دکتر فاطمه سیاح: پیش‌گام راه نقد ادبی نوین در ایران
1391/3/21

 دکتر فاطمه سیاح یکی از صاحب‌نظران و نظریه‌پردازان پیش‌گام نقد ادبی در ایران است که در این زمینه تحصیلات دانشگاهی داشته و به‌طور علمی با نقد ادبی و تئوریهای نوین آن- در دوران خودش- آشنایی عمیق و دقیق داشته است.
 او در سال ۱۲۸۱ خورشیدی در شهر مسکو- در یک خانواده‌ی مهاجر ایرانی- زاده شد. تحصیلات دبیرستانی و دانشگاهی را در همین شهر انجام داد و از دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه مسکو در رشته‌ی ادبیات اروپا و نقد و نظریه‌ی ادبیات، دانش‌نامه‌ی دکترا دریافت کرد. رساله‌ی دکترایش را هم درباره‌ی آناتول فرانس نوشت که با درجه‌ی عالی پذیرفته شد. سپس به مدت چهار سال در کلاسهای دانشگاهی مسکو به تدریس ادبیات اروپایی، نقد ادبی و تاریخ ادبیات مشغول بود. پس از آن- در سال ۱۳۱۳ خورشیدی- به ایران آمد و در همان سال در کنگره‌ی هزاره‌ی فردوسی شرکت کرد. در سال ۱۳۱۴ در وزارت فرهنگ استخدام شد و معاون اداره‌ی آموزش بانوان شد. در سال ۱۳۱۵ دانشسرای عالی از او دعوت کرد که در آن‌جا زبانهای خارجه تدریس کند. وزارت فرهنگ که از موضوع باخبر شده بود، با ارسال نامه‌ای از دانشسرای عالی خواست که از تدریس دکتر فاطمه سیاح جلوگیری کند ولی چون دانشسرا به چنین استاد دانشمند و زبان‌شناسی نیاز اکید داشت، از انجام این درخواست خودداری کرد و تدریس زبان و ادبیات روسی به استادی دکتر سیاح در دانشسرای عالی آغاز شد. در سال ۱۳۱۷ با وجود مخالفتهای شدید تنگ‌نظران و مردسالاران متحجرمغز ف حوزه‌ی فرهنگ، دکتر فاطمه سیاح به مقام دانشیاری دانشگاه تهران رسید و استاد درس "روش تاریخ ادبیات و سنجش ادبیات زبانهای خارجه" شد و در سال ۱۳۲۲ خورشیدی، شورای عالی فرهنگ، کرسی استادی "زبان و ادبیات روسی" دانشگاه تهران را به او سپرد و او به‌عنوان نخستین استاد زن، استاد رسمی دانشگاه تهران شد. از آن سال تا پایان عمر- سال ۱۳۲۶- او در مقام استاد درسهای تاریخ ادبیات و نقد ادبیات اروپایی و ادبیات و زبان روسی، شاگردان زیادی تربیت کرد. دکتر سیمین دانشور یکی از این شاگردان بود. دکتر فاطمه سیاح برای نخستین بار در ایران شیوه‌های نقد و نظریه‌های ادبی روز اروپایی را تدریس کرد و بحث و بررسی و نقد علمی نوین ادبی را در دانشگاهها و نشریات و محیطهای فرهنگی- ادبی رایج کرد.
 دکتر فاطمه سیاح در مقام استادی صاحب‌نظر در ادبیات و نقد ادبی غربی، چنان جایگاه یکتا و بی‌همتایی داشت که با مرگ زودرسش در سن ۴۵ سالگی، کرسی درسهای او در دانشگاه تهران بدون استاد ماند و ناچار این درسها برای چند سال تعطیل شدند. دکتر علی‌اکبر سیاسی- رئیس دانشگاه تهران در آن سالها- در این‌باره، در مجلس یادبودی که در تاریخ ۲۱ اسفند ۱۳۲۶- یک هفته پس از درگذشت دکتر فاطمه سیاح- در تالار اجتماعات دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تهران برگزار شد، پس از تجلیل از مقام شامخ علمی دکتر فاطمه سیاح، در خطابه‌ای که ایراد کرد، گفت:
 "با فوت بانو فاطمه سیاح، دانشگاه تهران یکی از دانشمندترین استادان خود را از دست داد. کرسی درس ایشان عبارت از "سنجش ادبیات" و "ادبیات روسی" بود. چون برای تدریس "سنجش ادبیات" آشنایی با چند زبان بیگانه لازم است، انجام این کار از عهده‌ی هرکسی برنمی‌آید و بدبختانه این‌جانب تا این تاریخ کسی که صلاحیت تدریس این درس را داشته باشد در نظر ندارم. بنابراین دانشگاه ناگزیر است فعلاً این درس را تعطیل نماید."
 سالها بعد، دکتر پرویز ناتل‌خانلری درباره‌ی دکتر فاطمه سیاح نوشت: "فاطمه سیاح، این خانم بزرگی که در نقد ادبی شاید نظیر او را کمتر به خود ببینیم."
 آثار مهمی که از دکتر فاطمه سیاح در حوزه‌ی نقد ادبی به یادگار مانده، عبارتند از:
 ۱- مقاله‌ی "کیفیت رمان": این مقاله پاسخی‌ست انتقادی به مقاله‌ی "رمان" احمد کسروی. در این مقاله دکتر فاطمه سیاح مهمترین نظریات خود را در باب نقد ادبی و در دفاع از ادبیات داستانی و رمان بیان کرده است. این مقاله در دو شماره‌ی ۴۳۰۰ و ۴۳۰۱ روزنامه‌ی ایران- در تاریخ بهمن ۱۳۱۲- منتشر شد. کسروی مقاله‌ی "رمان" خود را در مجله‌ی "پیمان" منتشر کرده و در آن رمان را چیزی بی‌فایده بلکه مضر خوانده بود. دکتر فاطمه سیاح در پاسخ انتقادی خود این نظر را نقد و با دلایلی علمی و مبسوط رد کرده و از حقانیت رمان و ارجمندی و سودمندی انکارناپذیر آن دفاع کرده است. به این مقاله و نظریاتی که دکتر فاطمه‌ى سیاح در آن مطرح کرده، در نوشته‌ای جداگانه خواهم پرداخت.
 ۲- مقاله‌ی "ادبیات معاصر ایران": این مقاله در مجله‌ی "پیام نو"- سال اول، شماره‌ی ۱، مرداد ۱۳۲۲- منتشر شده و در آن دکتر فاطمه سیاح به بررسی انتقادی وضعیت نابه‌سامان ادبیات معاصر ایران و به‌خصوص نثر و شعر و نقد ادبی در ایران روزگار خود پرداخته، به دنبال گزارشی از آن، راه‌کارهایی برای برون‌رفت از این نابه‌سامانی و آفرینش آثار ادبیات داستانی و شعری نوین ارائه کرده است.
 ۳-  وظیفه‌ی انتقاد در ادبیات: این عنوان مربوط به سخن‌رانی دکتر فاطمه سیاح در نخستین کنگره‌ی نویسندگان ایران- در تیرماه سال ۱۳۲۵- است. متن این سخن‌رانی مهمترین ارثیه‌ی ادبی به‌جا مانده از دکتر فاطمه سیاح در حوزه‌ی نقد ادبی است و شامل مهمترین نظریات و عقاید او در این باره است. این متن به معرفی و بررسی نظریات دکتر فاطمه‌ی سیاح در این سخن‌رانی اختصاص دارد.
 ۴- نثر فارسی معاصر: این عنوان مربوط به سخنان دکتر فاطمه سیاح در نخستین کنگره‌ی نویسندگان ایران، پس از سخن‌رانی دکتر پرویز ناتل‌خانلری و در حاشیه‌ی آن است و در آن دکتر فاطمه سیاح این سخن‌رانی و ضعفها و کاستیهای آن را بررسی انتقادی کرده است.
 پژوهشهای ادبی دیگری هم از دکتر فاطمه سیاح- در نشریات دوران فعالیت علمی، پژوهشی او در ایران- منتشر شده که عنوانهای  بعضی از آنها عبارتند از:
 مقام سنت در تاریخ ادبیات- موضوعات جاویدان و مطالب روزانه در ادبیات- موضوع رمانتیسم و رآلیسم از حیث سبک نگارش در ادبیات اروپایی- بالزاک و روش نو داستان‌نویسی- مادام دوستال- زن و هنر- مقام زن در ادبیات- زن در ادبیات جدید (فرانسه)- زن در ادبیات جدید (انگلیس)- زن در ادبیات جدید آلمانی- تحقیق مختصر در احوال و زندگی فردوسی- نظریاتی چند در باب شاه‌نامه و زندگی فردوسی- انتقاد دانشمندان اروپایی در باب فردوسی- آنتون چخوف (برای چهلمین سال وفاتش)- داستایوسکی (مقدمه بر کتاب شبهای روشن داستایوسکی- ترجمه‌ی دکتر زهرا خانلری)- میخائیل شولوخف (سخن‌رانی در انجمن روابط فرهنگی ایران با شوروی)- وظیفه‌ی تعلیم و تربیت در شاه‌کارهای ادبی.
 این نوشته‌ها در نشریات ادبی و فرهنگی آن دوره- از قبیل روزنامه‌ی ایران، مجله‌ی ایران امروز، مجله‌ی مهر، مجله‌ی سخن، نشریه‌ی انجمن آثار ملی، فردوسی‌نامه‌ی مهر، مجله‌ی پیام نو، مجله‌ی تعلیم و تربیت- منتشر شده است.
 هم‌چنین بخشی از تقریرات درسی دکتر فاطمه سیاح در دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تهران (درس ادبیات تطبیقی) به‌جا مانده که شامل مطالبی درباره‌ی مکتب رمانیسم، رمانتیسم در فرانسه (مکتب شاتوبریان- ژوزف دو مستر- مارکی دو بونالد- مادام دوستال- آلفرد دو موسه- آلرد دو وینیی)، درباره‌ی چند نویسنده و متفکر آلمانی (شیللر- گوته- هوفمان) و لرد بایرن است.
 دکتر فاطمه سیاح در سخن‌رانی "وظیفه‌ی انتقاد در ادبیات" به بررسی ماهیت و اهمیت نقد ادبی و مهمترین وظایف انتقاد ادبی و انواع روشهای نقد ادبی و مقام و ارزش سنجش ادبی و راه‌ورسم‌ها و راه‌کارهای آن پرداخته است.
 در ابتدای سخن‌رانی، دکتر فاطمه سیاح در این باره که چرا چنین موضوعی را برای سخن‌رانی برگزیده و حاضر شده در برابر برجسته‌ترین دانشمندان و ادیبان ایران درباره‌ی آن صحبت کند، توضیح داده که انتقاد ادبی در ایران ضعیفترین رشته‌ی ادبی است، در صورتی که نقش نقد ادبی در تحول و تکامل ادبیات جهانی، به‌ویژه در دوره‌های نوین، بسیار عظیم و انکارناپذیر است، بنابراین پرداختن به این رشته‌ی بسیار مهم و تا این حد ضعیف و عقب‌مانده در ایران دارای کمال اهمیت است.
 دکتر فاطمه سیاح نقد ادبی را چنین تعریف کرده است:
 "معمولاً انتقاد ادبی، فن تحقیق و تتبع در تألیفات ادبی به منظور تعیین محاسن و معایب است، ولی بدیهی‌ست که انتقاد ادبی نمی‌تواند محدود به همین حدود باشد، دایره‌ی آن وسیعتر و انواع انتقاد هم به تناسب تنوع وظایف آن خیلی بیشتر است. انتقاد ادبی از طرفی جزو علوم کمکی تاریخ ادبیات شمرده می‌شود و از طرف دیگر خود علمی مستقل و متکی به تئوری اختصاصی است."
 سپس دکتر فاطمه سیاح نقد ادبی را به دو بخش تقسیم‌بندی کرده است:
 ۱- نقد تاریخی- ادبی که وظیفه‌اش مطالعه‌ی انتقادی متنهای ادبی و مأخذها و وضعیتهای تاریخی‌ست که ادبیات ویژه‌ای را پدید آورده است.
 ۲- نقد تئوریک که نقشی مؤثر در تکامل و رشد هریک از دوره‌های تحول ادبیات دارد و وظیفه‌اش پرداختن به اصلاح و تکامل ادبیات و رفع نقصها و عیبها و تشخیص و برجسته کردن حفسنها و مزیتهای آن است.
 دکتر فاطمه سیاح وظیفه‌ی نقد تئوریک را چنین تعریف کرده است:
 "وظیفه‌ی انتقاد تئوریک یافتن طرق جدید تکامل، و نمایاندن معایب و محاسن یک اثر ادبی و کلیه‌ی ادبیاتی که در یک جهت سیر کرده است، به منظور اصلاح آن می‌باشد؛ و هم‌چنین تعیین موضوعهایی که باید مورد بحث قرار گیرد، بدین معنی که تعیین مجموعه‌ی افکار و منظورهایی که باید در هر دوره در ادبیات منعکس و پی‌روی بشود، از وظایف اساسی آن است."
 دکتر فاطمه سیاح در تبیین تفاوتهای انتقاد ادبی به عنوان علم کمکی و انتقاد ادبی به معنای علم مستقل، چنین توضیح داده که انتقاد ادبی به معنی علم کمکی "وظیفه‌ای جز تهیه و تنظیم مواد و مطالبی که تدوین تاریخ مبتنی بر آن است، ندارد" و این انتقاد فقط با تاریخ ادبیات دوره‌های پیشین سر و کار دارد و وظیفه دارد که در آثار ادبی موجود کاوش و کنکاش نماید و ماهیت آن را تجزیه و تحلیل کند، ولی نمی‌تواند تغییری در آن بدهد و آن را اصلاح نماید، حال آن‌که انتقاد تئوریک که علمی مستقل، قائم‌به‌ذات و خودپویا می‌باشد، علمی راه‌گشاست و به بررسی قوانین و روشهای تکامل ادبی و معیارهای خاص زیبایی‌شناختی آن می‌پردازد و مقولات عام این علم- از قبیل زشت و زیبا، پست و والا، نیک و بد- را تعریف و مرزبندی آنها را در اثر ادبی مشخص می‌کند.
 "علاوه بر آن، انتقاد در عین حال که ادبیات را از نظر ایدئولوژیک و تشخیص موضوع راه می‌نماید، هم‌چنین اصول ایجاد آن را در شکل و قالب ادبی تذکر می‌دهد. یعنی به ایجاد سبک خاص ادبی کمک می‌کند و شاید این وظیفه مهمترین و دشوارترین وظایف آن باشد، زیرا سبک به معنی حقیقی کلمه یعنی طرز و طریقه‌ی بیان تفکر و روحیه‌ی اجتماعی در یک اثر ادبی."
 دکتر فاطمه سیاح انتقاد را به منزله‌ی حلقه‌ی اتصالی می‌دیده که جامعه را به ادبیات پیوند می‌دهد و منتقد را ریخته‌گری می‌دانسته که افکار اجتماعی را در قالب ادبی می‌ریزد.
 او معتقد بوده که انتقاد به‌وجود آورنده‌ی نظریه‌ای‌ست که ادبیات با اتکا به آن و بر مبنای آن سیر تکاملی را می‌پیماید و متناسب با منظورهای اساسی و وظایفی که آن تئوری برای ادبیات قائل می‌شود، نقد ادبی کمک می‌کند که ادبیات به منظور حقیقی و اصلی خود که همانا خدمت به جامعه است، برسد.
 از نظر دکتر فاطمه سیاح تأثیر انتقاد نه فقط در افکار و معانی بیان شده در یک اثر ادبی، بنیادی است؛ و نه فقط در ایجاد جهان‌بینی که پایه و اساس سبک هنرمند به شمار می‌رود، ژرف و همه‌جانبه است، بلکه به طور مستقیم در شکل یک اثر ادبی هم اثربخش است، زیرا شکل ظاهری اثر ادبی وابستگی کامل با مضمون و معنای آن دارد و هر معنایی در شکل خاص خود جلوه‌گر می‌شود و این دو واحد مرتبط، یگانگی اندام‌واری را تشکیل می‌دهند.
 دکتر فاطمه سیاح معتقد بوده که قانون وحدت شکل و مضمون که ارستو در "بوطیقا" مطرح کرده، مقیاسی اساسی‌ست که به وسیله‌ی آن کمال هر اثر ادبی آزمایش می‌شود، و انتقاد هم به استناد آن معیار، درجه‌ی مطابقت بین آن‌چه یک هنرمند قصد داشته در اثر معینی جلوه‌گر سازد با این‌که چه‌گونه و تا چه میزان قادر به نیل به این مقصود شده، تعیین می‌کند.
 دکتر فاطمه سیاح نوشته است:
 "مطابقت کامل این دو مورد به منزله‌ی نهایت کمال آن اثر است و همین مطابقت در آثاری به اعلا درجه مشهود است که ما آنها را شاه‌کار می‌نامیم. وظیفه‌ی انتقاد سنجشی معلوم نمودن درجه و حد همین مطابقت است... بدیهی‌ست که منتقد با تشخیص و تعیین مطابقت مقصود مؤلف- یعنی منظور اساسی و تمایلاتی که به خاطر آنها اثر ادبی خود را به وجود آورده است- با چه‌گونگی ایجاد آن می‌تواند ماهیت حقیقی هر اثر و ساختمان و منشاء و کلیه‌ی خواص آن را توضیح و تصریح نماید."
 دکتر فاطمه سیاح نقد ادبی را به دو شاخه‌ی "انتقاد سنجشی" و "انتقاد تفسیری" تقسیم کرده و وظیفه‌ی اولی را توضیح ماهیت و طرز ترکیب تألیفی اثر دانسته و وظیفه‌ی دومی را تصریح و تفسیر و روشن ساختن منشاء و کلیه‌ی خواص اثر شمرده است. او این دو گونه نقد را به هم پیوسته و مرتبط می‌دیده و معتقد بوده که این دو گونه انتقاد به تاریخ ادبیات و به خوانندگان آثار ادبی خدمت می‌کند.
 "خدمت آن به تاریخ ادبیات عبارت از انتخاب آثار ادبی است که بعداً وارد تاریخ می‌شود. زیرا چنان‌که می‌دانیم تاریخ ادبیات فقط منتخبی از آثار را ثبت می‌کند، نه مجموع محصول ادبی را که هم ضرورت ندارد هم مقدور نیست، (مخصوصاً با توجه به این نکته که در ادوار جدید مجموع این نوع محصول فوق‌العاده عظیم است.) خدمت آن به خوانندگان از این حیث است که به تشخیص معایب و محاسن و ماهیت آثار ادبی کمک می‌کند و این کار اغلب مخصوصاً درباره‌ی آثار بزرگ و مهم ادبی وظیفه‌ی سهل و ساده‌ای نیست، بلکه خیلی سنگین و بااهمیت است."
 به نظر دکتر فاطمه سیاح انتقاد سنجشی و تفسیری مخصوصاً در مواردی که مربوط به آثار نویسنده‌ی معاصر است، در تعیین محاسن و معایب، به خود نویسنده هم کمک می‌کند و این کمک برای هر نویسنده‌ای- حتا بزرگترین نویسندگان هم- بسیار مفید است، زیرا تجربه و قوانین روان‌شناسی به حد کافی ثابت کرده است که مؤلف نمی‌تواند به‌طور کاملاً بی‌طرفانه درباره‌ی تألیف خود داوری کند، و چون آن‌چه قصد داشته بیان کند، به‌طور کامل در ضمیرش حفظ کرده، فاقد قدرت تشخیص کامل و دقیق حد فاصل بین تخیل خود و بیان آن است، و بی‌اختیار چیزهایی را که در نظر داشته ولی در عمل نتوانسته بیان کند، در ذهن خود بر آن‌چه در واقع نوشته می‌افزاید و اثر را کامل فرض می‌کند. هم‌چنین مسلم است که معایب مشهود هم کمتر مورد توجه خود مؤلف قرار می‌گیرد زیرا بدیهی‌ست که هیچ‌کس به‌طور عمدی در خلق ناقص و ناهنجار اثر خود نمی‌کوشد و اثر خود را - از دید خودش- ناقص یا ناهنجار نمی‌آفریند.
 سپس دکتر فاطمه سیاح به مسأله‌ی بسیار مهم بی‌طرفی انتقاد پرداخته و نوشته است:
 "بدیهی‌ست که مخصوصاً این نوع انتقاد، مشکلات و مخاطرات مهمی در بر دارد و بالاخص بیشتر مورد نکوهش قرار می‌گیرد که دچار اشتباه شده یا تابع اغراض و نظریات خصوصی گردیده یا درست و دقیق قضاوت نکرده است. این ایرادها از این حیث هم بر آن وارد است که بالاخره شخص منتقد معصوم و از خطا مبرا نیست، عقاید و نظریاتش هم وحی منزل نمی‌باشد. خود اساس انتقاد و بی‌طرفی آن جزو مسائلی است که هنوز به قدر کافی حل نگردیده و کاملاً حل نخواهد شد."
 سپس دکتر فاطمه سیاح به تشریح عقیده‌ی شکاکان درباره‌ی اعتبار نقد ادبی و ناممکن بودن بی‌طرفی آن می‌پردازد و می‌پذیرد که شخصیت منتقد در داوری او بسیار مؤثر است و سرچشمه‌ی اختلافات در سنجش و تفسیر آثار همین است. ولی به باور او موضوعی که مهم است تعیین بی‌طرفی و بی‌غرضی کامل نقد و ناقد نیست، زیرا چنین امری در موردی که شخصیت- یعنی نظر شخصی- نقش دارد، در اصل محال است، بلکه منظور تعیین درجه‌ی بی‌طرفی و بی‌غرضی میسر و ممکن است.
 دکتر فاطمه سیاح به طرح این پرسش اساسی پرداخته که "چنان‌چه بی‌طرفی و بی‌غرضی کامل و قطعی ممکن و میسر نیست، آیا بی‌غرضی و بی‌طرفی نسبی امکان‌پذیر و کافی است؟"
 پاسخ دکتر فاطمه سیاح به این پرسش مثبت است چرا که به نظر او اگر جز این باشد ناچار باید اطمینان نسبی و بی‌غرضی تمام علوم اجتماعی را به طور عام مردود بدانیم "زیرا تمام آن علوم فاقد پایه و اساس بی‌طرفی قطعی و اطمینان قطعی می‌باشد."
 به عبارت دیگر، از دیدگاه دکتر فاطمه سیاح، موضوع بی‌غرضی و بی‌طرفی انتقاد، مربوط به مسأله‌ی حقیقت و طرز ارتباط کلی و عمومی آن با علوم اجتماعی و هنرهای زیباست. با این وجود، عدم وصول به حقیقت قطعی به‌هیچ‌وجه دلیل بر این نیست که وجود حقیقت نسبی بی‌غرضانه یا بی‌طرفانه مورد تردید قرار گیرد. "البته انتقاد ساعی است به مقصد خود برسد. مقصد هم عبارت است از حصول حداکثر بی‌طرفی و بی‌غرضی که مقدور و میسر باشد."
 به‌نظر دکتر فاطمه سیاح نیل به این هدف به‌وسیله‌ی چشم‌پوشی از عقاید محدود شخصی میسر است. به این معنی که منتقد در هیچ اثری نباید درصدد آن باشد که مطالبی را که خود او مایل است در آن بیان کند، بیاید یا فرض کند که چه‌گونه را خود بیان می‌کرد، بلکه منظور ناقد باید جست‌وجوی هدف و تبیین تخیل خود مؤلف و طرز واقعی بیان تألیفش باشد. منتقد نباید درصدد تصریح ارتباط بین شخصیت خود و اثر معلومی برآید، بلکه باید ارتباط بین آن اثر را با شرایط اجتماعی آن توضیح دهد. و در نهایت منتقد باید تلاش کند در هر موردی که امکان‌پذیر است، عقاید خود را برطبق مدارک بی‌غرضانه و بی‌طرفانه بررسی کند و به آن مدارک متکی باشد، نه به ذوق و سلیقه و محسوسات شخصی خویش.
 دکتر فاطمه سیاح به نقل از یک منتقد فرانسوی در این باره چنین گفته است: "در جایی که می‌توان به علم متکی شد نباید به احساسات تکیه کرد." با این‌همه دکتر فاطمه سیاح تصدیق می‌کند که درجه‌ی کمال منتقد بستگی تام دارد به کمال مطالعه و قدرت کاوش و پژوهش و قریحه‌ی شخصی او، زیرا منتقد هم مانند هر هنرمندی نیازمند به هوش طبیعی و استعداد ذاتی است تا قادر به نفوذ عمیق در آثار ادبی گردد، همان‌گونه که خود ادیب و آفریننده‌ی اثر ادبی هم باید استعداد طبیعی داشته باشد تا بتواند در حقیقتی که تصویر می‌نماید، به‌طور کامل نفوذ کند. و در این‌جا باز با موضوع نظر شخصی روبه‌رو می‌شویم که همانا شخصیت خود منتقد است.
 از نظر دکتر فاطمه سیاح منتقد نمی‌تواند جامع و کارشناس تمام رشته‌ها باشد، به همین دلیل بر حسب تمایلات شخصی خود درباره‌ی برخی سبکهای ادبی بهتر تحقیق و تفحص می‌کند و برخی دیگر را سطحیتر تلقی می‌کند. در این زمینه دکتر فاطمه سیاح بحث راجع به فردوسی در تاریخ ادبیات ایران، نوشته‌ی ادوارد براون- را مثال می‌آورد و چنین می‌گوید که چون این مستشرق نامدار از فهم آثار فردوسی ناتوان بوده، به همین سبب خباقیت طبع و قدرت ابداع و ابتکار و قریحه‌ی آفرینندگی این شاعر نابغه را درست درک نکرده و آن را آن‌گونه که باید و شاید نسنجیده است.
 به نظر دکتر فاطمه سیاح "در این‌که بالاخره تا حد کافی و معینی بی‌غرضی و بی‌طرفی در انتقاد حاصل می‌گردد، شکی نیست. زیرا پس از اختلافات و بحثهایی که معمولاً در اطراف تألیف جدید می‌شود، یک عقیده‌ی مشخص عمومی به عنوان معدل آن به دست می‌آید و به مرور زمان تثبیت می‌گردد، و دیگر هیچ‌کس جداً در صدد این فکر برنمی‌آید که در کمال شاه‌کارهای معلومی که مورد تصدیق عامه قرار گرفته، تردید کند."
 در بخش دیگر از بحث، دکتر فاطمه سیاح به تعریف انتقاد انتظامی (نرماتیف) پرداخته و آن را بغرنجترین و پرمسئولیت‌ترین انواع انتقاد دانسته است. او این نوع انتقاد را مظهر نوع خالص انتقاد تئوریک دانسته و در تفاوت آن با انتقاد سنجشی و تفسیری، چنین نوشته است:
 "فرق بین انتقاد سنجشی و تفسیری و انتقاد انتظامی در این است که انتقاد سنجشی و تفسیری اثر ادبی را از نظر تصریح و توضیح افکار و طرز بیان آن مورد مداقه قرار می‌دهد، در صورتی که انتقاد انتظامی قواعد و اصول و هدفهایی وضع می‌کند که باید مجموع ادبیات و صنایع ظریف از آن تبعیت نماید. این انتقاد زمینه و تئوری ترقی و تکامل صنایع ظریف و ادبیات عصر خود را طبق تمایلات و افکار فلسفی جامعه یا طبقه‌ای که آن ادبیات را به وجود می آورد، فراهم می کند. انتقاد انتظامی نظریات و سلیقه‌ی آن جوامع را نسبت به ادبیات و وظایفی را که برای هنرمندان قائل می‌گردند، تحت قاعده و انتظام درمی‌آورد و به این ترتیب همان طور که پیش از این گفته شد، به ادبیات در نیل به منظور اساسی آن که خدمت به جامعه است، یاری می‌رساند."
 به نظر دکتر فاطمه سیاخ انتقاد انتظامی علاوه بر آن‌که در مضمون و مفهوم ادبیات اثر می‌بخشد، در شکل و قالب ظاهری و نمای بیرونی آن هم، تا آن میزان که شکل و قالب تابع مضمون و مفهوم است و با آن هم‌بستگی تفکیک‌ناپذیر دارد، تأثیر می‌کند. افزون بر این، همیشه هر نقد و سنجش ادبی متکی به یک تئوری نقد است و در خود تاریخ نقد ادبی هم تئوریها در حال رشد و تکامل تدریجی یا ناگهانی تاریخی هستند، و این تغییر و تحول تکاملی تئوری نقد ادبی بر اثر قوانینی کلی است که در هر عصر مشخصی حکم‌فرماست و "ارتباط کامل با علوم فلسفی، به معنی تطبیق کامل اصولی که در اساس این علوم و در اساس انتقاد متکی به تئوری قرار دارد، مخصوصاً به وسیله‌ی انتقاد انتظامی برقرار می‌گردد. بدیهی است که این ارتباط معلول این حقیقت مسلم است که هم فلسفه، هم انتقاد، مظهر ایدئولوژی جامعه‌ی مشخصی هستند و آن ایدئولوژی مخصوصاً در فلسفه به بهترین وجهی مجسم و بیان می‌شود و به همین وسیله در تمام رشته‌های دیگر ایدئولوژی که انتقاد هم جزو آن است تأثیر و نفوذ می‌کند. این تأثیر و نفوذ فلسفه در انتقاد در تمام دوره‌های تکامی آن مرئی است."
 از دیدگاه دکتر فاطمه سیاح انتقاد ادبی بر سبکها اثر می‌گذارد و باعث تحول سبکها و تکامل آنها می‌شود، و میزان این اثرگذاری بستگی به این دارد که تا چه حد انتقاد ادبی اندیشه‌ها و نظریات اجتماعی و فلسفی را وارد آثار ادبی کند. به نظر این نقدشناس دانشمند، مسلم است که هر مکتب بزرگ ادبی که سبک مشخصی را پدید می‌آورد، همیشه با منتقدان بزرگ هم‌راه است و این موضوع به‌هیچ‌وجه تصادفی نیست، بلکه به‌طور کامل تابع قاعده و نظم دقیقی است و همان منتقدان بزرگ به‌وجودآورندگان تئوری آن مکتب و رهبران فکری و معنوی آن به‌شمار می‌روند.
 سپس دکتر فاطمه سیاح، به‌عنوان مثال، به چند تا از منتقدان بزرگ که به‌وجود‌آورندگان تئوریهای اساسی تاریخ نقد ادبی‌اند، اشاره می‌کند و این بزرگان دنیای نقد ادبی را نام می‌برد:
 بوآلو به‌عنوان به‌وجود آورنده‌ی تئوری کلاسیسیم اروپایی، با روشهای مدرسی، متکی بر فلسفه‌ی عقل‌گرایی محض و بدون دخالت تجربه (راسیونالیسم)
 دیدرو به‌عنوان به‌وجود آورنده‌ی تئوری احساسات‌گرایی (سانتی‌مانتالیسم) فرانسه و رابطه‌ی آن با حس‌گرایی (سانسوآلیسم) جان لاک.
 لسینگ و هردر به‌عنوان به‌وجود آورندگان ادبیات جدید آلمان
 کانت و فلسفه‌ی ایده‌آلیسم او که به وسیله‌ی شیللر و دیگران، زمینه‌ی معنوی ایجاد رمانیستم اروپایی را به‌وجود آورد.
 مادام دوستال و سنت بوو که پویشهای انتقادی و تئوریهای ادبیشان مبنای رمانتیسم فرانسوی بوده است.
 اوگوست کنت و فلسفه‌ی پوزیتیویسم او که اساس تئوری ادبی رآلیسم فرانسوی و مکتب بالزاک بوده است.
تن و برونتیر به عنوان پیشوایان ناتورالیسم اروپایی که در رشد و نضج این مکتب نقشی شایان توجه و هم‌ارز با نقش امیل زولا داشته‌اند.
بلینسکی و چرنیشفسکی که نقش اساسی در ایجاد تحولات عمیق و تکامل بنیادی ادبیات روسی سده‌ی نوزدهم ایفا کرده‌اند و نقش آنها به قدری مهم بوده است که دکتر فاطمه سیاح بخش به‌نسبت مفصلی از سخن‌رانی خود را به نقش این دو منتقد دانشمند در تکامل ادبیات روسی و ایده‌ها و نظریات انتقادی و تئوریک آنها اختصاص داده است.
بخش پایان سخن‌رانی دکتر فاطمه سیاح به وظیفه‌های انتقاد معاصر ایران اختصاص داشته است. به این بخش از سخنان دکتر فاطمه سیاح، به دلیل اهمیت بیش از حدش، در متنی دیگر خواهم پرداخت.

اردیبهشت 1383

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا