میدهد بهار حس دلپذیر شاعرانهای به قلب من
حس چشمهسارگونهای که جوشش جوانههای آن سرود سبز زندگیست
زنده میکند شکوه شادیآفرین او امیدهای مرده را
در مزار سینهام
شور و اشتیاق تازهای به روح من
هدیه میدهد بشارت فرارسیدنش
میکند عطا طراوت و لطافت شکوفه را
و شمیم سبزسیرت جوانه را
بس که راد و باکرامت است نوبهار
بس که هست پرسخاوت و بزرگوار.
بین قلب عاشق من و بهار
عهد ناگسستی جاودانهایست
عهد محکمی که هیچ نیرویی نمیتواندش
بگسلد ز هم و بشکند
با بهار عهد بستهام که هیچگاه
نسپرم به یأس ترشروی و خشکخوی دل
آن زمان که نیست در برم
یا که در برابرم
آن زمان که رخ نهفته در غروب
یا که رفته در محاق سرد و خشک بیبری فرو
آن زمان که فصل انسداد بسته راه را بر او
آن زمان که بغض درد و رنج غدهوار میفشاردش گلو
یاد سبز او
باشد عطربخش خاطرم
در کرانههای دوردست آرزو.
با بشارت فرارسیدنش
ذهن من پر از خیالهای شاعرانه میشود
قلب من لبالب از ترانههای عاشقانه میشود
و تموج سرور و شور
و نشاط بینهایتی که میبرد مرا به بیکرانههای آرزو
اوج میدهد مرا و میبرد سوار بر سمند تیزپای خود به دوردستهای اشتیاق
حس سبز بردمیدن و شکفتگی
هدیه میدهد به قلب عاشقم
شعر میتراود از نهال جان من به سان رویش جوانهها
شعرهای سبز و سرخ و آبی و بنفش و صورتی و قهوهای و نیلی و سپید
شعرهای پرامید
من درخت شعر میشوم
چون نسیم نوبهار میوزد در آسمان خاطرم
غرق در شکوفههای عطربار اشتیاق
غرق در جوانههای پرطراوت نشاط و شور
غرق در ترانههای شادمانیآفرین و دلنشین
غرق در ترنم سرود
غرق در سرور و نور.
|