در دو سه دههی اخیر سردمداران شعر به اصطلاح مدرن و پست مدرن، یعنی قطعهی نثرگونهای که فاقد وزن و آهنگ کلام و سایر عناصرهای بنیادین شعر است- اینجا و آنجا مطرح کردهاند که شعرشان تافتهی جدابافتهایست که نیاز به وزن عروضی و آهنگ کلام و خیال شاعرانه و حتا فرم ندارد و جای تمام اینها را در شعرشان عاطفهای قوی میگیرد و همین عاطفهی قویست که کیمیاوار مس کلام آنها را تبدیل به زر شعر میکند. آنها شعر را به دو دستهی "شعر کوشنده" و "شعر جوشنده" تقسیم کردهاند و "شعر کوشنده" را شعر موزون متکی بر آهنگ کلام و خیال شاعرانه دانستهاند و حاصل را شعر درجهی دو نامیدهاند، و "شعر جوشنده" را که به ادعایشان شعر درجهی یک عالیست همان قطعهی نثرگونهی فاقد وزن و موسیقی و فرم دانستهاند که فقط و فقط متکی به عاطفهی شاعرانه است و از این عاطفه میجوشد و فوران میکند. آنها مدعیاند که کوشش برای موزون گویی و گنجاندن شعر در بستر کلام آهنگینی که دارای فرم و خیال شاعرانه است، شعر را از حالت طبیعی خود که حالت جوششی است خارج میکند و به آن حالت تحمیلی و تصنعی کوششی میدهد. رهنمود آنها به شاعران دنبالهروشان، همان رهنمود موسا به شبان از زبان مولوی در مثنوی است:
هیچ آدابی و ترتیبی مجو
هرچه میخواهد دل تنگت بگو
آنها این موضوع را نادیده میگیرند که جوششیترین شعرهای جهان همانا شعرهای موزونی هستند که آهنگ کلامی بسیار قوی و ضربی ریتمیک و خیالشاعرانهای پررنگ دارند. به عنوان نمونه، در جهان جوششیتر از غزل مولانا نداریم. در حقیقت شعر او حاصل جوشش خون اوست و خودش هم گفته:
خون چو میجوشد منش از شعر رنگی میدهم
و حاصل این جوشش شعریست موزون که در آن هم آهنگ کلام و هم خیال شاعرانه به کمال وجود دارد. در حقیقت خون شعر او در بستر همین آهنگ کلام و خیال شاعرانه میجوشد و فوران میکند.
اما حقیقت چیست؟ حقیقت این است که شعر در عمیقترین نگاه زادهی ازدواج تخیل شاعرانه و آهنگ زبانی است و از ترکیب هنری این دو عنصر اصلی نطفه میبندد و رشد میکند و شکوفا میشود.
به نظر ادوارد فن هارتمن- فیلسوف آلمانی- شعر تنها هنریست که تمام و کمال زاییدهی تخیل است، تخیلی که در زبانی آهنگین جاری میشد و به آن جان میبخشد. به بیان دیگر شعر پردازش اندیشیدهی واژهها در گفتاری دارای نظم آهنگین است.
بتهوون گفته بود: آنجا که کلام از گفتار باز میماند، موسیقی آغاز میشود.
اگر او شعر را به خوبی گوته و شیللر میشناخت، میدانست که کلام با جاری شدن در موسیقیست که شعر میآفریند. این درست همان چیزی بود که گوته از شعر دریافته بود و میگفت: شعر کمال کلام است و این کمال را موسیقی به کلام میبخشد. و شیللر معتقد بود که همانطور که با جاری شدن آب در حویبار موسیقی آب زاده میشود با جاری شدن کلام در زبان آهنگین هم شعر زاده میشود.
چنین شعریست که به گفتهی ماتیو آرنولد زندگی را برای ما تفسیر میکند، ما را تسلی میدهد و دلگرم میکند.
چنین شعریست که به گفتهی ویکتور هوگو ارکستر هیجانانگیزی به وجود میآورد که در همنواییاش آواز طبیعت و بشر و رویدادها در هم آمیخته است. و به نظر ویلیام وردزورث احساسات تند بشری در آن مسیری برای سرریز شدن یا فوران ناگهانی مییابند و با شعلهای تاریکی شب کلام را به آتش میکشند.
اگر هدف اولیهی شعر را خلق و کسب لذت بدانیم نه وصول حقیقت، این لذت وقتی خلق و حاصل میشود که کلامی که شاعر میآفریند خیالانگیز باشد و این خیالانگیزی نظمی داشته باشد و از نوعی هماهنگی برخوردار باشد، و این نظم و هماهنگی همان چیزیست که از موزونیت شعر سرچشمه میگیرد و به کلام آهنگی گوشنواز و دلنشین میبخشد. بدون خیالانگیزی و بدون آهنگین بودن و موزونیت کلام شعری هم وجود ندارد- همانگونه که بدون آب نه چشمهساری وجود دارد و نه جویباری.
|