خانم بهار نازنین! سلام
حالتان خوش است؟
کیفتان چطور؟
هست کوک؟
سردماغ و دلخوشید؟
حال ما که هیچ خوب نیست.
بد؟ نه بد که بدتر از بد است
یا اگر دقیقتر بیان کنم
دور از غلو و خالی از مبالغه
هست افتضاح افتضاح.
نه نشانهای ز شادی و نشاط
در نگاههاست.
نه نشانی از امید در کلامها.
دستها هم اینک از
گرمی وفاق خالیاند
و نماد دوستی همدلانه نیستند.
روزهایمان پر است از اضطراب و ترس و دلهره
و پر است از کسالت و ملال.
صادقانه و صریح اگر بیان کنم
فکر دیدن دوبارهی شما هم، ای دریغ!
شادمان نمیکند
و تبسمی
بر لبان خشکمان نمینشاند، آه!
نه به رستن جوانهها درون قلب ما
هست رغبتی
نه شکفتن شکوفهها
و دمیدن بنفشهها
شور و شوق تازهای به جان ما
میکند عطا.
فصل نکبت پر از مرارت و ملال را
- فصل گند پرمصیبتی که بود
مملو از حوادث تأسفآور و وقایع تأثرآفرین
فصل سرد اتفاقهای جانگزا
فصل نحس رویدادهای دلخراش-
پشت سر گذاشتیم
پشت سر که نه هنوز
دست و پنجه نرم میکنیم
با عواقب وخیم و ناگوار آن
ترس و یأس دارد آب میکند
ذره ذره جسم و جان مردمان این دیار را
ترس از همه، جوان و پیر و مرد و زن
ترس از غریبهها
ترس از رفیق و آشنا
ترس از تمام عابران
ترس از تمام بستگان
ترس از کسی که سرفه میکند
ترس از کسی که عطسه میکند
ترس از کسی که روبهروی ما
ایستاده یا نشسته است و میکشد نفس
یا که آه میکشد
ترس از هرآنکه زنده است
ترس از اماکن عمومی و خصوصی و مراکز حضور مردمان
یأس هم شده شبیه قوز روی قوز
یأس از دوباره دیدن طلوع روزهای شاد و خوش
روزهای ایمنی و امنیت
روزهای روشن سلامتی
یأس از فرارسیدن دوبارهی زمانهای بدون اضطراب و ترس
یأس از تولد دوبارهی دقیقههای دست دوستی دراز کردن و به بر گرفتن رفیق و یار
و به گونههای بستگان نازنین و دوستان مهربان
بوسهی صمیمیت زدن.
خانم بهار نازنین!
دیگر از گل بنفشه هم در آستانهی حلولتان نشانه نیست
ظاهرن ندارد آن گل همیشه مژدهآور بهار
رغبتی به بردمیدن و پیامآور نوای گامهای سبزتان شدن
و تمایلی به دادن بشارت رسیدن شما به ما
خستهها و دلشکستهها
ظاهرن که مرده در دلش نشاط و شوق و شور
و تبسمی که بوده است و هست جاودانه شادیآفرین
مرده بر لبش
خانم بهار نازنین!
با تمام این حدیثوحرفها
زودتر بیا، بیا، بیا
خندهرو و خوشنوا
با سرودهای دلگشا
بلکه وا شود دلی ز دیدنت
بلکه خنده بر لبی چو غنچه بشکفد
از رسیدنت.
خانم بهار دلنشین!
خانم بهار نازنین!
|