آه، ای زبان رازآگین!
تو جوهر ناب شعری
- الکساندر بلوک
روشن است که کارافزار اصلی شاعران زبان است و اغلب شعرشناسان و نظریهپردازان حوزهی شعر بر این باورند که شاعران زبان را به گونهای متفاوت از دیگرانی به کار میبرند که زبان برایشان صرفاً ابزاریست برای رساندن پیام و انتقال اطلاعات و ابلاغ معلومات و مقاصد. این کارافزاریست که نه تنها با آن کار ساختن شعر انجام میگیرد بلکه علاوه بر آن، خودش هدف و غایت فعالیت شاعری هم هست: هدف لذتبخشی و ایجاد رضایت خاطر- یعنی شاعران از کار کردن با این کارافزار لذت میبرند و از نظر روانی ارضا میشوند- اگرچه این لذت و رضایت فارغ از رنج و خالی از درد نیست و کار زایش شعر لذتی دردناک و رنجبار است، با این وجود شاعران به این درد و رنج که درد و رنج شیرین خلاقیت است، عشق میورزند و به پیشواز آن میروند. پس در این موضوع که زبان کارافزار اصلی شاعران است بین نظریهپردازان حوزهی شعر اتفاق نظر وجود دارد ولی دربارهی این موضوع که شیوهی شاعر در کاربرد زبان، یگانه صفت مشخصه یا صفت غالب شاعریاش است، بین شعرشناسان اتفاق نظر وجود ندارد.
کارافزار اصلی شاعران زبان است، چراکه شعر در کارگاه زبان ساخته میشود، یا آنطور که محمدرضا شفیعی کدکنی به درستی بیان کرده "شعر حادثهای است که در زبان روی میدهد؛ و در حقیقت، گویندهی شعر با شعر خود عملی در زبان انجام میدهد که خواننده، میان زبان شعری او و زبان روزمره و عادی- یا به قول ساختارگرایان چک "زبان اتوماتیکی"- تمایزی احساس میکند." پیش از این در متنی دربارهی کارگاه خیال و کارکردهایش به اختصار توضیح دادهام، و اینکه شعر فراوردهایست که در کارگاه خیال آفریده و فراهم میشود. در اینجا باید سخن پیشینم را تکمیل کنم. کارافزار کارگاه خیال در اصل زبان است و تخیل در شعر با استفاده از این کارافزار خلاقیت خود را بروز میدهد و قدرت آفرینندگی پیدا میکند. یعنی در بستر زبان است که تخیل جاری میشود و با خود اندیشه و احساس و عاطفه را به حرکت و جنب و جوش درمیآورد و رها میسازد. بدون زبان شعر وجود ندارد، همانطور که بدون رنگ نقاشی، و بدون صوت موسیقی وجود ندارد.
حتا اگر با ت.س.الیوت که در کتاب "سنت و استعداد فردی" نوشت "شعر رهاسازی عاطفههای بشری نیست، بلکه گریز از آنهاست؛ بیان شخصیت نیست، بلکه گریز از آن است." همنظر باشیم، باز ناچاریم این حقیقت را بپذیریم که گریز از عاطفههای بشری و بیان شخصیت در شعر با کارافزار زبان تحقق مییابد و در مسیر و مجرای زبان است که میتوان از عاطفهها گریخت و شخصیت حقیقی را از دید شنوندگان شعر پنهان کرد.
الیوت بر این باور بود که "شاعر در شعر شخصیتی برای بیان کردن ندارد، بلکه کارافزاری ویژه به نام زبان در اختیار دارد که تنها یک کارافزار است، نه یک شخصیت- کارافزاری که با آن، تأثرات و تجربههای فردیاش به روشهایی ویژه و نامنتظره با هم ترکیب میشوند." پس زبان از دید او کارافزار تلفیق و ترکیب تأثرات و تجربههای بشری شاعران است، و این زبان است که برگزینندهی آن تجربیات و تأثراتیست که به کار شعر میآیند و مناسب شرکت در ساختمان آن هستند. آیا صرفاً تجربیات و تأثرات مهم شاعر در ساختمان شعر شرکت میکنند؟ نه، لزوماً، و جالب اینجاست که تأثرات و تجربههایی که برای بشر مهماند ممکن است در شعر جایی برای ابراز وجود نداشته باشند؛ و آنهایی که در شعر اهمیت مییابند، ممکن است سهم چندانی در زندگی و شخصیت بشر، و نقش چندانی در تجربیات و تأثرات او نداشته باشند. در واقع زبان در اینجا به عنوان کارافزاری گزینشگر و صاحب ذوق و سلیقه عمل میکند. انگار قدرت تشخیص و ارادهی انتخاب دارد و بر اساس معیارهایی پیچیده و ذوقی خاص دست به گزینش میزند و موزائیکهای واژگانی و ساختارهای نحوی لازم برای ساختمان شعر را کنار هم میچیند و از تلفیق و ترکیب آنها نقشی بدیع و بغرنج میسازد که همانا شعر است.
بیتردید زبان استعدادهای بالقوهی فراوان برای به فعل درآوردن و بروز دادن دارد. زبان نه تنها شخصیت شاعر را بیان یا پنهان میکند بلکه اندیشه و احساس او را هم به طرزی نامستقیم و پیچیده بیان یا پنهان میکند. زبان نه تنها قدرت تخیل شاعر و صحنههای نامکشوف و نامشهود خیال شاعرانهی او را کشف میکند، بلکه حالات درونی او را هم بروز میدهد. همچنین زبان پنجرهایست که شاعر از طریق آن به ما اجازه میدهد که به تاریکخانهی درونیاتش سرک بکشیم و در پرتو آن نهانگاههای ذهن و روانش را مشاهده کنیم. تمام عنصرهای اساسی شعر، از جمله معنا، خیال، آهنگ و وزن از راه زبان خود را به ما مینمایانند و اجازه میدهند که با آنها ارتباط برقرار کنیم. با این وجود بعضی از شعرشناسان برای زبان اهمیتی مستقل و هویتی بدون ارتباط با سایر عنصرهای شعر قائل نیستند و آن را وجودی با هویتی وابسته به خود و وارسته از غیر نمیدانند بلکه آن را کارافزاری در خدمت سایر عنصرهای شعر میشناسند. به عنوان مثال، فیلیپ سیدنی معتقد بود که محتوا و معنای شعر حداقل به اندازهی زبان آن مهم است. او بر این باور بود که شاعر کسی است که زبان را برای ارائهی جهانی مهذب، به صورتی قانع کننده به کار میبرد. به نظر او شاعر در هنگام آفرینش شعر نه تنها جهانی زبانی میآفریند و با کارافزار زبان مخلوقی میسازد که ارضاکنندهی نیاز روانی اوست، بلکه جهانی معنایی هم میآفریند که بیانگر اندیشهها و احساسهایی است که به طرزی خاص بیان شدهاند و زبان در خدمت ارائهی این معناهاست.
جان درایدن معتقد بود که وظیفهی شاعر عرضهی تصویری راستین و سرزنده از طبیعت بشر است و کاربرد زبان توسط شاعر کارافزاریست برای روح بخشیدن به معرفت و ملاحظاتی که او پیش از این درستیشان را فرانموده است. به باور او شاعران با کارافزار زبان جهانی میآفرینند بشری و زنده که در آن سرشت انسانی با تمام منشهای وجودیاش بازتاب مییابد، و شعر آینهایست در برابر بشر که تصویری زنده و راستین از او به نمایش میگذارد و آنچه سطح این آینه را بازتاب دهنده میسازد همانا پوشش زبان است که صیقل دهنده و منعکس کنندهی خصلتهای طبیعت بشری است.
ویلیام وردزورث بر این باور بود که حالت ذهنی شاعر از شیوهی کاربرد زبان مهمتر است. او معتقد بود که شعر "جوشش وغلیان بیاختیار احساسی نیرومند" است و زبان مجرای جریان یافتن این جوشش و غلیان است. او به کارافزار زبان به عنوان یک ابزار راهسازی نگاه میکرد- ابزاری که مسیر این جوشش و غلیان را هموار میکند.
ساموئل تیلور کولریچ بر اساس باوری که به وحدت ارگانیک شعر داشت، کاربرد زبان در شعر را اساساً وابسته به طرز عمل شاعر و به وجود آمدن شعر میدانست. او زبان را کارافزاری میدانست که تخیل شاعر را برمیانگیزاند و خیال شاعرانه میآفریند. پس زبان پر و بال دهنده به تخیل است و پرندهی تخیل در آسمان زبان است که به پرواز درمیآید و اوج میگیرد.
پرسی شلی هم بر این باور بود که زبان جولانگاه تخیل آفریننده است. او معتقد بود که زبان آنگاه که صورتی مجازی دارد، یعنی بر روابطی که پیش از آن بین چیزها ادراک نشده، دلالت میکند، خیالانگیز است و کارافزار اصلی آفرینش شعر و خیال است. او زبان شعر را به مفهوم کلی بیانگر تخیل میدانست و با این تعریف شعر را با اصل انسان همزاد میشمرد.
ولی هیچکدام از این شعرشناسان و نظریهپردازان حوزهی شعر تا آنجا پیش نرفت که بگوید شگفتی ما در برابر استعدادهای بالقوهی کلمات، نشانهای است که از روی آن میتوان شاعر راستین را شناخت. حتا الکساندر پوپ هم که بر این باور بود که وظیفهی شاعر ایجاد "چیزیست که غالباً به ذهن خطور کرده ولی هرگز به آن خوبی بیان نشده" شاعر را شخصی نمیدانست که در درجهی نخست مسحور زبان باشد و کارافزار زبان افسونش کرده باشد. با این وجود، در جریان تمایز بین بیان شاعرانه و بیان علمی، و تفکیک شعر ناب بازیگونه از قلمرو آنچه جان کرو رنسام آن را "شعر هدفدار" نامیده، بسیاری از شعرشناسان جدید به چنین موضعی رسیدهاند. اما این بدان معنی نیست که شعر تنها نوعی بازی شاعرانه با زبان است. زبان در شعر نه تنها نوعی بازی خلق میکند و افزار انجام این بازی است، بلکه افزون بر آن آفرینندهی معناست، معنایی که شخصیت و اندیشه و عاطفهی شاعر در آن در سایهروشن دیدن و نادیدن قرار میگیرد و یک دم آشکار و دمی دیگر نهان میشود.
ویستان اودن نوشته: "اگر یک سخنسرا در پاسخ این پرسش که "چرا شعر میگویی؟" بگوید: "چیزهای مهمی دارم که میخواهم بیان کنم" به یقین او شاعر نیست؛ ولی اگر پاسخ دهد: "دوست دارم پیرامون کلمات بگردم و گوش فرادهم که چه میگویند" احتمالش هست که در آستانهی رسیدن به مقام رفیع شاعری باشد."
او در ادامه افزوده: "دو نظریه دربارهی شعر: شعر کارافزاریست سحرآمیز برای برانگیختن عاطفههای مطبوع و طرد عاطفههای نامطبوع در شخص شاعر و دیگران؛ یا شعر بازی معرفت و موجب بیداری عاطفهها و پیوندهای پنهانی آنهاست، با نامگذاری بر هر یک. نظریهی نخست از باورهای یونانیان بود که امروزه مورد قبول کمپانی فیلمسازی متروگلدین مایر در هالیوود، سیاستهای "هیجان و تبلیغات" حزبهای بزرگ و خط دهندهی افکار عمومی مردم جهان است. آنان سخت در اشتباهند."
بر اساس نظریهی اودن شعر نوعی شناخت است و شاعر کارافزار زبان را به عنوان ابزار و روش اکتشاف به کار میبرد. او چگونگی این اکتشاف را به این صورت توضیح داده:
"چگونه میتوانم بدانم که به چه میاندیشم تا وقتی چیزی نگفتهام؟ شاعری میگوید: "ریشهی آسودهی فندق". سپس این تعبیر را به "ریشهی مأنوس فندق" تغییر میدهد. در این تغییر مسئلهی تبدیل عاطفهای به عاطفهی دیگر یا تقویت یک عاطفه در بین نیست بلکه کشف این نکته است که عاطفه چیست. عاطفه بیتغییر میماند ولی در انتظار آن است که مانند شمارهی تلفنی که شخص نمیتواند به یاد بیاورد، شناخته شود. 8357؟ نه، این نیست. 8557؟ 8457؟ نه، سر زبانم است. یک لحظه صبر کن. پیدایش کردم. 8657. خودش است."
باز هم از اودن:
"بر اساس آنچه من از منظور ارستو از تأثیری به نام "تزکیه" میفهمم، تنها میتوانم بگویم که او سخت در اشتباه بوده است. این تأثیری است که با آثار هنری ایجاد نمیشود بلکه با نمایشهای مهیج گاوبازی، مسابقات پرسروصدای فوتبال حرفهای، تأثیر صحنهی محرک فیلمهای بدآموز و بیپروا، و در نزد کسانی که میتوانند چنین چیزهایی را تحمل کنند، با تظاهرات عظیمی که در آنها، دههاهزار دختر پیشاهنگ به پرچم ملی تجسم نماد ملت میبخشند، به وجود میآید."
این نظریهپردازان اگرچه در این باره که کارافزار زبان در فرایند آفرینش شعر چه کارکرد بنیادین چشمگیری دارد، متفاوت میاندیشیدند و هریک کارکردی خاص به عنوان کارکرد اصلی این کارافزار قائل بود، ولی در اینکه زبان کارافزار اصلی شاعران است، مانند هم میاندیشیدند و دارای اتفاق نظر بودند.
آبان 1393
|