به یاد زنده‌یاد دکتر علی‌اکبر نقی‌پور
1392/8/2

کجا رفتی تو؟ ای آواز باران!
کجا رفتی تو؟ ای آرامش جان!
کجا رفتی تو؟ ای همواره سرسبز!
کجا رفتی تو؟ ای روح بهاران!

دوشنبه 29 مهر 1392 دکتر علی‌اکبر نقی‌پور پس از چند سال مبارزه‌ی رنج‌بار با بیماری سرطان و تحمل زجر و عذاب فراوان، سرانجام در بیمارستان پارس جهان ما را بدرود گفت و در دیار یادها به آرامش ابدی رسید.

دکتر نقی‌پور در سال 1315 در روستای برف‌آباد از تابعهای شهرستان شاه‌آباد غرب (اسلام‌آباد فعلی) زاده شد. پدرش از معدود مردان با سواد ایل کلهر و مادرش متعلق به یکی از خانواده‌های اصیل و نیک‌نام کرمانشاه بود. دوران آموزش ابتدایی و متوسطه را در کرمانشاه گذراند و در سالهای 1335 و 1336 موفق به دریافت دو دیپلم در رشته‌های طبیعی و ادبی شد. پس از آن تحصیلش را در رشته‌ی پزشکی در دانشگاه تبریز ادامه داد و در سال 1343 موفق به دریافت دکترای پزشکی عمومی شد. چند سالی را به طبابت گذراند ولی طبابت به عنوان پزشک عمومی ارضایش نکرد و در سال 1351 به ادامه‌ی تحصیل در دوره‌ی تخصصی جراحی عمومی در دانشگاه مشهد پرداخت و در سال 1355 موفق به کسب مدرک جراحی عمومی شد. دو سال هم در رشته‌ی فوق تخصص سوختگی و جراحی پلاستیک ترمیمی آموزش دید و در سال 1357 متخصص جراحی ترمیمی شد و پس از آن به کرمانشاه بازگشت و چند سالی در کرمانشاه و پس از آن در تهران به عنوان پزشک جراح استخوان و ارتوپد مشغول کار شد.

با دکتر نقی‌پور از سال 1366 آشنا شدم. او دوست همسرم بود و با هم دوستی خانوادگی داشتند. دکتر نقی‌پور همسرم را مثل دو دخترش دوست داشت و برایش پدر دوم بود. همسرم هم به او دل‌بستگی عمیقی داشت و به شدت تحت تأثیر انسانیت و محبتش بود و همیشه برایم از بزرگواری و مهربانی‌اش تعریف می‌کرد.

دکتر نقی‌پور انسانی راستین بود، انسانی شریف و نجیب و بزرگوار، انسانی مهربان و دل‌سوز و یاری‌رسان به دیگران، انسانی وارسته و بلندنظر و والامنش، انسانی پاک‌نهاد و نیک‌نفس و دوست‌داشتنی. او از معدود انسانهای راستینی بود که تا امروز سعادت آشنایی با آنها و بهره‌مندی از پرتوهای روشنایی‌بخش وجود تابناکشان را داشته‌ام.

دکتر نقی‌پور بسیار حساس و پراحساس بود و دردها و زجرهای انسانها او را به شدت متأثر می‌کرد، به طوری که چشمهایش پر از اشک می‌شد یا هق‌هق گریه می‌کرد و در این‌جور موارد دستمالی از جیبش درمی‌آورد و چشمهایش را در پس آن می‌پوشاند. من چند بار شاهد پر شدن چشمهایش از اشک یا هق‌هق گریه‌اش بوده‌ام. از جمله یک‌بار در تیرماه سال 1374 که دکتر شام منزل ما میهمان بود و بعد از شام با هم فیلم "رزا لوکزامبورگ" به کارگردانی مارگارته فن تروتا را دیدیم. تماشای سکانسهای مربوط به شکنجه‌ی رزا لوکزامبورگ و مرگ دل‌خراش او چنان دکتر را متأثر و منقلب کرد که چشمهایش پر از اشک شد و قطره‌های درشت اشک از گوشه‌های چشمانش سرازیر شد. در مجلس ختم مادرم در بهمن 1374 و در مراسم شب سوم پس از مرگ پدر همسرم در منزلشان- در آذر 1377- شاهد گریه‌ی هق‌هق‌آلودش بودم. هرگز چهره‌ی دکتر نقی‌پور در آن شب را فراموش نمی‌کنم. یک‌شنبه شب 22 آذر 1377 بود- روزی از روزهای متلاطم قتلهای زنجیره‌ای. آن روز این خبر پخش شده بود که زنده‌یاد جعفر پوینده هم- پس از زنده‌یاد محمد مختاری- قربانی دیگر قاتلان قتلهای زنجیره‌ای بوده. پس از این‌که هق‌هق گریه‌ی دکتر بند آمد و کمی آرام گرفت، با هم سرگرم صحبت شدیم. خبر مرگ پوینده را که از من شنید چنان متأثر شد که از شدت تأثر باز اشک در چشمهایش جمع شد و شروع کرد به گریستن. دلداری‌اش دادم. مدتی طول کشید تا آرام شد. از اوضاع وخیم روزگار دل پردردی داشت و می‌گفت این اوضاع جهنمی سرانجام دق‌مرگش می‌کند.

دکتر نقی پور به عنوان پزشک هم انسانی راستین بود- انسانی از نظر مادّی بسیار بی‌توقع و بلندنظر و باگذشت، مهربان و یاری‌رسان بدون هیچ‌گونه چشم‌داشت مالی و مادّی . مطبی در جنوب تهران داشت که صبحها به آنجا می‌رفت و به درمان بیمارانی که اغلبشان بی‌بضاعت و تهی‌دست بودند، می‌پرداخت؛ بیمارانی که اگر پول نداشتند ازشان نه تنها حق ویزیت نمی‌گرفت بلکه به آنها کمک مالی هم می‌کرد و هزینه‌ی دارو یا وسایل درمانی- مثل گچ برای شکسته‌بندی یا چیزهای دیگر- را هم به ایشان می‌پرداخت، اگر هم داشتند حق ویزیت مختصری ازشان می‌گرفت. در طول سالهای دوستیمان، چندباری که همسرم به تنهایی به مطبش واقع در خیابان اسکندری مراجعه کرد یا با هم به مطبش رفتیم هیچ وقت ازمان ویزیت نگرفت و همیشه با خوش رویی معاینه‌مان کرد و باحوصله به حرفهایمان گوش داد. وقتی کیست همسرم را در یکی از سالهای پیش از ازدواجمان جراحی کرد، هیچ پولی بابت حق عمل از خانواده‌اش نگرفت و دوسه روز یک‌بار به خانه‌شان رفته و او را مجانی معاینه کرده و کتابهایی هم به عنوان هدیه برایش برده بود. وقتی در سال اول آشنایی با همسرم، او یکی از دوستانش را که دچار مشکل هموروئید شده بود، برای جراحی به دکتر نقی‌پور معرفی کرد و دکتر هموروئیدش را جراحی کرد، با این‌که آنها وضع مالی خیلی خوبی داشتند، فقط به این خاطر که خواهر و همسر شخص جراحی شده دوستان همسرم بودند، بابت جراحی هیچ پولی از ایشان نگرفت. وقتی هم همسرم ازش خواست که حق عملش را بگیرد چون آنها خانواده‌ای پول‌دار هستند، دکتر گفته بود من به خاطر تو ازشان پول نمی‌گیرم چون اینها آدمهای ایرادگیری هستند و اگر بعد از عمل هر مشکل کوچکی پیش بیاید می‌خواهند منت سرت بگذارند و اعصابت را خرد کنند که دکتر این مبلغ از ما پول گرفت و علمش فلان ایراد را داشت.

در ماههای بیماری سرطان مادرم در پاییز و زمستان سال 1374 هم دوبار دکتر نقی‌پور به منزلش آمد و معاینه‌اش کرد و برایش سرم وصل کرد. هیچ‌کدام از این بارها و بارهای قبلی هم که به مطبش مراجعه کرده بودیم ازمان ویزیت نگرفت. بعد هم که مادرم فوت شد، همسرم به مطب دکتر رفت و او گواهی فوت مادرم را صادر کرد، باز هم بدون دریافت هیچ پولی.

همه‌ی این خاطره‌ها را برای این بیان کردم که نشان دهم دکتر نقی‌پور از نظر مادّی چه انسان وارسته و بلندنظری بود و جایی که پای رابطه‌ی دوستی در میان بود یا آن‌جا که بیمارش تهی‌دست و بی‌بضاعت بود به هیچ وجه حاضر به دریافت هیچ‌گونه پولی از او نمی‌شد.

دکتر نقی‌پور از همان سالهایی که دانشجو بود، دل‌بسته‌ی ادبیات و نگارش و سرایش بود و کتاب می‌خواند و می‌نوشت و می‌سرود. انتشار کتاب را هم از زمانی که در مشهد دانشجوی دوره‌ی تخصصی جراحی عمومی بود، شروع کرد و نخستین کتابش را در سال 1352 با عنوان "نوآوری در شعر معاصر فارسی" توسط چاپ‌خانه‌ی طوس مشهد منتشر کرد. او این کتاب را به استاد ادبیات و دوست شاعرش- یدالله بهزاد- تقدیم کرد تا حق تعلیم او را سپاسی گفته باشد. در صفحه‌ی پایانی کتاب و در جمع‌بندی نهایی شعر معاصر فارسی، دکتر نقی‌پور چنین نوشته:
"و شعر روزگار ما شعر زندگی است و مبارزه در راه آن، نه شعر عشق و عیش و تفنن؛ شعر خشم و فریاد است، نه شعر پای منقل و میز مشروب؛ شعر مردم است- مردم کوچه و بازار- نه شعر شبهای سورچرانی و عشرت؛ شعر گرسنگی و دردمندی است؛ شعر دادخواهی و کینه‌جویی- کینه‌ی ستمها و ناروایی‌ها؛ شعر امروز شعر مغزها و دستهاست. شعر مغزهای متفکر و دستهای ابزارساز است، و در دفتر ادبیات امروز ما آن‌چیزی شعر است که شعر مردم ما و محیط ما و سرزمین ماست."

در همین سال دکتر نقی‌پور مقاله‌ای از بوریس ساچکف- ادبیات‌شناس نام‌دار روسی- را با عنوان "رآلیسم و تکامل تاریخی آن" ترجمه و آن را توسط همین چاپ‌خانه‌ی طوس در مشهد منتشر کرد. چاپ دوم این کتاب در سال 1357 در تهران و توسط انتشارات همگام منتشر شد.

در سال 1356 دکتر نقی‌پور "قصه‌ی دیو دروغه" را که داستانی برای کودکان بود، توسط انتشارات گلشائی در تهران منتشر کرد. چاپ دوم این کتاب در سال 1357 توسط انتشارات همگام منتشر شد.
در همین سال انتشارات همگام کتاب "فرمالیسم در سیر تکامل جامعه" از او را منتشر کرد.

در سال 1357 هم انتشارات همگام داستانی از دکتر نقی‌پور با عنوان "کدخدا را ببین و ده را بچاپ" منتشر کرد. این کتاب داستانی تمثیلی‌ست درباره‌ی ترفندهای استعمار در کشورهای زیر سلطه.

"بشریت و تهدید گرسنگی" عنوان کتاب بعدی دکتر نقی‌پور بود که در سال 1366 توسط انتشارات روز منتشر شد. این کتاب پژوهشی‌ست درباره‌ی گرسنگی بشر و راهکارهای مبارزه با آن. همین انتشارات در همین سال کتاب "یارمحمدخان سردار مشروطه" را از دکتر نقی‌پور چاپ کرد. او این کتاب را "به مبارزان راه آزادی و به مردم سلحشور و مقاوم غرب ایران" تقدیم کرده است.

در سال 1380 دکتر نقی‌پور کتاب "تاجی بر تارک تاریخ معاصر" (تحلیلی از جریان ملی شدن نفت و 28 ماه حکومت مردمی دکتر مصدق) را توسط انتشارات ایران‌مهر منتشر کرد. او این کتاب را "به خاطره‌ی خطیر انسان آزاده و مبارز خستگی‌ناپذیر- استاد علی اردلان" تقدیم کرده است.
در همین سال رمان "آخرین کوچ" از دکتر نقی‌پور توسط انتشارات بیان آزادی منتشر شد. این کتاب  "پیشکش به زنان و مردان آزاده‌ی کرد و لر" شده است.

کتاب بعدی دکتر نقی‌پور "عقاب قله‌های کلیبر"(بابک خرم‌دین) نام داشت. این کتاب را انتشارات همه در سال 1383 منتشر کرد. او این کتاب را "به مردم دلاور و آزاده‌ی آذربایجان که همواره پیش‌گام جنبشهای آزادی‌بخش ایران بوده‌اند" تقدیم کرده و درباره‌ی سبب اسم‌گذاری کتاب چنین نوشته:
"تابستان سال 81 به دعوت دوستان اردبیلی به دیدار قلعه‌ی بابک واقع در کلیبر استان آذربایجان شرقی رفتم. قلعه با وجود مخروبه بودن عظمتی داشت و بر تمام دشتها و دره‌ها و کوههای اطرافش مشرف بود. در بلندترین نقطه- یعی بام قلعه- به قله‌ی روبه‌رو نگاه می‌کردم. عقابی با تمام هیبت و شکوه بر بلندی قله نشسته بود. پنداری دشتها و دره‌ها و کوههای اطرافش را زیر نظر داشت. یک لحظه خیال کردم روح بابک در او حلول کرده، قلمرو گسترده‌ی سرزمینش را نظاره می‌کند و این جمله به ذهنم خطور کرد: عقاب قله‌های کلیبر: بابک"

در سال 1383 مرکز فرهنگی آبا کتاب "هشت کتاب در یک کتاب" (نقدی بر هشت کتاب سهراب سپهری) را از دکتر نقی‌پور منتشر کرد. دکتر نقی‌پور این کتاب را تقدیم کرده "به عاشقان فرهنگ و ادب فارسی، آنان که دلشان برای ایران می‌تپد و فرهنگ پربار و گسترده‌ی آن را پاس می‌دارند". قضاوت نهایی دکتر نقی‌پور، در این کتاب، درباره‌ی سهراب سپهری، چنین است:
"اعتقاد من این است که سپهری به جای هشت کتاب، هشتاد کتاب هم می‌نوشت فقط وقت خوانندگان را تلف می‌کرد و حوصله‌ی آنها را سر می‌برد. سپهری در کتاب هشتمش به دوران افول شاعری رسیده است اما من به استناد فرازهای برجسته و نکات شاعرانه‌ای که در این کتاب به آنها اشاره کرده‌ام سپهری را شاعری بااحساس، نازک‌خیال، مضمون‌ساز و تصویرگر شناخته‌‌ام- و نه به قول آن دوست فریفته‌ی سپهری که چه به راستی و چه به تظاهر سپهری را در بلندترین قله‌های شعر معاصر قرار داده است- او را در شعرهایش صاحب جایگاه و مقامی می‌دانم که در تاریخ ادبیات معاصر فارسی ماندگار است اما دریغ که سپهری با ارایه‌ی سبکی در شعر معاصر موجب یک بدآموزی شدید بین جوانان شده است و عده‌ای متشاعر و متظاهر به شاعری هر یاوه و هذیانی که به ذهن و زبانشان جاری می‌شود به نام شعر به مردم تحویل می‌دهند و این موجب شده است که پیش از هفتاد در صد ادبیات معاصر را این خزعبلات به نام شعر پر کرده است و هیچ‌کس و هیچ دستگاهی خود را مسئول انتقاد از این بدآموزی نمی‌داند و روزنامه‌ها و هفته‌نامه‌ها و مجله‌هایی که فقط به تیراژ و لاجرم به سودجویی خود می‌اندیشند این ترهات را به نام شعر به مردم تحمیل می‌کنند. شاهد ادعای من این که در میان این نسل جوان مدعی شاعری، شاعر سرشناسی نمی‌بینید."

آخرین کتاب منتشر شده از دکتر نقی‌پور شاه‌نامه‌ی حکیم ابدالقاسم فردوسی است که به کوشش او و یاران و همکارانش- به ویژه استاد حسن طالبی- انجام گرفت و در چهار جلد، در سال 1387 توسط انتشارات آنزان منتشر شد. این نسخه‌ی کامل از شاهنامه شامل توضیح واژگان دشوار، معنی و تفسیر بیتهای پیچیده و گشودن رمزو‌رازهای نهفته در آنها، به‌گزینی واژگان و بیتها از نسخه‌های گوناگون شاهنامه و گزینش بیتهای افزوده در این نسخه‌ها است، و بر اساس بررسی و مقایسه‌ی شش نسخه‌ی مختلف شاهنامه فراهم شده است. دکتر نقی‌پور در آغاز این نسخه‌ی برگزیده چنین نوشته:
پیشکش به جوانان ایران، سرزمین آزادگان و به پسرم آریا نقی‌پور که این سرزمین اهورایی را ارج بگذارند و پاس بدارند و آن را سرسبز و سرفراز به آیندگان بسپارند.

دکتر نقی پور آثار دیگری هم تألیف کرده یا در دست تألیف داشت که بیماری به او فرصت انتشار آنها را نداد، از جمله:
تحقیقی مفصل و جامع درباره‌ی ایل بزرگ غرب (کلهر)
گلهای زاگرس (مجموعه‌ی ترانه‌های کردی کلهر (کرمانشاهی) با آوانویسی لاتین و ترجمه‌ی فارسی.

دکتر نقی‌پور شعر هم می‌سرود و در دهه‌ی پنجاه قصد داشت که مجموعه شعری با عنوان "جنگل و مرد و حادثه" منتشر کند ولی متأسفانه موفق به انجام این کار شد. او در طول عمر شاعری‌اش حدود پنجاه قطعه شعر- در فرمهای غزل و رباعی و دوبیتی و شعرنو- در جفنگهای ادبی مختلف- از جمله جفنگ سخن (نشریه‌ی انجمن ادبی سخن کرمانشاه)، باران رحمت (جفنگ ادبی از رحمت موسوی)، کتاب باغ هزار گل(به کوشش فرشید یوسفی)، کتاب باغ ابریشم (به کوشش جلیل قریشی‌زاده [وفا کرمانشاهی])، نگین سخن (به کوشش رفیع)- منتشر کرده است. پایان بخش این نوشته؛ غزلی‌ست از او با عنوان "زندگی":

من به امید تو، ای فردای روشن! زنده‌ام
هم‌چو مرغی در امید باغ و گلشن زنده‌ام

زندگی را عشق جانان روشنی‌بخش است و بس
شمعم و با آتش سوزنده در تن زنده‌ام

عشق جانانم چنان در جان و دل جا کرده است
کز دل و جانم نخواهد رفت تا من زنده‌ام

هم‌چو فرهادم که صدها بیستون رامم شود
تا به عشق چهره‌ی شیرین ارمن زنده‌ام

زندگی با نامرادیها ز میدانم نبرد
چون شرر در تنگنای سنگ و آهن زنده‌ام

بیژن آزادگی در چاه زنجیر است و من
چون منیژه در کنار چاه بیژن زنده‌ام

من به عشق روز پرشوری که از اطراف ما
نامرادی‌ها کنند آهنگ رفتن زنده‌ام.

اول آبان 1392

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا