بدون آزادی
1401/4/16


تمام پنجره‌ها بسته‌اند و من دل‌تنگ
نشسته‌ام پر از افسوس در سکوتی سرد
و غرق در حسرت
برای پنجره‌ای باز می‌تپد قلبم
و فکر می‌کنم
به بی‌کران رهایی و دلگشایی آن
و آه می‌کشم افسرده‌حال: آه... آه
چه آرزوی محالی!

چه‌قدر دلگیرم
از این‌که می‌کنم احساس پاکباختگی
و ورشکستگی کامل و فلاکت‌بار
چه خسته هستم من
چه‌قدر هم بیزار
از این تباه‌شدن در حصار بسته‌ی عمر
و طعم تلخ بطالت چه ناخوشایند است!
چه روزهای درازی که طی شد از عمرم
در این اسارت‌گاه
و ذره ذره شدم آب از غم جان‌کاه.

به خود و پنجره‌ی بسته گفته‌ام این را
هزار بار
و باز می‌کنم این حرف گفته را تکرار:

بدون آزادی
نه زندگی زیباست
نه هیچ چیزی از آن دل‌پذیر و خواستنی‌ست.

بدون آزادی
نه شادمانی‌مان واقعیتی دارد
نه زندگانی‌مان لطفی.

بدون آزادی
نه می‌رسیم به آرامش
نه می‌شویم سعادتمند.

نگاه پنجره افسوس هست مثل همیشه
بدون همدردی
و خالی از احساس
نگاه می‌کندم با نگاه سرد و عبوسش
سکوت می‌کند و یأس‌آور است سکوتش.

 


نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا