نگاهی به نوشته‌ی "فرهنگ و دانشگاه چه می‌کنند؟"
1399/10/26


پس از کسروی تا سالها بحث درباره‌ی فرهنگ مسکوت ماند. در نیمه‌‌ی دوم دهه‌ی بیست و اوایل دهه‌ی سی التهابها و تنشهای سیاسی، فرصتی برای پرداختن به مقوله‌ی فرهنگ به صاحب نظران نمی‌داد. در ادامه‌ی دهه‌ی سی هم خفقان ناشی از کودتای بیست و هشت مرداد چنان دهانها را بسته و قلمها را شکسته و فضای جامعه را با چنان هوای مسموم نومیدی و افسردگی آلوده کرده بود که کسی حال و حوصله‌ی پرداختن به مقوله‌ی فرهنگ را نداشت. ولی از اوایل دهه‌ی چهل دوباره و به تدریج پرداختن به بحث فرهنگ رواج یافت و شروع کننده‌ی بحث در این دهه جلال آل احمد بود که در مقاله‌های مختلفش اشاره‌هایی به بحث فرهنگ داشت ولی یک مقاله‌ی خاص هم در این باره، با عنوان "فرهنگ و دانشگاه چه می‌کنند؟" نوشت که در کتاب "غرب‌زدگی"اش به چاپ رسید، و در این‌جا، به بررسی این نوشته‌ی آل احمد خواهم پرداخت.

آل احمد این مقاله را با این جمله شروع کرده است:
"اکنون از دریچه‌ی فرهنگ نگاهی به اجتماع فعلی ایران بیفکنیم، دریچه‌ای که نگاه من همیشه در چهارچوب آن بوده است."

به نظر او، ما ایرانیان، از نظر فرهنگ شبیه علف خودرو هستیم: اگر زمینی مناسب و حاصل‌خیز باشد و  باد یا منقار پرنده‌ای دانه‌ای را از جایی بیاورد و در آن زمین بیندازد و بارانی هم ببارد و همه‌ی اینها دست به دست هم بدهند و یاری کنند، چیزی از آن زمین می‌روید. یعنی حیات فرهنگی ما حیاتی نباتی و تصادفی و خودرو است:

"مدرسه‌ای به هر طریق که بدانیم می‌سازیم- برای بالا بردن قیمت اراضی اطراف مدرسه- یا به قصد تظاهر- یا به عنوان رد مظالم آن‌چه فلان قلدر در یک حادثه‌ی سیاسی به یغما برده- یا به کوشش صادق اهالی یک آبادی- یا به وقف ثلث اموال فلان مرحوم. به هر صورت مدرسه که ساخته شد شاخه‌ای از شاخه‌های شکننده‌ی تشکیلات فرهنگ به آن می‌رسد. آن هم با چه دوندگی‌ها و دردسرها. هیچ نقشه‌ای از پیش نیست. یا این‌که کجا چه نوع مدرسه‌ای لازم است. و چه مدارسی تفننی است. توجه به کمیت هنوز مسلط بر عقول فرهنگ است و هدف نهایی فرهنگ؟ گفتم، غرب‌زده پروردن، یا سپردن اوراق غیر  بهادار، تعیین ارزش استخدامی تحصیلات به دست مردمی که فقط می‌توانند خوراک آینده‌ی تشکیلات اداری باشند و برای ارتقا به هر مقامی محتاج یک دیپلم‌اند."

از این نظر دیدگاه آل احمد خیلی نزدیک به دیدگاه کسروی است و او هم چون کسروی هدف فرهنگی دستگاه آموزش و پرورش را کارمندپروری و تربیت عده‌ای کارگزار برای کار در سیستم بوروکراسی کشور می‌داند.

به نظر آل احمد در کار ایجاد مدرسه در ایران هیچ‌گونه هماهنگی وجود ندارد و همه نوع مدرسه در ایران وجود دارد و ایجاد می‌شود: مدرسه‌ی اسلامی (مانند مدرسه‌های جامعه‌ی تعلیمات اسلامی)، مدرسه‌ی ایتالیایی و آلمانی و فرانسوی، مدرسه‌هایی که نیمچه روحانی تربیت می‌کنند و طلاب علوم دینی تحویل جامعه می‌دهند. مدارس فنی و حرفه‌ای که متخصص فنی پرورش می‌دهند، و خیلی انواع دیگر.

"اما هیچ جا ثبت و ضبط نیست که حاصل این همه تنوع چیست، و این همه مدارس چرا هست و چه می‌پرورد و پرورده‌های هر کدام پس از ده سال چه‌کاره‌اند. نفس تنوع- اگر به معنی تقسیم کار  جواب دهنده به تنوع و ذوق و سیقه و توانایی و درک مردم باشد- بسیار مفید است و خود آخرین علامت آزادی است، اما تنوع کار مدارس ما نوعی خودرویی است. همان یک دانه است که در هر زمینی جوری سبز می‌شود. دولتی‌ها با ملی‌ها یک دنیا فرق دارند- ولایتی‌ها با تهرانی‌ها. همان برنامه است و مثلن همان معلم. اما در این یکی کلاسها هشتاد نفره است و در آن دیگری بیست و پنج نفره. و همین جور. و تازه در برنامه‌ی مدارس هیچ اثری از تکیه به سنت- هیچ جا پایی از فرهنگ گذشته- هیچ ماده‌ای از مواد اخلاق یا فلسفه و هیچ خبری در آنها از ادبیات- هیچ رابطه‌ای میان دیروز و فردا- میان خانه و مدرسه- میان شرق و غرب- میان جمع و فرد... نیست. سنتی که دیدیم چطور بی‌جان افتاده، چگونه می‌تواند در برنامه‌ی مدارس اثر کند؟ و خانه‌ای که اساسش در حال فروریختن است- چگونه می‌تواند شالوده‌ای برای مدارس باشد؟ اما به هر صورت سالی در حدود بیست هزار دیپلمه داریم و بگرد تا بگردیم..."

به نظر آل احمد این حدود بیست هزار جوانی که هر سال دیپلم می‌گیرند، خوراک آینده‌ی همه‌ی ناراحتی‌ها، مشکلات، عقده‌ها، بحرانها و حتا شورشها و قیامها هستند. آنها جوانانی بی‌ایمان، فاقد شور و شوق، آلت دست بی‌اراده‌ی حکومتها، سازشکار، ترسو و بیکاره، نان به نرخ روز بخور، طرفدار حزب باد، بی‌عرضه و بی‌لیاقت و سست عنصر هستند. و البته تمام اینها مشکلات شهرها و شهرنشینی است، چون:
"از پنجاه هزار آبادی مملکت دست کم چهل هزار تایشان هنوزز هیچ نوع مدرسه‌ای ندارند. و کاش آنها که دارند هم نمی‌داشتند. چون در این صورت دست کم بلا یکی بود و همه جا هم یکسان بود. اما اکنون بلا هزارتا است و هرجایی به نوعی. مشکلهای کتاب درسی- کمبود معلم- ازدحام کلاسها- اختلاف سن و هوش و زبان و مذهب شاگردان- آموخته بودن و نبودن معلمها به اصول آموزش و پرورش- دخمه بودن مدارس- بی‌تکلیفی ورزش و موسیقی در آنها- و هزاران مشکل دیگر و مهمتر از همه‌ی اینها، بی‌هدف بودن فرهنگ و بلبشوی برنامه‌ها. هنوز معلوم نیست که دبستان را برای چه باید گذراند و به چه هدف و برای رسیدن به کدام کارآمدی‌ها، و دبیرستان را، و دانشگاه را، و امان از این دانشگاه."

در ادامه‌ی بحث، آل احمد به بررسی انتقادی اوضاع دانشکده‌ها و دانشگاههای ایران پرداخته و از تعدد دانشگاههای اسمی، و نه واقعی، در شهرها شکایت و انتقاد کرده است، درباره‌ی علت تأسیس این همه دانشکده و دانشگاه در شهرها هم نظر او جالب توجه است:

"یک وقتی بود که پیشه‌وری در آذربایجان دانشگاه تبریز درست کرد به عنوان نشانه‌ی استقلال یا نشانه‌ی خودمختاری آن ولایت در حدود قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی ( که دیگر هیچ خبری و اثری از آن نیست) و بعد که غائله‌ی آذربایجان خوابید، دیدند که این تنها میراث ان دستگاه را نمی‌توان مثل دیگر مواریث به طعن و لعن بست، و نمی‌شود هم که نگهش داشت چون هرچه بود الباقی بساط "دموکرات فرقه سی" بود. پس چه کنیم؟ بیاییم و در دیگر ولایات هم دانشگاه درست کنیم. همین‌جوری بود که حالا این همه دانشگاه داریم. و البته که چه خوب! دست کم کاری پیدا شده است برای این همه کاندیدای استادی که از فرنگ برمی‌گردد. ولی کار هر کدامشان چیست؟ این را هنوز کسی نمیداند. و تخصص هر کدام در چه رشته است؟ و آب و هوای هر ولایت برای چه نوع رشته‌های تخصصی جان می‌دهد؟ و کدام اینها بهتر از دیگران کار می‌کنند؟ و محصول کارشان چیست؟ اینها همه سوالهایی است که جوابشان را خدا عالم است کی باید گرفت.

نظر آل احمد درباره‌ی دانشگاه تهران بسیار بدبینانه، منفی‌گرایانه، تحقیرآمیز و تخطئه‌آود است، و تمام دانشکده‌های این دانشگاه (به جز تا حدی دانشکده پزشکی) را به درد نخور و بی‌مصرف یا در راستای هدفهای ناشی از غربزدگی می‌خواند. (به قول دوست صاحب نظری، شاید چون خودش نتوانسته بود به این دانشگاه راه یابد ولی همسرش استاد همین دانشگاه بود، از این دانشگاه متنفر بود.)

از دانشکده‌های فنی و علوم هم شروع کرده و به این دو دانشکده‌ی معتبر دانشگاه تهران تاخته:
"آن قسمت از رشته‌های دانشگاهی که سر و کارش با تکنیک و فن و ماشین است (دانشکده‌های علوم و فنی) در آخرین مراحل تحصیلی فقط تعمیرکنندگان خوبی می‌سازد برای مصنوعات غربی. نه تحقیق تازه‌ای- نه کشفی- نه اختراعی- نه حل مشکلی و نه هیچ. همان مرمت کنندگان یا به کار برندگان مقاومت مصالح و از این قزعبلات... "

سپس به دانشکده‌ی هنرهای زیبا پرداخته و به آن حمله کرده:
"دانشکده‌ی هنرهای زیبا با تنها دو رشته‌ی نقاشی و معماری، تنها مؤسسه‌ی دانشگاهی است که فی‌الحمله هنرمند می‌پرورد- اگر بتوان هنرمند را پرورد. اما یک نگاه سرسری به در و دیوار نمایشگاههای نقاشی که این روزها کم کم دارد باب می‌شود و نیز با گذر سریع از هر کوچه و خیابانی محصول کار این هنرمندان را می‌توان دید زد. منهای چند استثنا، نتیجه‌ی کار اغلب آنها مصرف کردن رنگ و بوم و شیشه و آهن است- باز یعنی مصرف کردن مصنوعات غرب. به ندرت در میان نقاشان و معماران ایرانی کسانی را می‌شود یافت که مقلد غربیان نباشد و در کارشان آن مشخصه‌ای باشد که اصالت و نوآوری هنری است و به مجموعه‌ی کوشش هنری دنیا چیزی می‌افزاید."

نظر آل احمد درباره‌ی دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تهران هم تخطئه‌گر و محکوم کننده است:
"اما دانشکده‌های ادبیات. چنین که برمی‌آید در این دانشکده‌ها نه تنها سخنی از ادبیات به معنی واقعی و دنیایی‌اش نیست بلکه حتا ادبیات معاصر فارسی در آن‌جا ندیده می‌ماند و نشناخته.  هنوز طرز فکر مرحوم عباس اقبال بر این دانشکده‌ها مسط است... و نتیجه‌ی چنین برخوردی با ادبیات این‌که فقط نبش قبر کن می‌پروریم.

تنها دانشکده‌ی موجه دانشگاه تهران از نظر آل احمد دانشکده پزشکی است که "شاید بتوان گفت که دانشکده‌ی طب نیز در سطح بین‌المللی چندان دست کمی از دیگر دانشکده‌های طب ندارد" البته آن هم به نظر آل احمد به علت "نسبت بالای مرگ و میر در این ولایت". یعنی نقطه‌ی قوت این دانشکده هم بر نقطه ضعفی پایه‌گذاری شده و ارزش ذاتی چندانی ندارد.

موضوع فرهنگی- دانشگاهی دیگری که آل احمد به آن انتقاد کرده، موضوع از فرنگ برگشتگانی‌ست که به نظر او "بیخ ریش تشکیلات مملکت مانده‌اند":
در زمینه‌ی مسائل فرهنگی و دانشگاهی یک مسأله‌ی بزرگ دیگر، مشکل خیل فرنگ‌رفتگان یا از آمریکابرگشتگان است که هر یک دست کم کاندید وزارتی بازگشته‌اند و بیخ ریش تشکیلات مملکت مانده‌اند. شک نیست که وجود هرکدام از این نوع تحصیل‌کردگان غنیمتی است. لنگه کفشی است در بیابانی. اما دقت کنید و ببینید که هرکدام از این غنیمتها پس از بازگشتن و جایی در تشکیلاتی باز کردن و پایی به جایی یند کردن- به صورت چه تفاله‌ای درمی‌آیند، چرا که نه قلمرو کار دارند و نه برش دارند و نه دست باز و نه دل گرم و نه اغلب حتا دل سوخته. به خصوص که حتا این دسته نیز خود را و رأی خود را در مقابل مشاور و مستشار غربی که مسلط بر اوضاع است، هیچ می‌بینند."

آل احمد معتقد بوده که هرچه تعداد این از فرنگ برگشتگان بیشتر باشد قدرت عملشان کمتر و درماندگی و ناهماهنگی دستگاههایی که نفوذ آنان را پذیرفته‌اند، بیشتر است، چون این از فرنگ برگشتگان هیچ کدام با طرح و برنامه و هدف مشخص فکرشده‌ و سنجیده‌ای به فرتگ نرفته‌اند و رفتنشان مطابق نقشه و طرحی نبوده که برای برآورده کردن چه نیازی به فرنگ بروند و در چه رشته‌ای تحصیل کنند، به علاوه، هرکدام از آنها در محیط خاص و متفاوتی نسبت به بقیه تربیت شده و در نتیجه وقتی در دستگاه دولت قرار می‌گیرند هرکدام ساز خود را می‌زنند:

"آن که تربیت فرانسوی دیده با آن که تربیت انگلیسی یا آلمانی یا آمریکایی یافته، هرکدام ساز را جور دیگری کوک می‌کنند و جور دیگری می‌نوازند."

البته آل احمد این تنوع فرهنگی را از یک نظر نقطه‌ی قوت هم می‌داند و به آن چشم امید بسته است:

"اما این نکته را نیز همین‌جا بیفزایم که اگر من به آینده‌ی روشنفکری در ایران امیدوارم، یکی هم به دلیل همین تنوع در روش تحصیلی و در ریشه و سرزمین تحصیلاتی فرنگ‌رفتگان ماست. غنای محیط روشنفکری ایران از همین جا سرچشمه می‌گیرد. محیط روشنفکری هند را بنگرید که با دسته‌ی اعظم آکسفرددیدگانش چگونه انگلیسی‌مآب درآمده."

در ادامه، آل احمد به چند نکته درباره‌ی "این از فرنگ برگشته‌ها و آمریکادیده‌ها" پرداخته و معایب آن را از دید خود توضیح داده است:

ایراد اول به نظر آل احمد این است که این از فرنگ برگشته‌ها به گلهایی می‌مانند که پیازشان را از خارج (مثلن هلند) آورده‌ایم و آنها را این‌جا در گل‌خانه پرورش داده‌ایم و بعد هر گلدان آن را به قیمت گزاف به این و آن فروخته‌ایم. و چون خریدار آنها را در محیط خانه‌ی خود می‌گذارد، به سبب این‌که گلهای پرورشی به وضعیت نور و گرما و مشخصات فیزیکی این محیطها آشنا نیستند، یک هفته بیشتر دوام نمی‌آورند و پژمرده می‌شوند:

"این گلهای سرسبد اجتماع نیز در هوای این ولایت می‌پژمرند. و اگر هم پژمرده نشوند در اغلب موارد هم‌رنگ جماعت می‌شوند. برخلاف این همه تبلیغاتی که برای برگرداندن دانشجویان فرنگ‌رفته می‌شود، من گمان نمی‌کنم تا وقتی که محیطی آماده‌ی کار آتی آنها در این ولایت فراهم نشده است، در بازگشت آنها به وطن امید به خدمتی باشد. و تازه این سوآل پیش می‌آید که پس این محیط را که باید آماده کند؟... به گمان من محیط را در این زمهریر کسانی می‌توانند آماده کنند که هم در این کوره قوام آمده‌اند و به آب و هوای این سردخانه آموخته‌اند."

نکته‌ی دوم به نظر آل احمد این است که این جوانان تا در اروپا یا آمریکا به سر می‌برند، دارای جنب‌وجوش و فعالیت اجتماعی- سیاسی در اتحادیه‌ی دانشجویی یا سازمانها و انجمنها و حزبها هستند و در حرکتهای اعتراضی مثل تظاهرات یا حرکتهای روشنگرانه مانند انتشار نشریات و کتابها و روزنامه‌ها شرکت فعال دارند، ولی همین که به ایران برگشتند، همه‌ی آن جنب‌وجوش‌ها و فعالیتها را فراموش می‌کنند و پس از بازگشت هر کدام از گوشه‌ای فرامی‌روند و هرچه از این خوان یغما به آنان می‌رسد، به آن رضایت می‌دهند "و انگار نه انگار که روزی شوری هم بوده است و آزادگی‌هایی. زن و زندگی و فرزندان هم که همیشه بهانه‌های حاضر و آماده‌اند. به خصوص که زن هم فرنگی باشد."

نکته‌ی سوم به نظر آل احمد همین موضوع برگشت از خارج با همسر غیر ایرانی است که مشکلی بر مشکلات این جوانان می‌افزاید و به آنها اجازه نمی‌دهد که در حل مسائل و معضلات اجتماعی و اقتصادی فعال باشند و چاره اندیشی کنند:

"همین که عده‌ی قابل توجهی از این نوع جوانان با زن فرنگی یا آمریکایی برمی‌گردند، و گمان نمی‌کنید که این نیز خود مشکلی بر همه‌ی مشکلات افزوده است؟ وقتی اساس خانواده‌ی ایرانی با زن و مرد هم‌خون و دم‌خور و آشنا در حال پاشیدن است، البته که تکلیف این نوع خانواده‌های ناهم‌رنگ روشن است. کبوتر دوبرجه یعنی همین جوانان با خانواده‌های‌شان: محصولات انسانی دست اول غرب‌زدگی. حل مشکلات داخلی این نوع خانواده‌ها خود به اندازه‌ی کافی امر قابل توجهی هست که این دسته از جوانان دیگر توانی و حوصله‌ای برای حل مشکلات خارجی یعنی اجتماعی نداشته باشند."

 

 


نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا