دیشب دوباره خواب تو را دیدم
خوابی زلال بود
مانند یک سرود
نازکتر از نسیم نوازش
آکنده از طراوت رویش
خوابی که راه داشت به بیداری
و میگذشت
از کوچهباغهای پر از عطر اشتیاق
خوابی که حس و حال غریبی داشت
حالی که عاشقانه و اغواگرانه بود
حسی که باصفایی آن شاعرانه بود
پر رمز و راز
و دلنواز
با خود مرا به فصل جوانی برد
در گشت عارفانهی افسونکنندهای
گشت و گذار پرهیجانی بود
سیر و سیاحتی چه شگفتآور
افسانهوار بود و خیالانگیز
و دلفریب
سرشار از سرود خوش چشمهسارها
در آن طنین زمزمهی جویبارها
و رنگ سبز زیستن
قلب مرا پر از تپشی نو کرد
آنسان که میتپید در آن دوران
دوران بیقراری دلدادگی
آن لحظههای دلهرهها
شوری دوباره در دل من انگیخت
انگار باز فصل شروع بلوغ بود
فصلی پر از طراوت و زیبایی
سرشار از عشق و مستی و شیدایی.
دیشب دوباره خواب تو را دیدم
میآمدی به سوی من آرام
از دوردست رؤیا
میآمدی و آمدنت باشکوه بود
مانند نوبهار که میآید
از دوردست سرد زمستان
مثل نسیم نرم و نوازان
چشمان تابناک تو میخندید
سرشار از صفا
برقی شگرف بود در آن پیدا
با آن نگاه گرم
با من چه مهربان و صمیمی بود
جان مرا پر از هیجان میکرد
قلب مرا پر از تپش و جوشش
بودی چه دلنشین
ای نازنین!
مانند بامداد دلافروز و باصفا
بودی و باصفاتر
و بیکران
مانند آسمان
آبی و صاف و پاک
سرشار از هوای فرحبخش
میآمدی و آمدنت تابناک بود
سرمست کرده بود مرا عطر دلکشت
و آن حضور سبز که افسونکننده بود
و آن نگاه روشن مسحورساز تو
دیشب دوباره خواب تو را دیدم
بودی شگفتیآور و رشکانگیز
در اوج دلبری و فریبایی
لبخند دلربای تو رؤیایی.
|