میروم به راه تازهای که دور میکند مرا از آنچه بودهام
دور میکند مرا از انتظارها، از اضطرابها، از التهابها
دور میکند مرا
از هرآنچه دردناک و رنجزا
از هرآنچه دلخراش و جانگزا
دور میکند مرا
از کی و کجا
از چهگونه و چرا
دور میکند مرا
از غم نبود و بود
از غم نداشتها و داشتها
از غم نکردهها و کردهها
دور میکند مرا
از امید و حسرت زیان و سود
از فراز، از فرود
از سقوط، از صعود
دور میکند مرا
از تعلقات دستوپایگیر
از هر آنچه کرده است و میکند مرا اسیر
از سیاهنای ترس و یأس
از کدورت غلیظ شک.
در تمام طول راه
این رهی که بینهایت است و مارپیچوار میرود به دوردستهای ناکجا
این رهی که تنگ و پر خم و چم است و سنگلاخسا
با خودم به گفتوگو و چالشم
چون همیشه با خودم
در کشاکشم
چالش دو نیروی ستیزهجوی زندگی و مرگ
و کشاکش امید و یأس
چالش سرور و رنج
و کشاکش یقین و شک.
در تمام طول راه
میکنم مدام از خودم سوال:
چیست معنی دقیق و راستین زیستن؟
معنی حقیقی تلاشها و شورها و شوقها و عشقهای آدمی؟
معنی نیازها و آزهای نکبتآور تباهساز
معنی شکستها و دردها و رنجهای جانگداز؟
معنی زیادهخواهی مهارناپذیر؟
معنی کشش به کسب قدرت فسادآور بدون مرز؟
میکنم مدام از خودم سوال و باز هم سوال و باز هم سوال- اگرچه چون همیشه بیجواب.
میروم به راه بینهایتی که میبرد مرا به دوردستهای نیلگون آرزو
میبرد مرا به سرزمین بیکران جستوجو
میبرد مرا به زادگاه سبز رمزورازها
میبرد مرا به چشمهسار روشنی رهنما
به فرازنای آسمانی امیدهای اوجبخش
به افق، به سرزمین عشقهای پاک و تابناک
به شفق، به زادگاه شعرها و شورهای راستین
در گذار از غم و سفر به شهر شادمانی همیشگی
به سرای همدلی اعتمادآفرین و دوستی دلنشین.
در میانهی مسیر
در کنار جادهای که میرود به سوی دوردستها
دست خود دراز کرده سیب میکند تعارفم
سیب سرخ عشق و دوستی
دختری که روسری آبیاش به رنگ آسمان آرزوست
دختری که با نسیم
رقص میکند حریر سبز دامنش
و نگاه دلنواز چشمهای تابناک او او چراغ مهربانی است
و تبسم پر از لطافتش
مژده میدهد به من که راه را
اشتباه طی نکردهام
در مسیر روشنی روانهام
و روان به سوی وعدهگاه عشقهای جاودانهام...
|