پنجره‌های شعر نیما یوشیج
1398/10/12


با آن‌که نیما یوشیج، مطابق آن‌چه در آخرین سروده‌اش گفته، زندانی شب تیره بوده:
این منم مانده به زندان شب تیره که باز
شب همه شب
گوش بر زنگ کاروان‌استم
(شب همه شب)

با این وجود، زندان شب تیره‌ی او پنجره‌هایی به سوی صبح و روشنایی هم داشته که نگاهی به این پنجره‌‌ها خالی از لطف نیست.

به روی در، به روی پنجره‌ها
به روی تخته‌های بام، در هر لحظه‌ی مقهوررفته، باد می‌کوبد.
...
ز مردی در درون پنجره برمی‌شود آوا:
"دودوک دوکا، آقاتوکا! چه کارت بود با من؟
در این تاریک‌دل شب
نه زو بر جای خود مانده قرارش."
"درون جاده کس نیست پیدا
پریشان است افرا"- گفت توکا
"به رویم پنجره‌ت را باز بگذار
به دل دارم دمی با تو بمانم
به دل دارم برای تو بخوانم"
ز مردی در درون پنجره مانده‌ست ناپیدا نشانه.

گاهی پنجره‌ی اتاق نیما بسته است و بر شیشه‌اش برف نشسته، آن‌گاه که هوا چنان مه‌آلود است که حتا کوه وازنا هم از پنجره دیده نمی‌شود:

صبح پیدا شده از آن طرف کوه "ازاکوه" اما
"وازنا" پیدا نیست
گرته‌ی روشنی مرده‌ی برفی همه کارش آشوب
بر سر شیشه‌ی هر پنجره بگرفته قرار
(برف)

و گاهی پشت پنجره کسی نیست تا در هوای باران بخواند:

هیچ آوایی نمی‌آید از آن مردی که در آن پنجره هر روز
چشم در راه شبی مانند امشب بود بارانی
(روی بندرگاه)

پنجره‌ی نیما، پر از لطف و صفا بوده و این لطف و صفا را شاخه‌ها و گلهای یاسمین کبود به آن بخشیده:

همه شب زن هرجایی
به سراغم می‌آمد
به سراغ من خسته چو می‌آمد او
بود بر سر پنجره‌ام
یاسمین کبود فقط
هم چنان او که می‌آید به سراغم پیچان
(همه شب)

گاهی هم چراغی در مقابل پنجره‌ی نیما سوسو می‌زده، سوسویی که به نگاه چشم سوزان نگار نازنینش می‌مانده و آن را تداعی می‌کرده:

هنوز از شب دمی باقی‌ست، می‌خواند در او شبگیر
و شب‌تاب از نهان‌جایش به ساحل می‌زند سوسو
به مانند چراغ من که سوسو می‌زند در پنجره‌ی من
...
و مانند چراغ من که سوسو می‌زند در پنجره‌ی من
نگاه چشم سوزانش- امیدانگیز با من
در این تاریک‌منزل می‌زند سوسو.
(هنوز از شب)

پشت شیشه‌ی پنجره‌ی نیما، میهمانانی هم بوده‌اند که انتظار باز شدن پنجره و وارد شدن به اتاق نیما را داشته‌اند. سیولیشه- سوسک سیاه- یکی از آنها بوده:

تی‌تیک تی‌تیک
در این کران ساحل و به نیمه‌شب
نک می‌زند
سیولیشه
روی شیشه.
(سیولیشه)

و شب‌پره‌ی گم‌کرده‌راه میهمان دیگر پنجره‌ی نیما بوده:

چوک و چوک، گم کرده راهش در شب تاریک
شب‌پره‌ی ساحل نزدیک
دم‌به‌دم می‌کوبدم بر پشت شیشه.
(شب‌پره‌ی ساحل نزدیک)

مهتاب از دیگر میهمانان پنجره‌ی نیما بوده، آن‌گاه که ماه نرم بر آن می‌نگریسته:

شب قرق باشد بیمارستان
پاسبان می‌رود آهسته به راه
ماه هم از طرف پنجره نرم
بسته بر چهره‌ی معصومش نگاه
(شب قرق)

شبهایی که مهتاب نبوده، شمعی در مقابل پنجره‌ی اتاق به آن روشنی می‌بخشیده، اگرچه گاهی باد با وزش بی‌رحمش آن را خاموش می‌کرده:

از شب دوشم اما خبر است
گرچه بر یاد نماندم شب دوش
مفصل خاک ز بادی بگسیخت
گشت در پنجره شمعی خاموش.
(شب دوش)

و نیما، در برابر پنجره، همیشه چشم‌انتظار و چشم‌به‌راه بوده، چشم‌به‌راه عزیزانش، چشم‌به‌راه پدر نازنینش:

کاش می‌آمد، از این پنجره من
بانگ می‌دادمش از دور: بیا
با زنم عالیه می‌گفتم: زن!
پدرم آمده، در را بگشا.
(پدرم)

 


نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا