کنار منصور توو پیکانش نشسته بودم و داشتیم میرفتیم دنبال مینا و ژیلا، تا چهارتایی برویم سینما آتلانتیک، دیدن فیلم "کابوی نیمه شب". منصور دست دراز کرد و دستگاه پخش ماشین را روشن کرد. صدای موسیقی محزون آشنایی بلند شد و بعد از حدود بیست ثانیه ویگن شروع کرد به خواندن. هر دو در سکوت ترانهی "آن گل سرخی که دادی" را گوش کردیم. من چشمهام را بسته بودم و رفته بودم توو حالی خوش:
آخر ای محبوب زیبا
بعد از آن دیرآشنایی
آمدی، خواندی برایم
قصهی تلخ جدایی.
ماندهام سر در گریبان
بی تو در شبهای غمگین
بی تو باشد همدم من
یاد پیمانهای دیرین.
آن گل سرخی که دادی
در سکوت خانه پژمرد
آتش عشق و محبت
در خزان سینه افسرد.
اکنون نشسته در نگاهم
تصویر پرغرور چشمت
یکدم نمیرود از یادم
چشمههای پرنور چشمت.
وقتی ترانه تمام شد، چشمهام را وا کردم. منصور که انگار او هم رفته بود توو حال، با دست چپ اشکهایی را که از گوشههای چشمهایش سرازیر شده بود، پاک کرد. بعدش گفت: ترانه از این قشنگتر میشه؟
گفتم: نه واللا.
ویگن شروع کرده بود به خواندن ترانهی "ستاره امشب"...
دم مدرسهی عالی دختران باهاشان قرار داشتیم. وقتی رسیدیم توو پیادهرو منتظرمان بودند. منصور بوق زد. بعدش، وسط ترانهی ویگن، پخش ماشین را خاموش کرد. متوجهمان شدند و آمدند سمتمان. بعدش سوار شدند. سلام علیک کردیم و چاقسلامتی. بعدش مینا گفت: حدس بزنین امروز کی اومده بود دانشکدهمون.
منصور مکثی کرد. بعدش گفت: نمیدونم. کی؟ مادر فولادزره؟
مینا گفت: یخ کنی... عهدیه.
من گفتم: عهدیهی خواننده؟
مینا گفت: آره دیگه. مگه عهدیهی دیگهم داریم؟
منصور پرسید: واسه چی اومده بود؟
مینا گفت: اومده بود دیدن یکی از دوستاش. میدونستین عهدیه دانشگاه ما درس خونده؟
منصور گفت: دانشگاه نه، مدرسهی عالی.
مینا گفت: حالا هرچی... بیمزه!
منصور شروع کرد به تقلید صدای عهدیه و خواندن ترانهی "اوستا کریم:
سرم هرچی بیاره، میگم عیبی نداره، خدا خودش رحیمه
یه روز شادی یه روز غم، یه روز زیاده یه روز کم، کار اوستا کریمه
بردی دل از دستم
رندونه رندونه
دیوونهام کردی
دیوونه دیوونه
کشتی منو بیبهونه
گفتم: واسهتون آواز نخوند؟
مینا گفت: خیلی خواهش کردیم ولی همش خندید. آخرشم نخوند.
منصور گفت: حالا هر ترانهاش را میخواین بگین من واستون بخونم. بی خواهش تمنا.
مینا گفت: تو لازم نکرده بخونی. با اون صدای نکرهت
ژیلا گفت: ولی چقدر سنگین و متین بود... یه پارچه خانوم.
مینا گفت: آره... دیدیش؟
منصور گفت: چه عجب بالاخره یخ سکوت حضرت عالی شکست؟
ژیلا گفت: با منین؟
منصور گفت: بله جسارتن، با حضرت عالیام.
مینا گفت: طفلک خسهست.
منصور گفت: واسه چی خسهن؟ کوه کندن؟
مینا گفت: ببینم، آقا چوب شور! تو دیشب توو آب نمک نخوابیدی؟
منصور گفت: نخیر آبجی! من نمکم خداداده... حالا واسه چی خسه بودن؟
مینا گفت: آخه واسمون آواز خوند.
من گفتم: اِ؟ جدی؟
مینا گفت: آره. وقتی عهدیه قبول نکرد بخونه، ژیلا گفت پس من واستون میخونم.
منصور پرسید: حالا چی خوندن؟
مینا گفت: "آن گل سرخی که دادی" رو. چقدرم محشر خوند... واقعن معرکه خوندی، ژیلا جون! دمت گرم.
منصور گفت: عجب تصادفی! مام پیش پای شما گوشش دادیم. کلی هم حال کردیم. حالا میشه بیزحمت واسه مام بخونینش؟
ژیلا گفت: من؟
منصور گفت: پ من... آخه کی غیر از شما صداش شیشدانگه؟
ژیلا گفت: خبه، خبه، خودتونو دس بندازین.
منصور گفت: نه به خدا، جدی گفتم. اگه بخواین خواهش تمنا هم میکنم. حتا اگه بخواین التماس هم میکنم.
ژیلا گفت: نیازی به التماس نیست.
منصور گفت: پس میخونین؟
ژیلا محکم گفت: نه.
منصور گفت: آخه واسه چی؟
ژیلا گفت: واسه اینکه بنده خواننده نیستم.
منصور گفت: پس واسه چی واسه دوستان خوندین؟
ژیلا گفت: چون دلم خواست.
منصور گفت: پس واسه چی واسه ما نمیخونین؟
ژیلا گفت: چون دلم نمیخواد.
منصور گفت: مگه دلبخواهیه؟
ژیلا گفت: معلومه که دلبخواهیه... چی فکر کردین؟
منصور گفت: پس یه دفه بگین شهر هرته.
مینا گفت: اینقدر سربهسرش نذار، منصور! خسهست. حوصلهی خوندن نداره.
منصور گفت: بنده غلط زیادی کنم بخوام سربهسر ایشون بذارم. من فقط دارم خواهش میکنم.
مینا گفت: خواهشن خواهش نکن.
منصور گفت: اووقت چرا؟
من گفتم: صلوات بفرستین.
منصور صلوات غرایی فرستاد...
بالاخره هم هرچی منصور اصرار کرد، ژیلا نخواند که نخواند.
اما چند هفته بعد که چهارتایی رفتیم پارک شاهنشاهی، ژیلا برایمان خواند و چقدر هم قشنگ خواند. همان ترانهی "آن گل سرخی که دادی" را. وقتی خواندنش تمام شد هرسه برایش کف مبسوطی زدیم. توی چشمهای هرسهمان اشک جمع شده بود. ژیلا که چشمهاش برق میزد، گفت: خیلی ممنون.
گفتم: ما از شما ممنونیم که به این قشنگی واسمون خوندین.
مینا گفت: معرکه خوندی، ژیلاجون! دمت گرم.
گفتم: الحق که دمتون گرم.
منصور چیزی نگفت. بهجایش پا شد، رفت، یک شاخه گل سرخ درشت از توی باغچهی روبهرومان چید و آورد. بعدش با احتیاط ساقهی تیغدارش را چند دور با دستش پیچاند و ازش جدا کرد. بعد دستش را دراز کرد طرف ژیلا و گفت: تقدیم با احترام به خاطر آواز خیلی خیلی قشنگتون.
ژیلا درحالیکه لپهایش قرمز شده بود، گفت: اوا، شرمندهم کردین. خیلی ممنون.
منصور گفت: قابل شما رو نداره.
به جای ژیلا، مینا گل را گرفت. بعد دست کرد توو موهایش و سنجاقی از توی موهاش درآورد و بعد با دقت و احتیاط گل سرخ را زد به موهای ژیلا.
چند ماه بعد جشن نامزدی ژیلا و منصور برگزار شد و آندو کبوتر عاشق رسمن نامزد هم شدند. جشن خیلی ساده و باصفایی بود. دو خانواده بودند و سه چهار تا از دوستان از جمله مینا و من. قرار شد جشن عقد ماه آبان باشد و جشن عروسی سال بعد...
تابستان درگیر کارآموزی بودم و یک کار "پارت تایم" هم داشتم برای همین فرصت نشد منصور را ببینم. ماه مهر، روز اولی که رفتم دانشکده منصور را دیدم. میگفت آمده خداحافظی از دوستان و چند روز دیگه راهی آمریکا میشود، برای ادامهی تحصیل. خیلی تعجب کرده بودم چون چنین قراری نبود. صحبتش هم نشده بود. پرسیدم: با ژیلا میری؟
گفت: نه. تنها میرم.
گفتم: چرا تنها؟ پس ژیلا چی میشه؟ بعدن میآد؟
گفت: نه... چه جوری بگم... رابطهمون به هم خورد.
بهتم زده بود. یعنی چی که رابطهشان به هم خورده بود؟ مگر تا همین چند ماه پیش لیلی و مجنون نبودند؟ و منصور واسه ژیلا نمیمرد؟
گفتم: یعنی چی؟
گفت: یعنی... دردسرت ندم... واسه هم ساخته نشده بودیم.
معلوم بود که اصلن دوست ندارد در این باره حرف بزند و خیلی معذب است. خواستم بیشتر بپرسم ولی اجازه نداد و گفت: با اجازهت من بایست برم. کلی کار دارم که بایست انجام بدم. پس تا بعد...
و بیخداحافظی رفت. خشکم زده بود از آنچه شنیده بودم. اصلن نمیتوانستم باور کنم. یعنی چی شده بود و چه اتفاقی افتاده بود؟
غروب زنگ زدم خانهشان. مینا گوشی را برداشت. پرسیدم چی شده. گفت: فقط همینو بهت بگم که اون نامرد بیشرف نامردی کرد، با یکی از دوستای صمیمی ژیلا که باباش کارخونهداره ریخت رو هم. حالام باباهه کارشونو درست کرده، جفتشون با هم دارن میرن آمریکا.
پرسیدم: ژیلا چطوره؟
گفت: نپرس... نپرس... نپرس. فقط اینو بدون که داره دیوونه میشه.
اصلن باورکردنی نبود. یعنی منصور میتوانست اینقدر نامرد باشد؟ باورم نمیشد. طفلک ژیلا. چه عذابی بایست کشیده باشد! چطوری توانسته تحمل کند؟
چند شب بعدش ژیلا را خواب دیدم. توی پارک شاهنشاهی. تنها نشسته بود روی همان نیمکتی که آن روز با هم چهارتایی نشسته بودیم رویش. داشت آواز میخواند. ترانهی "آن گل سرخی که دادی" را. همان گل سرخی هم که منصور بهش تقدیم کرده بود و مینا زده بود به موهایش، همانجا روی موهایش بود، منتها پژمرده و پلاسیده.
آن گل سرخی که دادی
در سکوت خانه پژمرد
آتش عشق و محبت
در خزان سینه افسرد.
|