شعر، حکمت و لذت
1395/5/3

 


نامدارانی از شعرشناسان و نظریه‌پردازان حوزه‌ی شعر درباره‌ی حکمت و لذتی که با شعر راستین همراه است و ارمغانهای گران‌قدر آن برای خوانندگان و شنوندگان است، سخن گفته‌اند و نوشته‌اند. از نظر آنان شعر راستین حکمت‌آموز و لذت‌بخش است و کلام موزونی که حکمت‌آموز و لذت‌بخش نباشد، شعر نیست. پرسی شلی در رساله‌ی "دفاع از شعر" در این باره نوشته: " شعر همیشه با لذت همراه است: همه‌ی روحهایی که شعر بر آنها وارد می‌شود، برای دریافت حکمتی آمیخته با لذت، آغوش می‌گشایند."
ویلیام وردزورث و ساموئل کولریج هم با او هم‌نظر هستند. وردزورث در مقدمه‌ی مشهورش بر چاپ دوم "ترانه‌های غنایی" در این باره نوشته: "کلام موزونی که حکمت نمی‌آموزد و آموزشش همراه با لذت‌بخشی نیست، شعر نیست، نظمی کسل‌کننده و ملال‌آور است که ارزش خواندن و شنیدن ندارد." کولریج هم در کتاب مشهورش "سیره‌ی ادبی" نوشته: "اگر حکمت و لذت را از شعر بگیریم، چیزی جز کلامی پوج نمی‌ماند، کلامی که نه شوری برمی‌انگیزد نه حسی منتقل می‌کند."
نظریه‌پردازان روسی حوزه‌ی شعر هم با نظریه‌پردازان انگلیسی هم‌نظر هستند و شعری را که حکمت نمی‌آموزد و لذت نمی‌بخشدU فاقد ارج و اعتبار دانسته‌اند. بلینسکی در این باره نوشته: "اگر لذت نمی‌بخشی و حکمت نمی‌آموزی، پس شعر نیستی."
نگراسف هم همین اندیشه را در شعر "هدیه‌ی گرانقدر" بیان کرده:
“اگر می‌خواهی به من هدیه‌ای گران‌قدر دهی
شعری برایم بخوان که غرق لذتم کند
و بیاموزدم درسهایی را که حکیمان خردمند آموزگارانش بوده‌اند
کلامی این‌چنین گرانقدرترین هدیه‌ی دنیاست.”

شاعران ما هم بر اهمیت حکمت و لذتی که شعر بایست با خود داشته باشد و به شنونده هدیه بخشد، آگاه بودند. ابوشکور بلخی شعر فاقد حکمت و لذت را شعر نمی‌دانست:
دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست
 در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم
حکمت شعر شعور مخاطب را تحت تأثیر قرار می‌دهد و اگر این تأثیر شورانگیز باشد و در مخاطب شوقی بیافریند و او را به وجد آورد، یا هیجانی تکان‌دهنده در او ایجاد کند منجر به ایجاد لذت می‌شود و مخاطب احساس می‌کند که از خواندن یا شنیدن شعر لذت می‌برد، و هنگامی‌که این لذت و حکمت در هم بیامیزند و چون تار و پود در هم تنیده شوند، شعر راستین زاده می‌شود، شعری که معنایی عمیق دارد (همان که ابوشکور آن را چم نامیده است) و اندیشه‌ای بلند را عرضه می‌کند و این عرضه‌داشتش بیانی عادی و صرفن منظوم و آهنگین ندارد، بلکه بس بیش از آن است و شوری در مخاطب برمی‌انگیزد که لذت‌بخش است، گویی بر تارهای جان و روان شنونده مضراب می‌زند و آنها را به ارتعاش و پرچم روح را به اهتزاز درمی‌آورد. این همان شعری‌ست که حافظ آن را "بیت‌الغزل معرفت" نامیده و نیما آن را "شعر عالی" خوانده و بهار درباره‌اش سروده:
شعر دانی چیست؟ مرواریدی از دریای عقل
شاعر آن افسونگری کاین طرفه مروارید سفت.

 

 


نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا