بر قایقم نشستهام آرام
با قایق همیشه روانم
بر بستری ز گفتوگوی حرکت و سکون
بر افت و خیز دائم شک و یقین سوار
جاری میان پیچ و خم ممکن و محال
در دوردستهای تأمل
و غرق در زلال تعمق
بر موجهای سرکش اندیشهها روان
بر آبهای روشن آبیفام
راهی به سوی دریام.
پاروزنان روانهام اندیشناک
در حال پیش رفتن و از خود گذشتن
و جا نهادن خود را
در پشت سر
آرام و نرمپو
سرشار جستوجو
از قایقم به زمزمه میپرسم:
قایق! چرا جهان
اینسان درون لای و لجن غوطه میخورد؟
آلودگی چرا همه جا را گرفته است؟
گندابها چرا
اینگونه سهمگین همه جا را
در بر گرفتهاند؟
مردابها چرا
دنیا و آنچه هست در آن را
اینسان درون ورطهی خود غرق کردهاند؟
و باتلاقها
دارند قصد آنکه به اعماق گندشان
ما را فروکشند
و غرق در تباهی و آلودگی کنند
قایق! چرا ز راه حقیقت بشر چنین
افتاده دور؟
گم کرده است راه رهایی را
راه نجات یافتن از ورطهی دروغ
در چشمهای مردم
جز سایهی کدورت تشویش
یا یأس و ترس و تردید
چیزی چرا عیان نیست؟
از اعتماد و عشق نشان نیست؟
قایق! چرا؟ چرا و چرا؟
و باز هم چرا؟
....
در قایقم نشستهام و ذهنم
لبریز از چراست
من قایقم چه دور ز خشکیست!
من قایقم روانهی دریاست...
|