نازنین! گذشته بیگمان بهار عمر ما و رفته است، آه، آه!
آن بهار دلنشین شده تباه.
نیست دیگر از بنفشههای مژدهآورش نشان.
از شکوفهها و غنچههای نوبرانهاش نمانده است اثر
و جوانههای آن، همه
برگهای زرد و خشک گشتهاند.
باد موذی خزان
کندهشان و بردهشان و پخش کرده بر زمینشان.
خشخش حزینشان به زیر گامهای خستهی زمان چه غمگنانه است!
جز دریغ و حسرتی عمیق از آن بهار دلنشین
و دلی غمین
چیز دیگری برای ما به جا نمانده است، نازنین!
عمرمان گذشت بیدفاع در برابر هجوم بادهای تند برگریز
و به باد رفت.
در جدال نابرابری میان ما و آذرخشهای سهمگین
و غریو شوم تندری که مینواخت دم به دم به روی طبل انهدام
ذره ذره سوختیم.
ریخت برگ و بارمان یکی یکی و خشک شد درخت جانمان چه زود!
و گذشت فصل سبز عمرمان چه پرشتاب!
اینک آفتاب ما در آستانهی غروب کردن است.
سالهای زرد خشکی و تکیدگی در انتظار ماست
سالهای سرد واپسین.
مرگ پشت آن نشسته در کمین
تا درخت خشک عمر را ز ریشه برکند و افکند به خاک، نازنین!
|