پر از شور بودم
تو گویی که سرچشمهی نور بودم
و میرفتم آهسته آهسته سرشار از شادی روشنایی
به سوی افقهای دور رهایی.
از اعماق قلبم سرودی خوشآهنگ برمیشد افسونگرانه
سرودی که پرهای پرواز روحم در آفاق وارستگی بود
سرودی که از قلب من تیرگیهای زنگار اندوه را میزدود
سرودی شناور به سان نسیمی نوازنده در آبی آسمانی
سرودی پر از حس و حال جوانی
سرودی پر از جوهر زندگانی
سرودی که نقاش رنگینکمان بود بر اوج احساسهای تراوندهی شاعرانه
سرودی که امواج آن نرم و آهسته میرفت تا بیکرانه
و در امتدادی که آن موجهای صفابخش میکرد ترسیم
من از شور لبریز و از شعر سرشار بودم روانه.
به راه رهایی روان بودم آرام آرام
گذشتم سبکبار از ذهن آیینه و آب
نهادم به جا پشت سر سایههای سیهکار بیگانگی را
و در بیشهی آشنایی شدم گرم گشت و گذار
در آن بیشه ناگاه باران احساس
مرا غرق افسون خود کرد
سپردم به رگبار تندش دل تشنهام را
چه جریان آرامبخشی در آن بارش باصفا بود
چه حس لطیفی به من هدیه میداد باران
حریصانه نوشید جان من از آن
و در زیر باران شفافیت شستوشو دادم افکار تار و کدر را.
در آن بیشه با من به نجوا درختی سخن گفت
درختی که تک بیت سرزندگی بود
درختی که بنیاد بالندگی بود
درختی که پر بود از میوهی هوشیاری
درختی که با برگهایش مناجات میکرد
درختی که با شاخساران خود همزبان بود
درختی که با ریشهاش مهربان بود
به من گفت آهسته آن تک درخت فراست:
در این بیشهی زندگی تا که در قلب تو قدرت رویشی هست بالنده باش
ز بیداد طوفان مده بر دلت یأس را راه و پیوسته سرزنده باش.
به راه رهایی روان بودم آرام آرام
نسیمی ملایم برایم سرودی دلانگیز میخواند
مرا کرده بود آن دلآرام غرق نوازش
که ناگاه بر من فرود آمد از آسمان سخت طوفان توفندهی تاختکاری
هراسآور و دهشتانگیز
تبهکار و ویرانکننده
گلاویز شد با من و سازهی زندگی مرا زیر و رو کرد
مرا سرنگون کرد و از پا درآورد
در آن دم که میکرد قلب مرا با قساوت لگدمال
و میکرد روح مرا زیر شلاق بیرحمی خود مچاله
به من گفت طوفان:
اگر هم که پامال گشتی
اگر هم که درهمشکستی
مشو ناامید و دوباره به پاخیز
و با هرچه میدارد از راه بازت درآویز.
به راه رهایی روان بودم آرام آرام...
آبان 1393
|