[نگاهی به خندهی آمیخته با گریهی حافظ]
حافظ باورمند به این باور بود که حتا اگر دلمان از غم خون است میبایست چون جام شراب خندانلب و خوشرو باشیم، نه اینکه تا زخمی و دردی و رنجی نصیبمان میشود چون چنگ بنالیم و فغان کنیم:
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام
نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
همچنین به عنوان عاشقی راستین گریه و خندهی او ریشهای متفاوت با گریهها و خندههای سطحی داشت و از اعماق وجودش سرچشمه میگرفت:
خنده و گریهی عشاق ز جایی دگر است
میسرایم به شب و وقت سحر میمویم
بر مبنای این ریشه و بر اساس آن باور او خودش را شمعی میدانست که درحالیکه میسوزد و میگدازد و از فرط سوز و گداز اشک میریزد ولی شعلهای خندان و شبافروز دارد و با وجود اندوه عمیق درونی چهرهای شادان و لبی خندان دارد که به دیگران روشنی امید میبخشد.
غم عشق یار سرچشمهی سوز و گداز درونی حافظ بود و صبر و قرار را از او میگرفت ولی او همچنان در آتش مهر یارش همچون شمع خندان بود:
رشتهی صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو خندانم چو شمع
مقراض نوعی قیچیست و با آن قسمت سوختهی فتیلهی شمع را کوتاه میکنند ولی شمع بعد از کوتاه شدن فتیلهاش باز هم شعله میکشد و با شعلهاش خندان میشود. حافظ با استفاده از استعارهی مقراض و رشته و شمع این مقصود را بیان کرده که اگرچه یار با مقراض غم عشقش رشتهی صبر او را بریده ولی او همچنان در آتش عشقش شمعوار شعله میکشد و با شعلهاش میخندد و با خندهاش نشان میدهد که هرگز امیدش را به وصل یار از دست نمیدهد.
حافظ در برابر یار سنگدلش خود را شمعی میدید که در حال خندیدن گریه میکند و با این گریهی درآمیخته با خنده میسوزد و میسازد تا ببیند که سوزوسازش با یار سنگدلش چه میکند و آیا دل او را به رحم میآورد یا نه:
بر خود چو شمع خندهزنان گریه میکنم
تا با تو سنگدل چه کند سوز و ساز من
حافظ در مجلس انس یار همچون شمع میان گریه میخندید، ولی افسوس که با وجود زبان آتشیتنش، سخنانش بر معشوق اثر نمیکرد و او را نگران شدت سوز و گداز درونی عاشقش نمیساخت:
میان گریه میخندم که چون شمع اندرین مجلس
زبان آتشینم هست لیکن درنمیگیرد.
آخر آبان 1392
|