ستاره‌ی شب من
1398/3/14


در اوج ظلمت شب تک ستاره‌ای دیدم
به تابناکی لبخند مادران امید
به روشنایی خورشید
از او در آن ظلمات عقیم پرسیدم:
تو از کدام افق بردمیده‌ای؟
که از تماشایت
شب نگاه من این‌سان ستاره‌باران است
و آسمان دلم غرق روشنی امید
در این سیاهی یأس و هراس
در این شبانه‌ی تردید.
تو از کدام فراز خجسته می‌آیی؟
که بردمیدنت این‌گونه است فرخنده
و دل‌فروزنده.
تو از کدام شب تابناک برشده‌ای؟
و از کدام اوج؟
که قلب پاک تو این‌گونه کوکب‌افشان است
و با تو اختر جانم چنین درخشان است.

ستاره‌ی شب من!
تو بی‌گمانه از آفاق مهر آمده‌ای
از آستانه‌ی رویش
از آن کرانه‌ی پر رمز و راز رؤیاها
از آشیانه‌ی لبخند شاد فرداها
از آن سوی دنیا
از آرمانکده‌ی عشقهای نامیرا
برای آن‌که ببخشی امید
به نومیدان
و دل‌گشا باشی
برای دلتنگان
برای آن‌که ببخشی سرور بی‌پایان
به قلب غمزدگان
برای آن‌که بگیری
در این سیاهی دم‌سرد و ترسناک سقوط
به لطف، دستم را
و در پناه بگیری مرا رفیقانه.

زبان آینه‌ها را به من تو دادی یاد
به قلب مرده‌ام آموختی دمیدن را
به چشم چشمه تماشاگر جهان بودن
و تشنه‌کامی جان کویر را حس کردن
عمیق و از بن جان
و با تمام وجود
به پای بسته‌ام آموختی رهیدن را
رها و وارسته
چون ابرها به افقهای دوردست رسیدن
و در مسیر رهایی
گذشتن از خود و باریدن
و رودوار روان بودن
درون کوه و بیابان،میان دشت و دمن
سرود سردادن
و عاشقانه سرودن.
چراغ قلب مرا روشنی تو بخشیدی.
در این سرای سکوت
سرود سردادی
و از تولد فردای تازه‌رس خواندی
و با ترانه‌ی عشق
یقین گمشده‌ام را دوباره، ای امید گرامی!
پناه‌بخش من! ای مهربانترین حامی!
به من عطا کردی.

در عمق ظلمت شب تک‌ستاره‌ای دیدم
ستاره از سر لطف و صفا به من خندید
درون دیده‌ی من برق آرزو را دید.

 


نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا