نقد ادبی نوین در ایران، در اواخر حکومت قاجار (اوایل سدهی سیزده خورشیدی) بهوجود آمد و ریشهی اصلی پیدایش آن، گذشته از ضرورتهای زمانه و تحولات اجتماعی در آستانهی انقلاب مشروطیت، آشنایی با مبانی فرهنگ و تمدن و ادبیات و علوم اروپایی، از جمله نقد ادبی اروپایی بود. این آشنایی در قشر روشنفکر و تحصیل کردهی ایرانی که اغلب دانشآموختگان مکتبهای آموزش و پرورش اروپا بودند، باعث پیدایش یک رشته نظریات نوگرایانهی پیشرو شد که ادبیات نو و نقد ادبی نوین را در ایران روزگار خود بهوجود آورد. دو نفر از نخستین پیشگامان نقد ادبی نوین در ایران آن روزگار میرزا فتحعلی آخوندزاده (۱۱۹۰-۱۲۵۷ خورشیدی) و میرزا آقاخان کرمانی (۱۲۳۲-۱۲۷۶ خورشیدی) بودند. این نوشته به بیان خلاصهای از آرا و نظریات میرزا فتحعلی آخوندزاده در حوزهی نقد ادبی اختصاص دارد. به بررسی نظریات میرزا آقاخان کرمانی در نوشتهای دیگر میپردازم.
میرزا فتحعلی آخوندزاده منتقدی برجسته، پژوهشگری مستعد، نویسنده و شاعری توانا بود و آثار منثور و منظوم فراوانی از او در حوزههای داستان، نمایش، بررسی اجتماعی، نقد ادبی، اقتصاد، جامعهشناسی، زبانشناسی و حوزههای دیگر به یادگار مانده است. بعضی از صاحبنظران تاریخ داستاننویسی معاصر ایران، داستان "حکایت یوسفشاه" او را نخستین رمان ادبیات داستانی معاصر و "تمثیلات" او را نخستین متنهای نمایشی ایرانزمین دانستهاند. او از نخستین آغازگران و پیشگامان نقد ادبی نوین ایران در دو سدهی اخیر است.
آخوندزاده در خانوادهای بازرگان به دنیا آمد. نیاکانش اهل رشت بودند و جدش از رشت به آذربایجان رفته و در آنجا اقامت گزیده بود. در کودکی مادرش از پدرش جدا شد و فتحعلی همراه مادرش نزد عموی مادرش- آخوند علیاصغر- که در محال مشکین اردبیل زندگانی میکرد، رفت و در قریهی هوراند- از دهات قراداغ- ساکن شد و نام فامیلی آخوندزاده در همین رابطه و بهخاطر عمویش بر او نهاده شد و از آن پس همه او را به نام میرزا فتحعلی آخوندزاده یا آخوندف شناختند. پس از یک سال، آخوند علیاصغر تعلیم و تربیت او را آغاز کرد و نخست قرآن، و پس از اتمام آن، بعضی از کتابهای ساده و آموزشی فارسی و عربی را به او آموخت. مدتی بعد همراه خانوادهاش به شهر گنجه سفر کرد و در آنجا سکونت گزید و در این شهر، نزد میرزا شفیع گنجوی تربیت ادبی یافت و مشق خط نستعلیق و تحصیل دانش و حکمت کرد.
مدت یک سال در شهر نخو- در ولایت شکی قفقاز- در مکتبی زبان روسی یاد گرفت، سپس همراه خانوادهاش به تفلیس رفت، و به خواهش پدرخواندهاش، در دفترخانهی سردار روس- بارون روزین- بهعنوان مترجم زبانهای شرقی استخدام و مشغول کار شد. مدتی بعد هم نشان "کلنلی" گرفت. در این مدت شش تمثیل یا نمایشنامه (قامیدیا= کمدی) به زبان ترکی نوشت و منتشر کرد که با استقبالی وسیع روبهرو شد. پس از آن حکایت یوسف شاه را به زبان ترکی نوشت که این اثرش هم با استقبال چشمگیر عمومی روبهرو گردید. خود آخوندزاده در این باره چنین نوشته است:
"شش قامیدیا یعنی تمثیل در زبان ترکی آذربایجانی تألیف کردم و معروضش داشتم. مورد تحسین زیاد و مشمول انعامات وافره آمدم. تمثیلاتم را در تیاتر تفلیس که احداث کردهی این امیر فیاض است، درآوردند. از حضار مجلس تیاتر آفرینها و تعریفها شنیدم. بعد از آن حکایت یوسفساه را باز در زبان ترکی تصنیف کردم. این هفت تصنیف به زبان روسی ترجمه شده، به چاپ رسیده است و در خصوص آنها تعریف نامهها در ژورنالهای پطرزبورغ و برلین آمده است."
این شش نمایشنامه همانها هستند که میرزا محمدجعفر قرچهداغی، همراه "حکایت یوسفشاه سراج" به فارسی ترجمه کرده و عبارتند از: وزیر خان لنکران- خرس قولدورباسان (دزدافکن)- مرد خسیس- وکلای مرافعه- موسی ژوردان- ملاابراهیم کیمیاگر.
تمثیلات آخوندزاده با آثار مولیر و گوگول مقایسه شده و باید خاطرنشان کرد که از نظر ارزش ادبی و جنبههای انتقادی- اجتماعی از کمدیهای مشهور این دو کمدینویس بزرگ اروپا چیزی کم ندارد.
در سال ۱۸۵۷ آخوندزاده جزوهای دربارهی تغییر الفبای اسلامی- فارسی تهیه کرد و دلایل وجوب تغییر آن را در این جزوه تشریح کرد. با مساعدت غراندف میخائیل (امپراتورزادهی افخم) روانهی اسلامبول شد و جزوه را به صدراعظم عثمانی- فواد پاشا- تقدیم کرد. تمثیلات و حکایت یوسفشاه را هم تقدیم کرد. به امر صدراعظم عثمانی، دانشمندان و زبانشناسان آن دیار مطالب و استدلالها و پیشنهادهای جزوه را مطالعه و بررسی کردند و آنها را از هر نظر معقول و مقبول یافتند و آخوندزاده را تشویق و تحسین کردند. دولت عثمانی هم به او نشان مجیدیه و فرمان تحسین داد ولی مجوز اجرای پیشنهادهای او را صادر نکرد، زیرا اجرای ان را موجد دشواریهای تازه و آشفتگی میدانستند. ناچار آخوندزاده دست از پا درازتر و "بی نیل مرام" به تفلیس برگشت.
پس از بازگشت به تفلیس، جزوهای دیگر دربارهی تغییر رسمالخط اسلامی- فارسی تهیه کرد و به تهران فرستاد که در تهران هم به آن توجهی نکردند. بار دیگر در همین زمینه نقدی خیالی و فرضی از یکی از دانشمندان عثمانی بر آن تهیه کرد و آن را همراه جزوه برای صدراعظم عثمانی- علی پاشا- فرستاد که این هم بینتیجه ماند. پس از نومید شدن از این جزوه و ایجاد تغییر در الفبای فارسی، منظومهای تهیه کرد و گزارش فعالیتهایش در این زمینه را به نظم درآورد. این منظومه چنین شروع میشود:
به اندوه و حسرت مرا روزگار
سرآمد در این دیر ناپایدار
به بسیار تدبیرها چنگزن
همی بودم از فرط حب وطن
نبخشید سعیام ولی حاصلی
ندیدم در این عصر صاحبدلی
پس از آن نقدی بر ملحقات روضةالصفای خواندمیر- نوشتهی رضاقلیخان هدایت- و نقدی بر قصیدهای از سروش اصفهانی- متخلص به شمسالشعرا- نوشت و آنها را برای آشنایان خود در تهران ارسال کرد. سپس رسالهی "کمالالدوله" را نگاشت.
آخوندزاده همچنان تا پایان عمر به نوشتن مقاله و نقد ادامه میداد. از جمله میتوان به نقدهای او بر رسالهی "یک کلمه"، نمایشنامههای میرزا آقا تبریزی، و "دربارهی ملای رومی و تصنیف او" اشاره کرد. آخوندزاده شاعر هم بود و شعرهای فارسیاش را با تخلص صبوحی میسرود. از او یازده قطعه شعر فارسی و چهارده قطعه شعر ترکی بهجا مانده است، از جمله قصیدهای در رثای پوشکین، پس از کشته شدن این شاعر بزرگ جهان در دوئل، سرود و "نخستین فریاد آزادیخواهی خود را در برابر زشتکاری و خونآشامی سررشتهداران وقت بلند کرد." قصیدهی "مرگ پوشکین" را مارلینسکی به روسی برگرداند و در روزنامهی "روسکایا استارینا"، چاپ پترزبورگ، منتشر کرد. این قصیده چنین آغاز میشود:
نداده دیده به خواب و نشسته در شب تار
بگفتمی به دل ای کان گوهر اسرار
چه شد که بلبل گلزارت از نوا مانده؟
چه شد که طوطی نطقت نمیکند گفتار؟
آخوندزاده در سال ۱۲۵۷ خورشیدی، در سن شصت و هفت سالگی، درگذشت. شرح کامل و جامع زندگیاش را در منابع زیر میتوان خواند:
۱- بیاغرافیا- زندگینامهی آخوندزاده به قلم خودش در سن شصتسالگی
۲- اندیشههای میرزافتحعلی آخوندزاده- پژوهش از دکتر فریدون آدمیت
۳- از صبا تا نیما (جلد اول)- تألیف یحیی دولتآبادی
آخوندزاده مطالعات عمیق و جدی و گسترده در ادبیات و فلسفه و علوم سیاسی و اقتصادی داشت. او از نظر سبک نوشتن بهخصوص از گوگول و رادیشچف و پوشکین متأثر بود، از نظر عقاید اجتماعی هم پیرو نظریات بلینسکی، چرنیشفسکی و دابرولیوبف بود. کوششهای مداومش در راه احقاق حقوق و آزادی زنان و نشر فرهنگ و دانش و تغییر الفبای عربی- فارسی و برانداختن پندارهای پوچ و تعصبهای نادرست، تأثیر بهسزایی در شکلگیری افکار روشنگرانه در پیشگامان فکری جنبش مشروطیت داشت.
او که انسانی آزادیخواه و مبارز بود، با قدرت و جسارت شگفتانگیزی که در مبارزه بر ضد ظلم و بیدادگری داشت، نخستین کسی بود که واقعگرایی را در ادبیات آذربایجان بهوجود آورد و مانند گوگول در ادبیات روس و مولیر در ادبیات فرانسه، رهبری و آموزگاری کمدینویسان آذربایجان را بر عهده گرفت و در پرتو آموزگاری او بود که بعدها درامنویسان هنرمندی چون بیگ وزیرف، عبدالرحیم حقوردیف و میرزا جلیل محمد قلیزاده پا به عرصهی هنر نمایشنامهنویسی آذربایجان گذاشتند و کسانی چون میرزا ملکم خان به تقلید از او دست به نمایشنامهنویسی زدند.
"برنامهی ادبی آخوندزاده جنبهی اصلاحی و انقلابی دارد و هدف از آن بهوجود آوردن یک اسلوب ساده و صمیمی، پیوند هنر با زندگی و اندرزگویی از راه طنز و طیبت و انتقاد است تا مردم از "خوبیها" بهره یابند و به "صفات نیک" آراسته شوند. مسألهی رئالیسم انتقادی و فکاهی در هنر آخوندزاده یکی از مسائل مهم و درجه اول است و چنانکه خود میگوید وضع موجود او را واداشته است که دست به قلم فکاهی ببرد. به عقیدهی او در روزگاری که "مردم به کارهای ناپسند خو گرفتهاند" و ظلم و ستم و واپسماندگی و موهومات بر همه جا حکمفرماست، برای قطع ریشهی فساد و تباهی بهتر از انتقاد حربهای نیست و برای پرورش دادن معنویات مردم و ایجاد حس امیدواری و نیک بختی بالاتر از ادبیات فکاهی وسیلهای وجود ندارد و در جایی که به هر سو مینگری و به هرچه دست میزنی آلوده و فاسد است، پابهپا کردن و پردهکشیدن و نرمش و سازش هرگز جایز نیست." (از صبا تا نیما- جلد اول)
مهمترین آثار ادبی بهجا مانده از میرزافتحعلی آخوندزاده عبارتند از:
حکایت یوسفشاه سراج (ستارگان فریب خورده)- تمثیلات (شامل شش نمایشنامه)- سه مکتوب شاهزادهی هندی کمالالدوله به شاهزادهی ایرانی جلالالدوله و جواب این به آن- رسالهی ایراد (در انتقاد از ملحقات تاریخ روضهالصفا، تألیف رضاقلیخان هدایت- و شرحی در انتقاد از شکل و مضمون یکی از قصیدههای شمسالشعر، سروش اصفهانی)- تلقیننامهی عربی- ملای رومی و مثنوی او- پاسخ به فیلسوف هیوم، عقیدهی جان استوارت میل دربارهی آزادی- یادداشتهای انتقادی- دربارهی کاتب چلبی- وضع اردوی ترکیه در نزدیکی بغداد در سال ۱۶۱۸- ...
اینک نگاهی به مهمترین نظریات آخوندزاده دربارهی نقد به طور کلی و نقد ادبی به طور خاص. این نظرات که او خود آنها را "قریتقا" یا "قریتکا" و گاهی "کریتکا" نامیده، در بعضی از مکتوبات آخوندزاده طرح شده است. مهمترین این مکتوبات و مقالات عبارتند از: فن کریتکا- دربارهی نظم و نثر- اصول نگارش- دربارهی ملای رومی و تصنیف او- فهرست کتاب- سواد جواب میرزافتحعلی.
البته عنوان تمام این نوشتهها از خود آخونذزاده نیست و بعضی از آنها هم مقالات کاملی نیستند، بلکه از اینجا و آنجا و از میان نوشتههای او گردآوری شده و به صورت مقاله درآمدهاند و برایشان توسط گردآورندگان مقالات عنوان انتخاب شده است.
آخوندزاده در مقالهی "فن کریتکا" به توضیح فن نقد و تفاوتهای آن با اندرزگویی پرداخته و بحث مبسوطی دربارهی اهمیت فن کریتکا و بیثمری اندرز و نصیحت کرده است. این مکتوب البته ارتباط مستقیمی به نفد ادبی ندارد بلکه بهطور کلی دربارهی فن انتقاد و نقد استهزاآمیز در زمینهی مفاسد فردی و اجتماعی و نقاط ضعف انسان و عیبها و نقصهایش است. آخوندزاده دز تشریح فن نقد چنین نوشته است:
"کریتکا بیعیبگیری و بیسرزنش و بیاستهزا و بیتمسخر نوشته نمیشود. مکتوبات کمالالدوله کریتکا است، مواعظ و نصایح نیست. حقی که نه به رسم کریتکا بلکه به رسم موعظه و نصیحت و مشفقانه و پدرانه نوشته شود در طبایع بشریه بعد از عادت انسان به بدکاری هرگز تأثیر نخواهد داشت بلکه طبیعت بشریه همیشه از خواندن و شنیدن مواعظ و نصایح تنفر دارد. اما طبایع به خواندن کریتکا حریص است."
آخوندزاده بر این باور بوده که هیچ چیز مؤثرتر از کریتکا و استهزا، زشتیها و بدیها را از طبیعت بشری دفع نمیکند و در نهایت برای تربیت ملت و اصلاح اخلاق ملت و برای نظم دولت و درست کردن امور، سودمندتر از کریتکا و نقد وسیلهای نیست.
او نوشته: "اگر نصایح و مواعظ مؤثر میشد، گلستان و بوستان شیخ سعدی رحمتالله من اوله الی آخره وعظ و نصیحت است، پس چرا اهل ایران در مدت ششصد سال هرگز ملتفت مواعظ و نصایح او نمیباشند؟"
سراسر این مکتوب که خطاب به میرزامحمدجعفر قرچهداغی- مترجم تمثیلات آخوندزاده- نوشته شده، اختصاص یافته به بیان دلایل مزیت فن کریتکا بر نصیحت و موعظه، و تفاوتهای اساسی این دو.
"آیا سبب این نوع فضیلت کریتکا بر نصیحت و موعظه چیست؟ و آیا حرص تشنگیمانند به خواندن کریتکا از چه رهگذر است؟ سبب فضیلت این است که کریتکا به رسم استهزا و تمسخر و سرزنش نوشته شده است و حرص به خواندن کریتکا از این رهگذر است. این سّریست خفی که حکمای یوروپا این را دریافت کردهاند. ملت من هنوز از این سّر غافل است... مثال فضیلت کریتکا بر وعظ و نصیحت در پیش نظر خود شماست. چرا دورتر میرویم؟ مثلاً واعظی و ناصحی کتابی نوشته، مشفقانه و پدرانه، عدم وجود کیمیا را در عالم به مردم حالی میکند. از طرف دیگر شخصی پیدا شده، نمیگوید که کیمیا وجود ندارد و نمیگوید که به وجود کیمیا اعتبار نباید کرد، فقط حکایت ملاابراهیم خلیل را بر سمت کریتکا و استهزا نوشته بینالناس منتشر میسازد. کدامیک از این دو نوع تصنیف در طبایع بشریه مؤثر است؟ آشکار است که حکایت ملاابراهیم خلیل، چون که به رسم کریتکا و استهزا نوشته شده است."
آخوندزاده سپس چنین افزوده که اگر او هم نرم و ملایم در پرده مینوشت، آن وقت تصنیفات او هم مثل تصنیف "ملای رومی و شیخ محمود شبستری و عبدالرحمن جامی و سایر عرفای متقدمین" میشد که از تصنیفاتشان هیچ ثمری عاید کسی نشده است.
"اینقدر بدانید که نصیحت و وعظ، خواه مشفقانه و پدرانه باشد خواه تهدیدانه از قبیل خوف جهنم و امثال ذلک، اصلاً در مزاج انسانی تأثیر و فایده ندارد. جمیع دزدان و راهزنان و قاتلان و ظالمان و ستمکاران و مردمفریبان مکرر اوصاف جهنم را شنیدهاند و مواعظ و نصایح کم و بیش استماع کردهاند، معهذا از عمل بد و خاصیت خودشان دستبردار نمیشوند. اما کریتکا و استهزا و تمسخر که متضمن رسوایی در برابر امثال و اقران است، مردم را از اعمال ناشایسته بازمیدارد..."
مهمترین نوشتهی آخوندزاده که به نقد ادبی اختصاص دارد، مقالهایست با عنوان "دربارهی نظم و نثر" که در حقیقت مقدمهایست که آخوندزاده بر مجموعه شعری با عنوان "دیوان واقف و سایر معاصران" که خودش گردآوری کرده، به زبان ترکی نوشته، و قسمت دوم آن مؤخرهایست بر همین مجموعه شعر به زبان فارسی.
در این نوشته آخوندزاده به تعریف ویژگیهای نظم و نثر و مشخصات ادبی هریک از آنها و تفاوت میان شعر و نظم پرداخته است. از نظر او شعر باید بیش از نثر موجب لذت و اندوه و شادی شود، و اگر چنین نباشد شعر نیست بلکه نظم ساده است. آخوندزاده حفسن الفاظ و تشبیهات و تمثیلات و تصریح و توضیح و غیره را از لوازم ضروری شعر دانسته و نوشته که اگر شعری این لوازم ضروری را نداشته باشد، در روان مستمع از شنیدن آن هیچ نوع تغییری حاصل نمیشود، و به همین دلیل است که اغلب غزلیات در روان و ذهن انسان هرگز شوق و شور و وجدی برنمیانگیزد.
"پس معلوم شد که شعر هرچند صورت نظم دارد اما هر نظمی شعر نیست. مثلاً بعضی مطالب را برای سهولت حفظ و حفسن بیان با نظم ذکر میکنند. البته به چنین نظمهایی شعر و به ناظم آن شاعر گفتن خطاست."
از نظر آخوندزاده در تاریخ ادبیات ما تنها فردوسی و نظامی و سعدی و مولوی و حافظ و جامی به معنی حقیقی کلمه شاعر بوده و بقیه ناظمانی هرچند هنرمند بودهاند ولی نمیتوان شاعرشان نامید.
"در مقام شعر، به غیر از اینان اشعار شعرای دیگر شأن مقام شعری ندارد، فقط هنرمندانی هستند که حفظ الفاظ کرده و موافق صورت نظم این الفاظ را به رشتهی نظم کشیدهاند و هرگز نظمشان تأثیری ندارد بلکه در نظم اکثرشان هیچ مضمون صحیحی پیدا نمیشود، و این کار تا آنجا سهل است که اکثر مکتب دیدههای فارسی با مختصر مشقی موفق میشوند الفاظ را به نظم بکشند که اطلاق نام شاعر به آنان بیجا است."
در میان شاعران آذری هم آخوندزاده به جز دو نفر- ملا پناه واقف و قاسمبیگ- ناظمان دیگر را به عنوان شاعر قبول نداشته، حتا "فضولی" را هم شاعر واقعی ندانسته و معتقد بوده که خیالاتش فاقد تأثیر است.
از نظر آخوندزاده دو چیز از شرایط اصلی شعر بودن نظم است: حفسن مضمون- حفسن کلام.
"حفسن مضمون عبارت است از حکایت یا از شکایت، و حکایت و شکایت نیز باید موافق واقع باشد و در مضمون امری بیان نگردد که وجود خارجی نداشته باشد بلکه جمیع بیانات باید مطابق احوال و طبایع و اطوار و خیالات جنس بشر یا جنس حیوان و یا مطابق اوضاع نباتات یا جمادات یا اقالیم بوده باشد. پس هر شعری که مضمونش مخالف این شروط است یعنی برخلاف واقع است و وجود خارجی ندارد، شعر نیست و این را پایزه (شعر و نظم) نتوان نامید و شعرای عرب و ایران از این شروط غافلند. همین شروط تنها در شاهنامهی فردوسی و مخزنالاسرار و هفت گنبد نظامی مشاهده میشود. اگرچه فردوسی رستم را با دیو سفید به میدان میآورد و سیمرغ را نقل میکند و نظامی نقل سیاهپوشان را میکند اما به مطلب خلل نمیرساند، حالات ایشان را نیز مثل حالات و اطوار جنس بشر ذکر میکند، چنانکه شکسپیر- شاعر بینظیر انگلستان- اطوار و اخلاق مردم را در موجودات خیالی مثل جن و شیاطین و دیو و امثال ذالک بیان میکند."
در مقالهی "اصول نگارش" آخوندزاده ضوابط و مقرراتی برای درست و زیبا و سلیس نوشتن بیان کرده که مهمترین آنها چنیناند:
۱- یک مضمون یا یک مطلب را با الفاظ مترادفه و با عبارات مختلف هممعنی تکرار نباید کرد.
۲- در نثر نباید چنان به قافیه مقید شد که بهخاطر آن نوشته طولانی شود و حشو و زواید غیر ضروری در آن راه یابد و معناهای غیر واجب وارد آن شود.
۳- کلام فصیح آن است که مختصر و واضح باشد.
۴- از کاربرد الفاظ نامأنوس و نامفهوم و پیچیده و دور از ذهن باید خودداری کرد.
۵- تشبیهات و اغراقات نامناسب را نباید به نوشته راه داد.
۶- نگارش نوشته باید طوری باشد که به تکلم نزدیک باشد، و زبان نوشتاری شبیه زبان گفتاری باشد.
در مقالهی "دربارهی ملای رومی و تصنیف او" آخوندزاده به نقد مثنوی مولوی پرداخته و ایراداتی را از نظر لفظ و معنی بر آن وارد کرده است. آخوندزاده در این مقاله روش نقد خود را مشابه روش نقد اروپاییان دانسته و در این باره چنین نوشته است:
"مثنوی را از اولش تا آخرش مطالعه کردم. لهذا به سیاق ارباب قلم اروپا در باب ملای رومی و تصنیف او عقیدهام را به قلم میآورم. این نوع بیان در میان ملت اسلام رسم نیست، ولیکن در اروپا هیچ تألیفی منتشر نمیشود که در بارهی آن و مؤلفش بیان لازم و مدح و یا ذم و یا هر دو به عمل نیاید. الحق اینگونه دقت شیوهی پسندیدهای است که دربارهی هر اثری که به ظهور آمده و همچنین مؤلف آن، بصیرت کامل برای خواننده حاصل خواهد شد."
آخوندزاده پس از توصیف مولوی بهعنوان عالمی بیبدیل، فاضلی بینظیر و بهنهایت مسلط به زبانهای فارسی و عربی، و تا حد شایسته واقف به احادیث و اخبار، عقیدهی او را عقیدهی حکمای هند دانسته و چند اشتباه مهم برای او برشمرده که بیشتر در زمینههای اعتقادی هستند، مانند اعتقاد به فنا، اراده و اختیار دادن به وجود کل، اعتقاد به وحدت وجود و امثال آن.
آخوندزاده معتقد بوده که ملای رومی عقاید خود را که در میان افسانههای روباه و شغال بهطرزی پنهان کرده که احساسش بسیار مشکل است، مثلاً افسانهای شروع میکند، وسط افسانه حرفی میپراند، سپس افسانه را قطع میکند و به تصورات و تعقلات طولانی میپردازد، مطلب را در نظر خوانندهی عامی گم میکند و ذهن او را پرت میکند. بعداً بهطور ناگهانی و غافلگیرکننده شروع به اتمام افسانهی ناتمام میکند.
"خوانندهی عامی تنها از این خوشحال است که رشتهی افسانهی ناتمام دوباره به دستش آمده و جانش از دست تصورات و تعقلات نامفهوم خلاص یافته است. دیگر خبر ندارد که منظور ملای رومی در حرفی که پراند، تمام شد و مطلب به خوانندهی عارف مفهوم افتاد. بعداً ملای رومی شروع میکند به پردهکشی بر روی اعتقاد خود، از عبادت و ریاضت دم میزند، به اثبات کشف و کرامات و معجزات دلایل جفنگ و اخبار غیر عادی ذکر میکند. مانند قصهی اصحاب کهف، داستان خضر و امثال ذالک. و در تصدیق انبیا و اولیا آیات و احادیث میآورد. سگ و گربه را یکجا جمع میکند و انواع و اقسام پرپوچات و هزلیات را به هم میآمیزد، و این همه را ظاهراً در لباس موعظه و نصیحت میگوید. خوانندهی عامی را کاملاً خسته میکند و چهار چنگش میگذارد. بیچاره گمان میبرد که ملای رومی فیالواقع یک وجود پاکاعتقاد است."
آخوندزاده در نقد مثنوی مولوی چنین نوشته است:
"در مورد عقل و شعور و ذوق ملای رومی هیچ حرفی نیست، اما به اندازهای جلف و سبک است که ماها در مقابل او اشخاص موقر و باتمکینی هستیم. در چلوکی و سبکی به مرحوم آخوند ملاعبدالله شباهت دارد، و هم به درجهای بیعار و درازنفس است که از سخنانش حوصلهی خواننده سرمیآید، و اکثر مطالبش- به غیر از حکمت و افسانههای بامزه- کهنه و مندرس و بیلذت است، و بلکه اقوال بیمعنایی است که با تکرارهای کسالتانگیز به قلم آمده است، ترجمهی آن به زبانهای دیگر عدیمالامکان است زیرا مطلب معین نیست، سخنان جستهگریخته است که با الفاظ تازهای تکرار میشود. هر کلامی که به زبانهای دیگر به ترجمه نیاید بدون شک فاقد مضمون است."
مقالهی "قریتکا" مقالهی مهم دیگری از آخوندزاده است که به نقد ادبی اختصاص دارد و نظریات اساسی او در این زمینه، در این مقاله ارائه شده است. این مقاله در زمان خود آخوندزاده با استقبال وسیع روشنفکران روبهرو شد و دست به دست میگشت. روشنفکران نسخههای آن را رونویس میکرده و به هم میدادهاند. این مقاله در اصل نامهای بوده که آخوندزاده به منشی روزنامهی "ملت سنیه ایران" یا "روزنامهی ملتی" نگاشته و به نقد شیوهی روزنامهنگاری روزنامه و مطالب منتشر شده در آن پرداخته است.
پس از انتقاد از آرم روزنامه که از نظر آخوندزاده نماد مناسبی برای نشان دادن ملت ایران نیست، و تقاضا از او که نماد و آرم مناسبی پیدا کند "که از یک طرف دلالت بر دور سلاطین قدیمهی فرس داشته باشد و از طرف دیگر پادشاهان صفویه را به یاد آورد"، به بحث و نقد دربارهی یکی از مطالب مفصل منتشر شده در روزنامه که شرح حال سروش اصفهانی شاعر- متخلص به شمس الشعرا- و قصیدهای بلندبالا از او که دو صفحه و نیم از روزنامه را به خود اختصاص داده، پرداخته، سرودهی او را به تفصیل بررسی انتقادی کرده است.
"برادر مکرم من، تو خود نوشتهای که از فواید روزنامهی ملتی باید خاص و عام بهرهور شوند. در مقام انصاف از تو میپرسم که دانستن نسب و حالات شاعری سروشتخلص و بعد از آن ملقب به شمسالشعرا نسبت به ملت متضمن کدام فایده است که خوانندگان خود را به خواندن این مطلب مجبور داشته، دردسر دادهای؟ اگر سروش مرد بافضل و شاعر ممتاز بود، آنوقت تو حق داشتی بگویی که شناختن این شخص به ملت لازم است، چون که ملت از خیالات او فیض میبرد و از مضامین اشعار حکیمانهاش کسب حکمت و معرفت مینماید. اما قصیدهی سروش دلالت میکند که شاعریست در اسفل پایه بلکه قابلیت شعر گفتن هیچ ندارد و به ناحق اسم فرشتهی آسمان را بر خود تخلص قرار داده، اسم نیر اعظم را نیز بر خود لقب گرفته است، بدین معنی که گویا نور فضلش چون آفتاب ضیابخش کل آفاق است."
سپس، در ادامهی بحث، به نقد شعر سروش و بیان کاستیها و ایرادهای آن پرداخته، آن را شعری بسیار ضعیف دانسته که نه حفسن مضمون دارد و نه حفسن الفاظ.
"دو چیز از شرایط عمدهی شعر است: حفسن مضمون و حفسن الفاظ. نظمی که حفسن مضمون داشته باشد حفسن الفاظ نداشته باشد- مثل مثنوی ملای رومی- این نظم مقبول است اما در شعریتش نقصان هست. نظمی که حفسن الفاظ داشته باشد حفسن مضمون نداشته باشد- مثل اشعار قاآنی تهرانی- این نظم رکیک و کسالتانگیز است اما باز نوعی شعر است باز هنری است. نظمی که هم حفسن مضمون و هم حفسن الفاظ داشته باشد- مثل شاهنامهی فردوسی و خمسهی نظامی و دیوان حافظ- این نظم نشاطافزا و وجدآور و مسلم کل است و صاحبان این نظم را نظیر پیغمبران توان گفت، زیرا که ایشان مافوق بشرند و ارباب خیالات حکیمانه و مورد الهامند. در وصف چنین شاعران گفته شده است:
پیش و پسی بست صف کبریا
پس شعرا آمده پیش انبیا
قصیدهی آفتاب شعرا نه حفسن مضمون دارد و نه حفسن الفاظ، و علاوه بر این دو عیب، وزن پارهای افرادش هم خالی از خلل نیست. پس آن را شعر نمیتوان گفت و صاحب آن را شاعر نمیتوان نامید."
از نظر آخوندزاده مضمون قصیدهی شمسالشعرا، از ابتدا تا انتها، تشریح عقاید "شیخیه" بوده و بیان عقایدیست که هیچ تازگی و نوآوری ندارد و پیش از او هزاران بار، دیگران شبیه آن را به نظم و نثر نوشته و سرودهاند، و "مضمونی که طرفگی و تازگی نداشته باشد اصلاً نشاطافزا و فرحانگیز نمیتواند باشد بلکه خیلی مکروه و مردود است، مثل رسالهی طهارت هر مجتهد جدید، خصوصاً در شعر."
"الفاظی که در قصیدهی آفتاب شعرا اتفاق افتاده و کمال رکاکت دارد، اینهاست" عّزوجّل، علیهمالصلوات، عزی و لات، مرآت، مابقی ترهات، عقارب و حیات، خیرات، تحرک حشرات، ده و ده، معترف، هدیه، بضاعت مزجات و یحتمل بعضی دیگر هم. استعمال این الفاظ در نثر جایز است اما در شعر مقبول نیست. مثلاً عّزوجّل که از آن جمله الفاظند که واعظان بالای منبر ذکر میکنند، و علیهمالصلوات همان لفظی است که چاووشان پیشاپیش زوار مشهد و کربلا در مناجات خودشان میخوانند. همچنین سایر الفاظ معدوده که رکاکت آنها به ارباب ذوق و طبع سلیم واضح است."
سپس ابیاتی از قصیدهی سروش اصفهانی را که خالی از خلل نیستند و "ثقلت و خفت و سکته" دارند، نقل کرده و افزوده:
"اگر آفتاب شعرا بگوید که ثقلت و خفت نوعی از سکتهی شعریه است و سکتهی ملیحه را شعرا جایز شمردهاند، بگو شعرا غلط کردهاند. سکته به عقیدهی ما در هر جا که باشد بینمک و مکروه است و در هر جا دلیل عجز شاعر است. در عهد غزنویان و سلجوقیان، اگرچه بعضی شعرا در قصیدهی خودشان سکته را ارائه میدادند اما رفته رفته این رسم متروک شد و متأخرین آن را موقوف کردهاند. و الان اگر در شعری سکته دچار شود از قبیل اضطرار است، آن هم در بعض بحرهای مخصوصه نه در بحر مجتث که قصیدهی آفتاب شعرا در آن نوشته شده است، آن هم یک دفعه یا دو دفعه اما نه به این کثرت."
پس از این، به نقد مفهوم و معنای دو بیت از قصیده پرداخته که در آنها سخنانی سخیف و زننده بیان شده است. در یکی از این بیتها سروش اصفهانی گفته:
سروش! مدح رسول خدا و عترت گو
که سیئات ترا بسترد چنین حسنات
آخوندزاده در نقد مفهوم این بیت چنین نوشته است:
"خیر مخدوم، عفو کن. عقل رسول خدا مثل عقل منشی روزنامه نیست که به او فریب داده، یک نمرهی روزنامهاش را خراب کردهای و پرپوچات خود را در آنجا چاپ نمودهای. خیر، جناب آفتاب شعرا! سیئات تو سترده نخواهد شد. اگر میخواهی که رسول خدا از تو خوشنود شود به احکام او عمل کن و به همکیشان خود ضرر مرسان."
در ادامه، به شرح ضرر و زیانی که از بابت یکی دیگر از بیتهای قصیدهی سروش اصفهانی که در آن نامسلمانان را "حشرات" نامیده، و باعث شرمندگی و سرافکندگی همکیشان در کشورهای دیگر و دیار غربت شده، پرداخته و ماجرای جالب دیدارش با "جنرال فیشر"- معلم زبانهای شرقی در آلمان- و بحثی که بین آن دو بر سر این بیت سروش اصفهانی در گرفته، روایت کرده:
مطاوعان وی و پیروان عترت او
به معنی آدمیانند و دیگران حشرات.
بقیهی این نوشتهی بسیار جالب و طنزآمیز آخوندزاده به نقد بیتهای دیگر شعر سروش اصفهانی اختصاص دارد. این نقد یکی از چند نقد ادبی جدی و اصولی در تاریخ نقد ادبی ایران است.
فروردین 1383
|