بعد از این دست من و دامن سرو و لب جوی
خاصه اکنون که صبا مژدهی فروردین داد
فلسفهی زندگی حافظ را، بر مبنای آنچه از شعرش دریافت میکنیم، میتوانیم در این دو بیت آغازین یکی از غزلهایش فشرده و جمعبندی کنیم:
می خواه و گل افشان کن، از دهر چه میجویی؟
این گفت سحرگه گل، بلبل تو چه میگویی؟
مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی را
لب گیری و ر خ بوسی، می نوشی و گل بویی
این فلسفه را به زبان ساده چنین میتوان تفسیر کرد: برای حافظ در زندگی عنصرهای اصلی و حیاتی اینها هستند: عیشخواهی، عشرتطلبی، کامجویی، مهرورزی، عشقبازی، زیباییدوستی، نیکوکاری، دم را غنیمت شمردن و دلخوش بودن، غم دنیا را نخوردن و شادکامی را گرانقدرترین سرمایهی عمر دانستن. و برای رسیدن به این خواستهها و تحقق بخشدن به این آرمانها چه هنگامی مناسبتر از نوبهار است و نوروز؟ که بهار فصل شکوفایی و سرسبزی و نشاط است و موسم خوش گذراندن وقت در باغ و بوستان در کنار یار همدم و می ناب و ساقی گلرخسار. برای همین هم در شعر حافظ اینهمه از بهار و نوبهار و نوروز سخن به میان آمده و در بیشتر جاها هم این سخن همراه بوده با دعوت به عیش و تمنای عشرت:
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست؟
ساقی کجاست؟ گو! سبب انتظار چیست؟
هر وقت خوش که دست دهد، مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست؟
پیوند عمر بسته به موییست، هوش دار
غمخوار خویش باش، غم روزگار چیست؟
معنی آب زندگی و روضهی ارم
جز طرف جویبار و می خوشگوار چیست؟
برای حافظ بهار موسم طرب و عیش و ناز و نوش است، هنگام کوشیدن در راه عشرت است و کامجویی:
صبا به تهنیت پیر میفروش آمد
که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد
هوا مسیح نفس گشت و خاک نافهگشای
درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
تنور لاله چنان برفروخت باد بهار
که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد
به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش
که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد.
و نصیحت گوهربار حافظ به خودش و خوانندگان شعرش این است که در فصل بهار نهال نیکی بنشانند و از در عیش درآیند و عیب نجویند:
شکر آن را که دگر بازرسیدی به بهار
بیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی
روی جانان طلبی، آینه را قابل ساز
زانکه هرگز گل و نسرین ندمد زاهن و روی
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر:
از در عیش درآ و به ره عیب مپوی.
دارایی نقد حافظ در موسم بهار که از بوستان نسیم بهشت میدمد، شراب فرحبخش است و یار حورسرشت و پادشاهی کردن در خیمهگاه سایهی ابر و بزمگاه کشتزار:
کنون که میدمد از بوستان نسیم بهشت
من و شراب فرحبخش و یار حورسرشت
گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز؟
که خیمه سایهی ابر است و بزمگه لب کشت
چمن حکایت اردیبهشت میگوید:
نه عارف است که نسیه خرید و نقد بهشت.
و باز سفارش دم غنیمت شمردن و نقد عمر صرف عشرت کردن و سودای باطل زراندوزی را که تباه کنندهی عمر است، از سر بیرون راندن، چرا که عمر کوتاه است و حکم میر نوروزی بیش از چند روزی نیست:
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
چو گل گر خردهای داری، خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی
سخن در پرده میگویم، چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی.
حافظ نوبهار را وقت خوشدل بودن میداند و کوشیدن در راه آن، چون عمر کوتاه است و بسیار بهارها خواهد رسید و گلها خواهد دمید که ما آنها را نخواهیم دید چرا که در خاک خفتهایم:
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
در فصل بهار بهترین کار ترتیب دادن مجلس انس است و شعر، و جام می از جانان ستاندن که هرکه این کارها را نکند جانی نامطبوع و زمخت دارد و قابل همصحبتی و معاشرت نیست:
مجلس انس و بهار و بحث شعر اندر میان
نستدن جام می از جانان گرانجانی بود.
همانطور که بی رخ یار گلرخ، گل خوش نیست؛ بی باده هم بهار خوش نیست:
گل بی رخ یار خوش نباشد
بی باده بهار خوش نباشد.
بی ساقی گلعذار گلبن عیش لطفی ندارد و بی بادهی خوشگوار، باد بهاری صفایی ندارد:
گلبن عیش میدمد، ساقی گلعذار کو؟
باد بهار میوزد، بادهی خوشگوار کو؟
بنابراین، در موسم فرارسیدن بهار و دمیدن سبزه، اگر درآمدی داری صرف می و نبید کن:
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش می است و نبید.
و چون موسم بهار فرامیرسد و لب جوی و سایهی ابر فراهم میشود، آن ساقی که اهل دل باشد، خود میداند که چه کند:
ساقیا! سایهی ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی.
|