مثل لاک‌پشت
1400/8/1


مثل لاک‌پشت
رفته‌ام فرو درون لاک انزوای دیرپای خود
لاک‌پشت خسته‌ای که یأس کرده‌اش کرخت
لاک‌پشت دل‌شکسته‌ای که کرده کز درون تنگنای حسرتی همیشگی
حسرتی سیاه‌دل که ذره ذره ذوب می‌کند
حسرتی که قطره قطره می‌کند بخار
شور و شوق زیستن درون هر دل تپنده را
حسرتی که خشک می‌کند
تار و پود هر وجود زنده را.

از همه گرفته‌ام کناره و خزیده‌ام به کنج انزوا
یأس شب‌سرشت، تیره کرده است و تار
مثل ابرهای مرده، آسمان ذهن تشنه‌ی مرا
ابرهای بس عبوس و خشک‌خو
ابرهای راکدی که، ای دریغ! بی‌بر و سترونند
ابرهای بی‌ثمر که بار خاطر منند.

فکر می‌کنم به روزهای روشنی که عمر من در آرزویشان گذشت
و تمام تارهای موی من یکی یکی در انتظارشان
شد سفید و ریخت
روزهای دل‌فروز مهر
روزهای پرنشاط خوشدلی
روزهای غرق جنب و جوش زندگی
روزهای خوش که رخ به من نشان نداده‌اند هیچ‌گاه
روزهای روشنی که دور بوده‌اند از من همیشه شب‌گریز صبح‌خواه
روزهای دل‌گشا که چشمهای من همیشه خیره بوده بر افق در انتظار طلعت طلوعشان
غرق حسرت و دریغ بی‌نهایت، آه، آه.

مثل لاک‌پشت
رفته‌ام فرو درون لاک زجرهای دلگزای خود.

 


نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا