرهای امروزی- این مغازه را مش‌رمضان و برادر بزرگترش اداره می‌کردند و این‌دو از فروشنده‌های منصف و مشهور محله بودند. مش‌رمضان و برادرش هردو کمی درشت‌هیکل و شبیه هم بودند و هردو همیشه عرق‌چین سرشان بود.
یکی دیگر از مغازه‌ی خیابان شیبانی، قصابی حسین‌آقا بود که در سمت شمالی خیابان شیبانی شرقی و نبش کوچه‌ی فتحی- درست روبه‌روی خانه‌ی خواهر وسطم- قرار داشت. حسین‌آقا قصابی خوش‌قیافه و کوتاه‌قد بود و بعد از مرگ آقارضا قصاب که قصابی‌اش در خیابان ملک بود، ما گوشت گوسفند مورد نیازمان را که هربار یکی دو شقه ران گوسفند بود، از مغازه‌ی او می‌خریدیم. کنار مغازه‌ی حسین‌آقاقصاب، دو مغازه بود که هرچند سال یک‌بار تغییر کاربری می‌دادند. اولی که چسبیده به مغازه‌ی قصابی حسین‌آقا بود، در سالهای آخر اقامتم در امیریه، بنگاه معاملات املاک شعبان بود که مردی بود چاق‌وچله با شکمی برآمده و سید هم که در سالهای قبل رفتگر محله بود، وردستش بود و برای نشان دادن ملک به متقاضیان خرید یا اجاره همراهشان می‌رفت. مغازه‌ی بعدی گاه میوه‌فروشی و تره‌بارفروشی بود و گاهی بقالی و به طور متناوب، هرچندسال یکبار، بین این دو شغل دست به دست می‌شد.
سر کوچه‌ی شیبانی، در خیابان امیریه، در سمت شمال، یک مفازه‌ی کوچک بود که انواع کیف چرمی و برزنتی- از کیف جیبی تا کیف مدرسه و چمدان و ساک می‌فروخت، و در سمت جنوب، فروشگاه جوراب و لباس زیر استارلایت بود. یک مغازه‌ی کوچک لباس زنانه هم داخل خیابان شیبانی و نزدیک خیابان امیریه، در سمت جنوبی این خیابان قرار داشت.
در سر دیگر خیابان شیبانی که به خیابان سی‌متری (کارگر) ختم می‌شد دو مغازه‌ی تراشکاری و جوشکاری قرار داشت.
مهمترین بنای خیابان شیبانی، نیایشگاه زرتشتیان- معروف به "شاه‌ورهرام‌ایزد"- تقریبن در وسط خیابان شیبانی و در سمت جنوبی این خیابان بود، با ساختمان ساده‌ی یک طبقه و نمای آجری (با پلاک ٣٠) که عطر خوش عودهایی که در آن می‌سوزاندند، روزهای شنبه و تمام روزهای خاص آیینی‌شان- به‌ویژه در روز نخست نوروز و روز بیستم هر ماه خورشیدی (بهرام‌روز)- و دیگر جشنها، از جمله جشنهای سده و مهرگان- تمام محله را معطر می‌کرد.
این نیایشگاه را هرمزدیار بهمن ورهرامیان، ساخته بود. پیش از آن، در این مکان خانه‌ی او قرار داشت. او که مردی دارا و نیکخواه بود، هنگامی‌که دید که زرتشتیان امیریه و محله‌ی‌های اطراف، مکانی برای گردهمایی و نیایش ندارند و جای نیایشگاه آنها در محله خالی است، در سال ١٣٢٨ خانه‌‌اش را به صورت نیایشگاه درآورد.
من چندبار داخل این نیایشگاه شده و آن را دیده‌ام- یک‌بارش تنها و بارهای دیگرش با دوستی یا دوستانی. آخرین بار همین یکی دو سال پیش از نیایشگاه دیدن کردم و آن‌چه در ادامه‌ی متن یادداشت کرده‌ام وضعیت نیایشگاه در هنگام آخرین دیدارم، بعد از تغییرهای تعمیری چند سال پیش است:
 از درب ورودی آهنی بزرگ و در حال حاضر سبزرنگ آن وارد یک راهروی کوتاه و پهن می‌شویم و پس از آن حیاط است که در گوشه و کنارش چند تک درخت هست. بعد چند پله‌ی سنگی کوتاه هست که با بالا رفتن از آنها وارد ایوان جلوی ساختمان می‌شویم. در ایوان هفت ستون سنگی و یک میز سنگی وجود دارد که مکان قرار گرفتن شمعها و عودهایی است که نیایشگران روشن می‌کنند و می‌سوزانند. بر سردر ورودی تالار نیایشگاه سه فرمان آیین زرتشت: "اندیشه‌ی نیک- گفتار نیک- کردار نیک" با خطی خوش نقش بسته است. در داخل ساختمان ابتدا اتاق نسبتن بزرگ ساده‌ای هست که کنار دیوارهایش صندلی‌های ساده‌ای چیده شده و پس از آن وارد تالار می‌شویم. در ضلع شمالی، روی جایگاهی که با دو پله‌ی کوتاه از بقیه‌ی سطح تالار جدا شده و در سطحی بالاتر قرار گرفته، نیایشگاه جای دارد. در دو طرف این پله‌ها، دو صندوق مخصوص وجود دارد که جایگاه پولهای نذر شده‌ی نیایشگران است. یک مقبره‌ی بلند، ساخته شده از سنگ مرمر، هم در همان ضلع شمالی هست که بر رویش شمع روشن می‌کنند. هم‌چنین سه سکو  هست که روی هریک از آنها روغندانی روشن قرار داد. یک کاسه‌ی مسی بزرگ هم در تالار نیایشگاه هست که در آن آجیل مشکل‌گشا ریخته‌اند.
دوست همکلاسی‌ام در کلاس نهم دبیرستان هدف شماره‌ی یک- گرامی‌یاد فرهاد سروشیان- که زرتشتی بود و نخستین بار، در بهار سال ١٣٤٩، همراه با او به دیدن این نیایشگاه رفتم، برایم تعریف کرده بود که در سالهای آغاز ساختن نیایشگاه، در آن جنایتی فجیع رخ داده است. فرهاد از پدرش شنیده بود که حدود سال ١٣٣٠- یعنی چند سالی پیش از زاده شدن من و او- دو کارگر ساختمان که برای کار تعمیر به داخل آن رفته بودند، با دیدن صندوقهای داخل تالار گمان کرده بودند که داخل آنها سکه‌های طلا  و نقره و چیزهای قیمتی دیگر است، برای همین به طمع افتادند و شبانه از دیوار ساختمان بالا رفتند و داخل حیاط شدند. وقتی که می‌‌خواستند قفل درب ساختمان را بشکنند و داخل شوند، دو خانم سرایدار نیایشگاه، با شنیدن سر و صدا بیرون آمدند و با دیدن آن دو مرد شروع به داد و فریاد کردند. آن‌دو  هم برای این‌که صدای داد و فریاد آنها را خاموش کنند، هر دو زن را خفه کردند.
شاه ورهرام ایزد، نام دیگر ایزدبهرام است که یکی از ایزدان اصلی کیش زرتشت است. او در این کیش و متنهایش به نامهای گوناگونی خوانده شده، از جمله "ورهران"،"ورهرام"، "واهرام" و "وهرام". معنایش در زبان پارسی "پیروزی" است. در ادبیات مزدیسنا، بهرام ایزد پیروزی‌بخش و نگهبان پیروزی در نبردها معرفی شده و پیش از هر نبردی، هماوردان باید برای این‌که به پیروزی دست یابند و دشمنان را شکست بدهند، به درگاهش نیایش کنند و از او یاری بخواهند. چهاردهمین یشت از یشتهای اوستا "بهرام یشت" نام دارد و سراسر آن درباره‌ی بهرام و در نیایش اوست. بیستمین روز از هر ماه خورشیدی از آن بهرام است و "بهرام روز" نام دارد. این یکی از روزهایی‌ست که در آن خیلی از زرتشتیان باورمند به کیش و آیینهایش، به نیایشگاههای "شاه ورهرام ایزد" می‌روند و در آنجا به خواندن اوستا و سایر سرودهای آیینی و به نیایش بهرام و درخواست برآوردن آرزوها و نیازهایشان از او می‌پردازند و برایش نذر می‌کنند.
چندین نیایشگاه "شاه ورهرام ایزد" در شهرهای مختلف ایران، از جمله در تهران، کرج، یزد، کرمان ، اردکان و اهواز وجود دارد. در تهران دو نیایشگاه "شاه ورهرام ایزد" هست، یکی همین است که در خیابان شیبانی امیریه است و دیگری در تهران‌پارس است.
 خانه و مطب دکتر سیدرضی‌ صحت طباطبایی که از مشهورترین پزشکان قدیم تهران بود و اهل محل به او می‌گفتند "سدرضی‌خان"، در خیابان شیبانی- نبش کوچه‌ی "نیک‌اختر" بود. "سدرضی‌خان" یکی از پزشکان حاذق محله‌ی ما و کل تهران، در زمان کودکی و نوجوانی من، بود. او در تشخیص بیماری بسیار توانا بود و من و برادرم در کودکی هروقت مریض می‌شدیم و بیماریمان حاد بود، مادرم ما را به مطب او می‌برد و "سدرضی‌خان" با چند سوآل و معاینه‌ی لوزه‌ها یا شکم، بیماری ما را به درستی تشخیص می‌داد و با مصرف داروهایی که برایمان می‌نوشت، خیلی زود بهبود پیدا می‌کردیم. ساختمانی که مطب "سدرضی‌خان" در آن واقع بود، ساختمانی دو طبقه بود که در طبقه‌ی دوم دکتر و خانواده‌اش ساکن بودند و طبقه‌ی اول مطب دکتر بود. پیش از این که "سدرضی‌خان" در کوچه‌ی شیبانی این مطب را باز کند، همانند خانواده‌ی من، ساکن محله‌ی قدیمی "گذر قلی" بود و مطبش هم در آن محله بود. دخترش هم با یکی از خواهرهایم در دبستان آن محله همکلاسی بود. از همان محله "سدرضی‌خان" پدر و مادرم را می‌شناخت و از همان سالها اعضای خانواده‌ی ما و خانواده‌ی مادر و پدرم که ساکن همان محله‌ی "گذر قلی" بودند، از مراجعه کنندگان همیشگی به مطبش بودند.
علاوه بر "سدرضی‌خان" در خیابان شیبانی یک مطب دیگر هم بود و آن مطب دکتر عباس شیبانی بود که چهل- پنجاه متری بالاتر از مطب "سدرضی‌خان"، به طرف امیریه، و در همان سمت شمالی خیابان قرار داشت. او هم مطبش و خانه‌اش یکی بود. البته بعد از این‌که بعد از سال پنجاه و هفت، عباس شیبانی در حکومت صاحب مقام و منصب مهمی شد، از خیابان شیبانی رفت و مطبش هم تعطیل شد.
چشمگیرترین و در ذهن من ماندگارترین و برایم دوستداشتنی‌ترین خانه‌ی خیابان شیبانی، خانه‌ای بود که در همسایگی نیایشگاه و در سمت غرب آن بود. این خانه که هنوز هم به همان صورت قدیمی باقی مانده و در حال حاضر دارای پلاک ٣٢ است، خانه‌ای‌ست با نمای آجری و دو درب، یکی بلند و دیگری کوتاه که بین دربها تا ارتفاعی معادل ارتفاع درب کوتاه (حدود یک متر و هشتاد سانتی‌متر) با سنگهای خاکستری‌رنگ مستطیلی برجسته پوشیده شده و دیوارهای جانبی درب بزرگ و حاشیه‌ی باریکی از دو طرف دیگر دربها هم با همین سنگها پوشیده شده‌اند.
من خاطره‌های زیادی از خیابان شیبانی به خاطر دارم که یکی از آنها مربوط به همین خانه است. در متنی دیگر این خاطره را و در متنهای دیگر خاطره‌های دیگرم از خیابان شیبانی را ثبت کرده‌ام.

 

 


نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا