ای دختری که قلب تو پر بود از امید
دردا که داس جهل گلوی تو را برید
داس تعصبات کهنسال و دیرپا
داسی نماد کهنهی بیرحمی و جفا.
...
ای دختر بهار!
ای نوگلی که باد ستم کرد پرپرت
آن باد نابهکار
بادی به جامهی پدری جانی
باد شکوفهافکن بیداد
افکند دست او گل خود را به خاک خشم
دستش شکسته باد
قلبش که قلوهسنگ سیاهیست
سرسخت و بیگذشت
از هم گسسته باد.
کامش همیشه تلخ
نامش همیشه ننگین
آن ناپدر پلید دژآیین.
ای دختر بهار!
دریایی از امید درون دل تو بود
سرشار بود قلبت از امواج آرزو
میخواستی که دوست بداری
میخواستی که دوست بدارندت
و با تو مهربان باشند
میخواستی که زندگیات
همراه صلح باشد و آرامش
میخواستی که جنگ نباشد
میخواستی که با تو نجنگند
میخواستی که درک کنندت
میخواستی که عشق به آزادی
باشد چراغ راهنمایت
میخواستی که عشق به شادی
باشد همیشه توشهی راهت
اما نخواست بخت سیاهت.
ای دختر بهار!
اینک تو خفتهای
ناکام و نامراد
در گور سرد حسرت و افسوس
در زیر خاک
با آن گلوی چاک چاک
کز آن هنوز خون تو میجوشد
خون زلال و گرم جوانمرگی
خون هزارها گل پرپر
و من که سوگوار توام
با قلب دردمند پر از حزن
ماتمزده کنار مزارت نشستهام
و با دلی شکسته و مغموم
نجواکنان برای تو میخوانم:
ای دختری که قلب تو پر بود از آرزو
قلبی که میتپید در آن شوق زیستن
اینک میان بستر مرگ آرمیدهای
من در کنار گور تو غرق گریستن.
|