هدف اصلی نقد شکلمدارانه (فرمالیستی) کشف، بررسی و تبیین شکل کلی یک شعر است. در این شیوه، ناقد شعری را که میخواهد نقد کند، به عنوان موجودی مستقل و ناوابسته به عواملی بیرون از آن در نظر میگیرد. بنابراین هرگونه ملاحظهی برونمتنی- مانند زندگی شاعر، زمانهاش، ملاحظات جامعهشناختی، روانشناختی، سیاسی، اقتصادی و هر نوع ملاحظهی دیگر از این نوع- را نادیده میگیرد و در نقد خود به هیچگونه ملاحظهای جز آنچه در شعر وجود دارد، توجه نمیکند. در واقع، پرسشهای اصلی ناقد شکلمدار در نقد یک شعر این است که شعر چه شکلی دارد، شاعر این شکل را چگونه پدید آورده و نقاط قوت و ضعف شیوهی نمایش آن کدام است. ناقد شکلمدار برای پاسخ دادن به این پرسشها تنها و تنها به آنچه در متن شعر وجود دارد، متکیست.
زمینهی تاریخی نقد شکلمدارانه
نخستین کسی که به شکل در شعر پرداخت ارستو بود. او در رسالهی "فن شعر" تنظیم بهقاعدهی اجزا برای شکل دادن به کل شعر و ایجاد انداموارهی زیبا برای آن را به شاعران توصیه کرد.
صاحبنظر بعدی هفراس، شاعر رومی، بود که از شاعران خواست تا موضوع شعرشان را، هرچه میخواهد باشد، ساده و وحدت یافته و دارای شکلی مشخص بیان کنند.
رسالههای گوناگونی که در سدههای میانی و عصر نوزایی (رنسانس) دربارهی ادبیات و فن شعر نوشته شده، بیانگر آگاهی ضمنی نویسندگان آنها به اهمیت شکل در آثار ادبی است و در بیشتر این رسالهها اشارههای مستقیم یا نامستقیم به نقش شکل در شعر وجود دارد.
مکتب رمانتیک ادبی در اروپا، در اواخر سدهی هجدهم و سدهی نوزدهم، به موضوع شکل در آثار ادبی بیشتر توجه کرد و به بررسی عمیقتر و گستردهتر در این باره پرداخت. از دید نظریهپردازان ادبیات رمانتیک، اثر ادبی مانند هر موجود زندهای پیکرهای یگانه و پویا دارد و "اصل حیات" آثار ادبی همانند "اصل حیات" سایر موجودات زنده است. شیفتگی رمانتیکها نسبت به طبیعت سبز باعث شد که آنها آثار ادبی را موجوداتی شبیه گل و گیاه یا بوته و درخت با شکلی مشابه آنها تصور کنند.
نخستین شاعری که نظریهای ادبی دربارهی موضوع شکل در شعر بیان کرد ساموئل تیلفر کالریج انگلیسی (۱۷۷۲-۱۸۳۴) بود. او که بنیانگذار نقد ادبی نوین در زبان انگلیسیست، در کتاب مشهورش به نام "ترجمهی احوال ادبی" نخستین نظریه دربارهی نقش شکل در شعر را با عنوان "نظریهی کل و جزء" مطرح کرد. او در این نظریه، قدرت شعر را در برانگیختن لذت در کلیت آن و ارضای جداگانهی حاصل از هر جزء تشکیل دهندهی آن کل دانست، و بیان کرد که در یک شعر بهسامان که شکل مشخصی دارد، اجزا متقابلاً همدیگر را حمایت و تکمیل و تبیین میکنند، و همگی آنها به نسبت معینی با مقصود کلی شعر هماهنگی دارند و هم به تقویت مقصود کمک میکنند هم بر تأثیرات شناخته شدهی آرایش وزنی میافزایند.
در آمریکا، ادگار آلنپو نظریهی کالریج را گسترش داد و شعرهای کوتاه غنایی و داستانهای کوتاه را برتر از شعرها و داستانهای بلند دانست، زیرا به باور او آثار ادبی کوتاه، به این دلیل که میتوانند شکلی یگانه و منسجم داشته باشند، بهتر از آثار بلند تأثیری یگانه و منسجم را ایجاد و القا میکنند.
این زمینهی تاریخی منجر به پیدایش شیوهی روشمند نقد ادبی شکلمدارانه در دههی ۱۹۲۰ شد و مکتب "نقد نو" که ابداعگر این شیوه بود، در دانشگاه واندربیلت، توسط کسانی چون جان کراو رنسام، آلن تیت، رابرت پنوارن، کلینت بروکس، به وجود آمد. اینها که در آغاز کار یک گروه غیر رسمی ادبی بودند، پس از مدتی فعالیت گروهی، انجمن خود را "فراریها" نامیدند و مجلهای ادبی به نام "فراری" را از سال ۱۹۲۲ تا ۱۹۲۵ منتشر کردند. ایدههای مشترک اعضای انجمن "فراریها" اینها بود:
۱- در نظر گرفتن متن ادبی به منزلهی موجود زندهی نظامدار و سازمند
۲- اهمیت دادن به شکل متن ادبی و تمرکز نقد و بررسی روی آن
۳- خوانش دقیق و تحلیلی متن ادبی و بیرون آوردن هرآنچه برای نقد اثر لازم است از درون آن و از میان واژهها و ترکیبها و تصویرهای موجود در خود متن
۴- چشم بستن بر هرآنچه بیرون از متن است
۵- بررسی کلیت و یگانگی شکل متن و نقش آن در ایجاد تأثیر کلی و یگانهی اثر ادبی
تأثیر و نفوذ تی. اس. الیوت و نظریهی "همبستگی عینی"اش، بر اعضای انجمن "فراریها" چشمگیر بود. مطابق این نظریه، مجموعهی عاملها و عنصرها و موقعیتهای موجود در یک اثر ادبی باید زنجیرهای از واقعهها را که قالب عاطفهی خاصی هستند، به گونهای ایجاد کند که وقتی واقعیتهای بیرونی در قالب شکلی یگانه و معین ارائه میشوند، آن عاطفه بیوقفه برانگیخته شود.
اعضای انجمن "فراریها" پیشگامان مکتب نقد نو بودند. شیوهی نقد نو در دههی ۱۹۵۰ به شیوهی مسلط نقد ادبی در نشریههای ادبی معتبر و محفلهای دانشگاهی تبدیل شد.
ناقدان مکتب نقد نو در اثر ادبی، بیش و پیش از هر چیز دیگری بر شکل اثر متمرکز میشدند و پژوهنده و سنجندهی ویژگیهای آن بودند.
فرایند تحلیل شکلمدارانهی شعر
نقد و بررسی شکلمدارانهی شعر با خواندن دقیق متن آن و حساسیت نسبت به واژههای متن و کلیهی ارزشها و مفهومهای صریح و ضمنی آنها آغاز میشود. آگاهی از معناهای متعدد و ریشهی واژهها و اصطلاحهای به کار رفته در شعر، و تعیین محورهای واژگانی و واژههای کلیدی شعر، رهنمودهای مهمی به دست میدهد تا ناقد بفهمد که اثر چه میگوید و گفتهی خود را چگونه میگوید.
پس از اینکه ناقد با تکتک واژهها و اصطلاحها و تعبیرهای موجود در شعر آشنا شد، باید به جستوجوی ساختارها و انگارهها و رابطههای متقابل میان واژهها بپردازد. نتیجهی این جستوجو باید کشف و درک رابطههای ارجاع متن (ضمیر به اسم، صدا به گوینده، بدل به نام و غیره)، دستور زبان متن (انگارههای جمله و معرفهایشان، مطابقت فعل و فاعل و غیره)، لحن متن (واژههای انتخابی، شیوهی بیان، نوع نگرش به موضوع و مخاطب و غیره) و نظامهای متن (استعارهها، نمادها، تصویرها، استورهها، تلمیحها و غیره) باشد. این رابطههای درونی بهتدریج شکلی را آشکار میکنند که شکل درونی اثر است. این شکل در حقیقت الگوییست که میتواند تمام انگارههای تابع را سر و سامان دهد و توجیه کند. وقتی همهی واژهها، عبارتها، استعارهها، تصویرها و نمادها را با توجه به یکدیگر و در ارتباط با هم و با توجه به کل متن و در ارتباط با آن بررسی و نقششان را در متن مشخص کردیم، شعر (و بهخصوص شعر غنایی کوتاه) چیزی را آشکار میکند که آن را میتوان "منطق درونی" نامید. این منطق درونی عامل پیوندبخش به تمام عنصرهای متن و یگانهکنندهی اثر عاطفی آنهاست. به قول هارت کرین، شاعر آمریکایی، "همهی عنصرهای موجود در شعر که بهخودیخود- از لحاظ منطق متعارف- کاملاً با هم بیارتباطند، وقتی در مدار عاطفهای خاص که در ارتباطی ویژه با آنهاست، به هم گره میخورند، موجب جانداری و دقت بیان در تعریف آن عاطفه میشوند."
با درک و دریافت "منطق درونی" شعر، در آستانهی مرحلهی تشخیص شکل کلی اثر قرار میگیریم و شکل شعر کمکم پدیدار میشود.
شکل شعر
شکل شعر یک وجه بیرونی دارد که آن را "شکل بیرونی" یا قالب شعر مینامیم. در شعر کلاسیک فارسی قالبها محدود و مشخص و تعریف شدهاند، ولی در شعر نو- چه نیمایی و چه منثور- قالب از پیش تعریف شدهای وجود ندارد و ساختن شکل بیرونی شعر به عهدهی شاعر و تابع ذوق و سلیقه و صلاحدید اوست.
ولی شکل بیرونی تنها تا حدی (تا آن حد که با کل شکل اثر ارتباط دارد) و فقط در صورتی که بخشی از شکل ارائهی رابطههای درونی، پژواکها، انگارهها و نظامهای درونی متن باشد، برای ناقد شکلمدار اهمیت دارد و تمام موضوع نقد او را تشکیل نمیدهد. آنچه خیلی بیشتر برایش اهمیت دارد و او بیشتر توجه و دقت خود را بر کشف و تبیین آن متمرکز میکند، شکل درونی متن است که بخش اصلی فرم آن را تشکیل میدهد.
شکل درونی شعر شامل دو بخش اصلی است: "ساخت منطقی"- "بافت تصویری".
منظور از ساخت منطقی طرح یا نقشهی شعر است. طرح (plot) عبارت است از زنجیرهی به هم پیوستهی استدلالها و رابطههای علت و معلولی که ساختار درونی و نقشهی ساختمانی شعر را میسازد.
منظور از بافت تصویری، ابزارها و جزئیات خاصی (مجموعهی استعارهها و مجازها و تشبیهها و تصویرها و سایر صورتهای خیال) در شعر است که به بوم شعر بافت و انسجام شاعرانه میبخشد.
افزون بر اینها، ایدهی اثر و ضرباهنگ آن هم از اجزای شکل شعرند.
از مجموعهی آنچه بیان شد چنین نتیجه میشود که شکل یک شعر برآمد سازماندهی مواد به کار رفته در آن است برای خلق تأثیری کلی و یگانه. همین شکل است که ناقد شکلمدار به آن میپردازد و میکوشد تا با تمرکز بر آن، کشف و تبیین و نقدش کند.
آبان 1388
|