نوآوری‌های نیما یوشیج در "افسانه"
1391/3/19


 "افسانه" آن‌طور که مهدی اخوان ثالث نوشته "حد فاصلی بود بین شلاقهای توفانی مشروطیت و ادب قدیم و دنیایی که نیما بعدها به ایجاد آن توفیق یافت."(1) "افسانه به منزله‌ی کوک کردن ساز بود- یا نه- به مثابه‌ی کرشمه و درآمد بود که گوشه‌های عالی و اعجاب‌انگیزگاهان شعر نیما در دنباله‌ی آن بود."(2) و آن‌طور که سیاوش کسرایی نوشته "افسانه مصب رودهای خروشانی است که جوانی 26 ساله می‌باید با غوطه خوردن در امواجش گوهر خود را از اعماق آن به‌درآورد.
 در تک ف شبی خاموش، در یکی از دره‌های سرد و خلوت یوش، نیما به خودکاوی و خودکوبی می‌نشیند و "افسانه" حاصل گیرودارها، برخوردها و پرس‌وجوهای نسبتاً طولانی شاعر با خویشتن خویش است که در آن "عاشق" و "افسانه"، قهرمانان منظومه، نیم‌رخ‌های رنگ‌پریده‌ی نیما را دارند.
 منظومه‌ی "افسانه" نقطه‌ی عزیمت و تصفیه حسابی است که هر هنرمند بزرگی به عمر خود- گفته یا ناگفته، نوشته یا نانوشته- یکی دوبار برای همیشه با خود و جهان پیرامون می‌کند تا سبک‌بار و شناسا به راه افتد."(3)
 "افسانه"، از نظر ترتیب زمانی، چهارمین شعری است که از نیما یوشیج به یادگار مانده است . پیش از آن او مثنوی بلند "قصه‌ی رنگ پریده، خون سرد"، قطعه‌ی "منت دونان" و نوترکیب‌بند "ای شب" را سروده بود و پس از آنها بود که شعر نمایشی "افسانه" را در سال 1301 و در بیست و ششمین سال زندگی‌اش سرود.
 "افسانه" اولین نقطه‌ی عطف تاریخ شعر فارسی پس از جنبش مشروطه‌خواهی بود. دومین نقطه‌ی عطف، "ققنوس" بود که سرآغاز شعر نوین فارسی است. علت این‌که "افسانه" را اولین نقطه‌ی عطف اول شعر معاصر فارسی می‌دانم نوآوری‌های بدیع و ابتکاری و راه‌گشایی است که نیما یوشیج در این شعر بلند تغزلی- نمایشی عرضه کرد و با آنها  بر شعر زمانه‌ی خود تأثیری ژرف به جا گذاشت و در آن تحولی چشم‌گیر پدید آورد و خود را به عنوان پیش‌گام و راه‌گشای مسیر شعر معاصر معرفی و تثبیت کرد.
 در این نوشته، به اختصار به چند نوآوری مهم و تأثیرگذار نیما یوشیج در "افسانه" می‌پردازم:

1- ساختمان نمایشی- دراماتیک "افسانه" که تا پیش از سرودن آن در شعر فارسی- به صورتی که نیما یوشیج در "افسانه" بنا کرده- بی‌نظیر بوده است، بنابراین کار نیما یوشیج در "افسانه" از این نظر نوآورانه بوده است. خود نیما یوشیج هم در مقدمه‌ی "افسانه" متوجه این موضوع بوده و درباره‌ی آن توضیح زیر را داده است:
 "این ساختمان که "افسانه"ی من در آن جا گرفته است و یک طرز مکالمه‌ی طبیعی و آزاد را نشان می‌دهد، شاید برای دفعه‌ی اول پسندیده‌ی تو نباشد و شاید تو آن را به اندازه‌ی من نپسندی. همین‌طور شاید بگویی برای چه یک غزل این‌قدر طولانی و کلماتی که در آن به کار برده شده است نسبت به غزل قدما سبک؟ اما یگانه مقصود من همین آزادی در زبان و طولانی ساختن مطلب بوده است به‌علاوه انتخاب یک رویه‌ی مناسبتر برای مکالمه که سابقاً هم مولانا محتشم کاشانی و دیگران به آن نزدیک شده‌اند. آخر این‌که من سود بیشتری خواستم که از این کار گرفته باشم.
 به اعتقاد من از این حیث که می‌تواند به "نمایش" اختصاص داشته باشد، بهترین ساختمانها است برای رسا ساختن نمایشها. برای همین اختصاص، همان‌طور که سایر اقسام شعر هر کدام اسمی دارند، من هم می‌توانم ساختمان خود را "نمایش" اسم گذاشته و جز این هم بدانم که شایسته‌ی اسم دیگری نبود. زیرا که به طور اساسی این ساختمانی است که با آن به‌خوبی می‌توان تئاتر ساخت. می‌توان اشخاص یک داستان را آزادانه به صحبت درآورد.
...
 این ساختمان آن‌قدر گنجایش دارد که هرچه بیشتر مطالب خود را در آن جا دهی از تو می‌پذیرد: وصف، رمان، تعزیه، مضحکه، هرچه بخواهی.
این ساختمان از اشخاص مجلس تو پذیرایی می‌کند، چنان‌که دلت بخواهد. برای این‌که آنها را آزاد می‌گذارد در یک یا چند مصرع، یا یکی دو کلمه، از روی اراده و طبیعت، هرقدر بخواهند صحبت بدارند. هرجا خواسته باشند سوآل و جواب خود را تمام کنند، بدون آن‌که ناچاری و کم‌وسعتی شعری آنها را به سخن درآورده باشد و چندین کلمه از خودت به کلمات آنها بچسبانی تا این‌که آنها به‌قدر دو کلمه صحبت کرده باشند. در حقیقت در این ساختمان، اشخاص هستند که صحبت می‌کنند نه آن همه تکلفات شعری که قدما را مقید می‌ساخته است، نه آن‌همه کلمه‌ی "گفت و پاسخ داد" که اشعار را به توسط آن طولانی می‌ساختند."(4)
 ساختار دراماتیک "افسانه" و شکل‌گیری آن بر اساس دیالوگهای تغزلی- نمایشی بین "عاشق" و "افسانه" که دو سیمای درونی شخص نیما یوشیج هستند و بیرون ماندن اسم آنها از متن شعر، به شیوه‌ی نمایشهای تئاتری، ابعادی از نوآوری‌های نمایشی نیما یوشیج در "افسانه" هستند. البته چند سالها از این‌که نیما یوشیج "افسانه" را بسراید، علی‌محمدخان اویسی، بر اساس مثنوی "خسروپرویز" نظامی گنجوی، نمایش‌نامه‌ی منظوم "سرنوشت پرویز" را در دو پرده در باکو سروده و در استانبول چاپ کرده بود. بعد از او هم تقی رفعت نمایش‌نامه‌ی منظوم "خسرو پرویز" را در سه پرده، براساس نمایش‌نامه‌ی منظوم "سرنوشت پرویز" و با تغییر و اصلاح آن ساخت ولی متن آن هنوز چاپ نشده است. هم‌چنین، میرزاده‌ی عشقی دو نمایش‌نامه‌ی منظوم "رستاخیز شهریاران ایران" و "کفن سیاه" را، ابوالحسن فروغی نمایشنامه‌ی منظوم "شیدوش و ناهید" (یا "داستان عشق و مردانگی") را بر وزن شاه‌نامه‌ی فردوسی و به سبک آن، و کاظم‌زاده ایرانشهر نمایشنامه‌ی "رستم و سهراب" را، پیش از "افسانه"ی نیما یوشیج ساخته بودند (5)، ولی هیچ‌کدام از این منظومه‌ها ساختار دراماتیک ابداعی "افسانه" را نداشتند و از نظر ساختمان نمایشی قابل مقایسه با "افسانه‌"ی نیما یوشیج نبوده و نیستند و نوآوری‌های آن را هم ندارند.
 به عنوان نمونه به این دیالوگ نمایشی بین "افسانه" و "عاشق" که تمام ویژگیهای یک دیالوگ نمایشی را دارد، توجه کنید:

عاشق: "کوهها راست استاده بودند
دره‌ها هم‌چو دزدان خمیده."
افسانه: "آری، ای عاشق! افتاده بودند
دل ز کف دادگان، وارمیده.
                                       داستانیم از آن‌جاست در یاد:
هر کجا فتنه بود و شب کین
مردمی، مردمی کرده نابود.
بر سر کوههای "کپاچین"
نقطه‌ای سوخت در پیکر دود.
                                       طفل بی‌تابی آمد به دنیا.
تا به هم یار و دم‌ساز باشیم
نکته‌ها آمد از قصه کوتاه.
اندر آن گوشه چوپان زنی زود
ناف از شیرخواری برید." عاشق: "آه!
                                       چه زمانی! چه دل‌کش زمانی!
قصه‌ی شادمان دلی بود
بازآمد سوی خانه‌ی دل."
افسانه: "عاشقا! جغد گو بود و بودش
آشنایی به ویرانه‌ی دل."
                                       عاشق:"آری، افسانه! یک جغد غمناک.
هردم امشب از آنان که بودند
یاد می‌آورد جغد باطل
ایستاده‌ست، استاده گویی
آن نگارین به ویران "ناتل"
                                       دست بر دست و با چشم نمناک."
افسانه: "آمده از "مزار مقدس"
عاشقا! راه درمان بجوید."
عاشق: "آمده با زبانی که دارد
قصه‌ی رفتگان را بگوید
                                    زندگان را بیابد در این غم."

2- حدیث نفس بودن "افسانه" و گفت‌وگوی درونی نیما با خود در این شعر، یکی دیگر از نوآوری‌های ابداعی و ابتکاری نیما یوشیج در این شعر است. این نوآوری در شعر فارسی پیش از نیما یوشیج سابقه و نظیر نداشته و از ابداعات درخشان اوست. در واقع "افسانه" مونولوگی طولانی و درون‌کاوانه است که در آن نیمه‌ای از وجود نیما یوشیج در قالب "عاشق" با نیمه‌ی دیگر وجودش در قالب "افسانه" به گفت‌وگو و درد دل نشسته و در این تک‌گویی نمایشی به واکاوی درون و روان‌کاوی شخصیت خود، از طریق مرور خاطرات یادمان گذشته و آن‌چه از دوران کودکی و نوجوانی و جوانی بر ذهنش اثر ماندگار گذاشته و در ضمیر پنهانش به طور عمیقی ثبت و ضبط شده، پرداخته است و این نوع حدیث نفس در شعر فارسی پیش از نیما یوشیج بی‌سابقه بوده و پس از او هم بی‌همتا مانده و تکرار نشده است.
 به عنوان نمونه به بندهای زیر از "افسانه" که به روشنی خصلت درون‌کاوانه‌ی آن را نشان می‌دهد، توجه کنید:

قلب من نامه‌ی آسمانهاست
مدفن آرزوها و جانهاست
ظاهرش خنده‌های زمانه
باطن آن سرشک نهانهاست.
                                       چون رها دارمش؟ چون گریزم؟


آه، افسانه! در من بهشتی‌ست
هم‌چو ویرانه‌ای در بر من
آبش از چشمه‌ی چشم نمناک
خاکش از مشت خاکستر من.
                                       تا نبینی به صورت خموشم.

ای فسانه! رها کن در اشکم
کاتشی شعله زد، جان من سوخت.
گریه را اختیاری نمانده‌ست.
من چه سازم؟ جز اینم نیاموخت
                                       هرزه‌گردی دل، نغمه‌ی روح


ای فسانه! مرا آرزو نیست
که بچینندم و دوست دارند.
زاده‌ی کوهم، آورده‌ی ابر.
به که بر سبزه‌ام واگذارند
                                       با بهاری که هستم در آغوش.

کس نخواهم زند بر دلم دست
که دلم آشیان دلی هست.
زاشیانم اگر حاصلی نیست
من بر آنم کز آن حاصلی هست.
                                       به فریب و خیالی منم خوش.

3- طرز نو، بدیع و تا آن زمان تجربه نشده‌ی نگاه به عشق و بیان احساسات عاشقانه در "افسانه" یکی دیگر از نوآوری‌های ابداعی نیما یوشیج در این شعر بوده است. خود نیما یوشیج هم از این نوآوری خود آگاه بود و در مقدمه‌ی کتاب شعر "فریادها" به آن اشاره کرده است:
 "در آن زمان از تغییر طرز ادای احساسات عاشقانه به هیچ وجه صحبتی در بین نبود. ذهنهایی که با موسیقی محدود و یک‌نواخت شرقی عادت داشتند با ظرافت کاریهای غیر طبیعی غزل قدیم مأنوس بودند. یک سر برای استماع آن نغمه از این دخمه بیرون نیامد. "افسانه" با موسیقی آنها جور نشده بود."(6)
 به عنوان نمونه به طرز نو و بدیع نگاه به "عشق" در بندهای زیر توجه کنید:

که تواند مرا دوست دارد
وندر آن بهره‌ی خود نجوید؟
هرکس از بهر خود در تکاپوست
کس نچیند گلی که نبوید.
                                       عشق بی حظ و حاصل خیالی‌ست.



حافظا! این چه کید و دروغی‌ست
کز زبان می و جام و ساقی‌ست؟
نالی ار تا ابد باورم نیست
که بر آن عشق باری که باقی‌ست.
                                       من بر آن عاشقم که رونده‌ست.

4- "افسانه" تصویرهای بدیع خیال‌انگیزی دارد که در زمان سرودنش در شعر فارسی سابقه و نظیر نداشته است و حاصل دید شخصی و نگاه شاعرانه‌ی نیما یوشیج بوده است.
به عنوان نمونه به این دو تصویر تغزلی که شبیه دو تابلوی نقاشی بدیع هستند، توجه کنید:

بر سر سبزه‌ی "بیشل" اینک
نازنینی‌ست خندان نشسته
از همه رنگ گلهای کوچک
گردآورده و دسته بسته
                                       تا کند هدیه‌ی عشق‌بازان.
همتی کن که دزدیده او را
هردمی جانب تو نگاهی‌ست.
عاشقا! گر سیه دوست داری
اینک او را دو چشم سیاهی‌ست
                                       که ز غوغای دل قصه‌گوی است.


بر سر ساحل خلوتی ما
می‌دویدیم و خوش‌حال بودیم.
با نفسهای صبحی طربناک
نغمه‌های طرب می‌سرودیم.
                                       نه غم روزگار جدایی.
کوچ می‌کرد با ما قبیله
ما، شماله به کف، در بر هم.
کوهها پهلوانان خودسر
سربرافراشته، روی در هم.
                                       گله‌ی ما همه رفته از پیش.

و این تصویر زیبا و هنرمندانه:

یاد دارم شبی ماهتابی
بر سر کوه "نوبن" نشسته
دیده از سوز دل خواب رفته
دل ز غوغای دو دیده رسته
                                       باد سردی دمید از بر کوه

چنگ در زلف من زد چو شانه
نرم و آهسته و دوستانه.
با من خسته‌ی بی‌نوا داشت
بازی و شوخی بچگانه.
                                       ای فسانه! تو آن باد سردی؟

یا این تصویرهای غریب سوررنالیستی:

عاشقا! من همان ناشناسم
آن صدایم که از دل برآید.
صورت مردگان جهانم
یک دمم که چو برقی سرآید
                                     قطره‌ی گرم چشمی ترم من.



عاشق: "آن زمانها که از آن به ره ماند
هم‌چنان کز سواری غباری."
افسانه: "تندخیزی که ره شد پس از او
جای خالی نمای سواری
                            طعمه‌ی این بیابان موحش."

5- استفاده از نامهای مکانهای بومی و پرندگان و اشیای زادبوم که به "افسانه" فضایی بومی و حال و هوایی محلی بخشیده، از نوآوری‌های مهم نیما یوشیج در "افسانه" است. نیما یوشیج در "افسانه" توانسته با استفاده از اسمهای مکانهای خاص بومی- مانند کوه نوبن، جنگل آلیو، کوههای کفپاچین، ویرانه‌های ناتل، مقبره‌ی مزار مقدس، سریها، ورازون، بیشه‌ی بیشل- اسمهای گیاهان و میوه‌های بومی- مانند بوته‌ی کفرگفویچ، امرود - اسمهای پرندگان بومی- مانند کاکلی و توکا- و اسمهای اشیای بومی- مانند شماله- به شعرش رنگ‌آمیزی بومی هویت‌داری بدهد و این کار او در شعر فارسی پیش از او بی‌سابقه بوده و به همین دلیل نوآورانه و بدیع بوده است.
به عنوان نمونه به این بندها که فضایی بومی و رنگ‌آمیزی محلی دارند، توجه کنید:

عاشق: "در "سریها" به راه "ورازون"
گرگ دزدیده سر می‌نماید."
افسانه: "عاشق! اینها چه حرفی‌ست! اکنون
گرگ (کاو دیری آن‌جا نپاید)
                                       از بهار است آن‌گونه رقصان."


آن زمانی که امرود وحشی
سایه افکنده آرام بر سنگ
کاکلیها در آن جنگل دور
می‌سرایند با هم هم‌آهنگ
                                       که یکی زان میان است خوانا.

اسفند 1390




1- بدعتها و بدایع نیما یوشیج- مهدی اخوان ثالث- انتشارات توکا- چاپ اول 1357- ص 17
2- بدعتها و بدایع نیما یوشیج- ص 19
3- در هوای مرغ آمین- سیاوش کسرایی-  ناشر: کتاب نادر- چاپ اول: اسفند 82- ص 105
4- مجموعه آثار نیما یوشیج- دفتر اول: شعر- نشر ناشر- ص 39
5- برای اطلاع بیشتر درباره‌ی این نمایش‌نامه‌های منظوم می‌توانید به جلد دوم کتاب "ادبیات نمایشی در ایران"، نوشته‌ی جمشید ملک‌پور و جلد دوم کتاب "از صبا تا نیما"، تألیف یحیی آرین‌پور مراجعه کنید.
6- ارزش احساسات و پنج مقاله در شعر و نمایش- نیما یوشیج- انتشارات گوتنبرگ- چاپ سوم- بهار 1355- ص 103

 

 


نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا