بهار و آنهمه زیباییاش چه لطفی دارد؟
برای فاختهی مانده در قفس محبوس
که گوشهی قفسش کرده کز دلآزرده
اسیر رنج اسارت
و غرق در حسرت.
بهار و آنهمه شادابیاش چه کیفی دارد؟
برای کاکلی پرشکستهی مجروح
که هست پژمرده
از اینکه محروم است
از اوجگیری لذتبخش
در آسمان رهایی
و از گشودن بال خیال
و گشت در افق دوردست آزادی
که بیکرانگی آبیاش خوشایند است
و هست دلمرده
که هیچ در پر و بالش نمانده قدرت پرواز
و نیست در سر او شور و شوق خواندن آواز.
بهار با همهی بوتههای پرگل خود
و شاخههای پر از غنچههای رنگارنگ
چه لذتی دارد؟
برای بلبل کز کردهای که بیمار است
و مرغ عشق تکافتادهای که بییار است.
برای من هم، آه!
در این دیار پر از غم، در این جهان پر از رنج
میان این همه اندوه و درد و زجر فراوان
بدون لذت و لطف است فصل سبز بهاران.
|