[به یاد مهدی اخوان ثالث]
“میتوانست او اگر میخواست
لیک..." □
دیرگاهی چون که در چاه فریب نابرادر ژرف اندیشید
و فرو در ژرفنای سرگذشت ماجراآکند خود شد تیزبینانه
خوب آن پستوی تودرتوی رزم و بزم را کاوید
و سبکسنگینکنان رستم
دسترنج عمر ششصدسالهی خود را
در درنگآباد نام و ننگ
در کشاکشسار صلح و جنگ
و در این آمیزگاه رنگ با نیرنگ
با هشیواری روشنبین خود سنجید
از خودش پرسید:
"بیشتر ماندن در این چاه سپنجی به گندآلوده، ای رستم!
از خرد آیا نشان دارد؟
یکصد و پنجاه سال آزگار
خدمت خودکامهای کانا و کجکردار چون کاووس کردن
رزم با پولادوند و اشکبوس و شنگل و کاموس کردن
رزمهای دیگر و دیگر
جنگ با کافور مردمخوار و بس گردان نامآور
جنگهای چندصدساله پر از کشتار با افراسیاب نابهکار
دست آلودن به خون این و آن
کارافزار کیان و ناکیان بودن
پاسدار قدرت شاهنشهان بودن
بخردی بودهست؟
خستهجان از هفتخوان رنجهای دلگزا خونین گذر کردن
و به دست خود
کشتن پور گرامیتر ز جان، سهراب
آن یگانه گوهر دریای مواج وجود من
میوهی خوشاب و شیرین درخت جان تهمینه
یادگار آن شب تابان عشق و کام
در سمنگان
-تف بر این دستان، بر این دستان خونریز خیانتکار
تف بر این دستان کجکردار-
در پی این زخم خونباران
در پی این درد بیدرمان
سالها حسرت
سالها حرمان
بخردی بودهست؟
و سپس
پور پاک دیگر، آن برنا سیاوش را
آن که آتش رام گامش بود
پاکتر از آب بود و آفتاب
دلگشاتر بود از مهتاب
در پی شاهانه پروردن
و به سان شاهسرو سرفراز و سبز سروستان رادی بارآوردن
یکه و تنها رها کردن میان کینهتوزانی سیهکردار چون گرسیوز و افراسیاب
تا که خون پاک او را بر زمین ریزند
و تبهکارانه آن سرو دلآرا را ز بیخ و بن براندازند
بخردی بودهست؟
...
زندگانی چیست؟
اندکی شادی و بس اندوه
اندکی آرامش و بس رنج
خوابی آشفته که رؤیایش دمی کوتاه و کابوسش بسی ماناست
زادگاه کوه محنتها و ماتمهاست
زندگانی چاه آه حسرتآلودیست
غرق در دود و دم انبوه ناکامی
ناگوارایی لبالب از شرنگآلودگی و تلخفرجامی..."
پس درنگی کرد و آهی سوزناک از ژرفنای دل کشید آن یل
آه سنگینی که لرزه بر زمین انداخت
و برای بار آخر از سر حسرت نظر بر آسمان افکند
با نگاهی آفتابآسا
سرکش و نافذ
بست آنگه تهمتن چشمان دنیادیدهاش را نرم و بس آرام
و دگر نگشود آن را هرگز و هرگز.
مرداد 1393
□- دو سطر پایانی شعر "خوان هشتم" مهدی اخوان ثالث
|