شعر زمانه و تجربه‌ی شاعرانه
1393/1/16

 

شاعر راستین سخن‌گوی زمانه‌اش است و شعرش مفهر و نشان زمانه را بر خود دارد. نگاه و نگرش امروزی، زبان و بیان امروزی، درک و دریافت امروزی عنصرهای بنیادینی هستند که شعر شاعر امروز را به شعر زمانه تبدیل می‌کنند. اما مهمتر از همه‌ی اینها عنصر مکاشفه است و کشف گوهره‌ی وجودی زمانه و رازورمزهای آن، و در پیوند تنگاتنگ با آن، کسب تجربه‌ی شهودی شاعرانه است که تجربه‌ای‌ست عاطفی، شخصی، یگانه و بی‌نظیر.
تجربه‌ی شاعرانه دید و دریافت بی‌میانجی و شهودی ذهن خیال‌پرداز و شعرآفرین شاعر است از رمزورازهای مه‌آلود پوشیده در پس واقعیتهای آشکار زمانه.
تجربه‌ی شاعرانه تصویری خیال‌انگیز و عاطفی از چیزها و پدیده‌ها و رخدادهای جهان هستی بر ما می‌نمایاند- تصویری بی‌همتا که در تجربه‌های دیگر شاعر، در تجربه‌های مشترکش با دیگران، خود را آن‌چنان که باید و شاید نمودار نمی‌کند. و به این دلیل که هرگستره‌ای از تجربه، زبان و بیان خاص خود را می‌طلبد و نمی‌توان آن را با زبان و بیانی دیگر نمایان کرد، تجربه‌ی شاعرانه هم به زبان و بیان شخصی خود، و به گستره‌ی خاصی از زبان نیاز دارد. و اگر آن را در قالبی دیگر بریزیم یا در پیکری دیگر بگنجانیم، از اصل خویش جدا و دور و گوهره‌اش را تباه کرده‌ایم.
تجربه‌ی شاعرانه اگر بی‌واسطه و شخصی‌شده نباشد چیزی جز بازسازی کسالت‌بار بینش و تجربه‌ی دیگران نیست، و از آن شعر راستین زاده نمی‌شود. تجربه‌ی واقعی شاعرانه نیازمند هشیاری کامل، حساسیت شدید و بینش عمیق شخصی شاعر است. و هرچه شاعری از اینها برخوردارتر باشد تجربه‌اش شاعرانه‌تر می‌شود و شعرش راستین‌تر.
همین تجربه‌ی شاعرانه است که نیما در نوشته‌هایش با زبان ویژه‌ی خودش که زبانی شاعرانه و استعاره‌ای است، به‌دست‌آوردن و اندوختن آن را بارها توصیه کرده و آن را با نامهایی چون "عصاره‌ی بینایی"، "بینایی فوق دانش" و "بینایی فوق بینایی‌ها" نامیده است، از جمله در این بخش از یکی از نامه‌های "حرفهای هم‌سایه":
"عزیز من! باید بتوانی به جای سنگی نشسته، ادوار گذشته را که طوفان زمین با تو گذرانیده، به تن حس کنی... باید بتوانی یک جام شراب بشوی که وقتی افتاد و شکست لرزش شکستن را به تن حس کنی.
باید این کشش تو را به گذشته‌های انسان ببرد و تو در آن بکاوی. به مزار مردگان فروبروی، به خرابه‌های خلوت و بیابانهای دور بروی و در آن فریاد برآوری و نیز ساعات دراز خاموش بنشینی... به تو بگویم تا اینها نباشد، هیچ چیز نیست.
دانستن سنگی یک سنگ کافی نیست. مثل دانستن معنی یک شعر است. گاه باید در خود آن قرار گرفت و با چشم درون آن به بیرون نگاه کرد و با آن‌چه در بیرون دیده شده است، به آن نظر انداخت. باید بارها این مبادله انجام بگیرد با به فراخور هوش و حس خود و آن شوق سوزان و آتشی که در تو هست چیزی فراگرفته باشی.
...
دنباله‌ی حرف را دراز نمی‌کنم. تو باید عصاره‌ی بینایی باشی. بینایی فوق دانش، بینایی فوق بینایی‌ها..."

در طول تاریخ هزارساله‌ی شعر فارسی تنها شاعران کم‌شماری بوده‌اند که از تجربه‌ی شاعرانه بهره‌مند بوده و بخش بزرگی از شعرهایشان شعر زمانه و زاییده‌ی تجربه‌ی شاعرانه بوده است.
در شعر کلاسیک ما خیام، عطار، سعدی، مولوی و حافظ از این دست شاعران بوده‌اند. در دیوانهای شعر سایر شاعران نامدار تنها تعداد معدودی از شعرها را می‌توان برخوردار از تجربه‌ی شاعرانه و شعر زمانه دانست. در شعر معاصر فارسی، نیما نخستین شاعری بود که پس از چند سده فقدان تجربه‌ی شاعرانه در شعر فارسی، شعر را زاییده‌ی تجربه‌ی شاعرانه دانست و بخشی از شعرهای آزادش- به خصوص شعرهای کوتاه دهه‌ی پایانی عمرش- را بر اساس تجربه‌ی شاعرانه ساخت. همینهاست که شعر نیما را به شعر زمانه تبدیل کرده است. خود او با آگاهی به این موضوع، با افتخار شعرش را "شعر زمان" دانسته:

با دل به همه زیر و زبر تاخته‌ام
گر یافته‌ام وگرنه خود باخته‌ام
گر شعرم در قبول طبع تو نبود
این شعر زمان است که من ساخته‌ام.

اندوختن تجربه‌ی شاعرانه و بر مبنای آن ساختن شعر زمانه، آموزنده‌ترین درسی‌ست که شاعران امروز می‌توانند و باید از نیما یوشیج بیاموزند.

دی 1392


نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا