مشی و مشیانه نخستین جفت بشر در باورهای استورهای مردم ایران باستان بودند. بنابه این باورها، هنگامی که گیومرث را گاه میرش و تسلیم جان به جانآفرین فرارسید، بر پهلوی چپ به زمین افتاد و در واپسین دم زیست، نطفهاش که سرخگون بود بر زمین ریخت، و چون بر آن پرتوهای پاک و تابناک مهرشید بتابید، آن را شفاف و پاکیزه گردانید و باروری بخشید. پس از چهل سال، از این نطفه، دو گیاه بردمیدند که در آغاز چنان به هم پیچیده و درهم تنیده بودند که بازوانشان از پشت به شانههایشان آویخته و پیکرهایشان به هم چسبیده بود. سپس آن دو، سیمای بشری یافتند و روح انسانی در کالبد گیاهیشان دمیده شد و مشی و مشیانه نام گرفتند. اورمزد آنان را بدرود گفت و به پارسایی و نژادگی فراخواند و آن دو موجود پاک گام بر زمین نهادند و نخستین سرودشان را در ستایش اورمزد سردادند.
بعضی از پژوهندگان گیاهی را که مشی و مشیانه از آن به وجود آمدند، ریباس (ریواس) دانستهاند و بعضی دیگر آن را از جنس گیاهی معرفی کردهاند که امروزه مهرگیاه نامیده میشود.
مشی و مشیانه را در منبعهای گوناگون با نامهای متفاوت معرفی کردهاند. آندو در تاریخ مسعودی "مهلا و مهلیانه"، در تاریخ طبری "ماری و ماریانه" و در زبان خوارزمی "مرد و مردانه" خوانده شدهاند. همچنین با نامهای مشیگ و مشیانگ، ملهی و ملهیانه، مش و ماشان، میشی و میشانه، میشا و میشانی، مشه و مشیانه، مشی و مشانه، مهلا و مهلینه هم نامیده شدهاند.
ابوریحان بیرونی در کتاب "آثارالباقیه" در تولد و زندگی مشی و مشیانه حکایت زیر را که از ابوالحسن آذر خورای مهندس شنیده، روایت کرده است:
"خداوند در امر اهرمن حیران شد و پیشانی او عرق کرد و آن عرق را مسح نمود و به کنار ریخت و کیومرث از این عرق جبین آفریده شد. سپس کیومرث را به سوی اهرمن فرستاد و اهرمن را مقهور کرد و بر اهرمن سوار شد و به گرد عالم بگشت تا آن که اهرمن از کیومرث پرسید تو از چه چیز بیشتر میترسی؟ کیومرث گفت اگر من به در دوزخ برسم بسیار خواهم ترسید و چون اهرمن در اثنای این که دور جهان میگشت و به در جهنم رسید چموشی کرده، حیلهای به کار برد و کیومرث را زمین زد و بر رویش افتاد. سپس از کیومرث پرسید: "میخواهم ترا بخورم. از کجای اندام تو آغاز کنم؟" کیومرث گفت: "از پایم شروع کن تا آنکه دمی چند به حسن و خوبی جهان نظر نمایم." چه، میدانست که اهرمن گفتار او را به طور واژگون خواهد به کار بست و این بود که اهرمن شروع کرد و کیومرث را از سر مشغول خوردن شد، تا آنکه به جایگاه تخمدان و ظروف منی در پشت او رسید که دو قطره منی از پشت کیومرث به زمین ریخت و ریباس از آن رویید و میشی و میشانه که به منزلهی آدم و حوا هستند، از میان این دو بوتهی ریباس متولد شدند و برخی ملهی و ملهیانه گویند ولی مجوس خوارزم میشی و میشانه را مرد و مردان میخوانند."
ابوریحان روایت دیگری از این ماجرا را هم به نقل از ابوعلی محمد بن بلخی شاعر نقل کرده که مختصرش چنین است:
"اهرمن را پسری بود به نام خزوره و این پسر به فکر کشتن کیومرث شد و کیومرث او را بکشت تا آنکه اهرمن به خداوند شکایت از کیومرث نمود و برای حفظ عهدی که میان خدا و اهرمن بود خواست که از کیومرث خونخواهی کند و اول عواقب گیتی و قیامت و غیره را به کیومرث نشان داد و کیومرث که این امور را دید، به مرگ مشتاق شد و خدا کیومرث را بکشت و دو قطره از پشت او در کوه دامداذ که در استخر است، چکیده و از این دو قطره، دو بوتهی ریباس که در آغاز ماه نهم اعضایی بر آنها هویدا گشت، رویید و در آخر ماه نهم اعضای این دو ریباس کامل شد و با هم انس گرفتند و میشی و میشانه این دو نفر هستند، و پنجاه سال زندگی کردند و از طعام و شراب بینیاز بودند و هرگز هیچگونه غمی در دل نداشتند تا آنکه اهرمن به صورت پیرمردی به آنان ظاهر گشت و گفت میوههای درختان را بخورید و خود نیز شروع به خوردن کرد و نیز شرابی برای ایشان تهیه کرد و میشی و میشانه آن را نیز آشامیدند و از آن روز در بلا و رنج افتادند و حرص در آنها یافت شد و با یکدیگر همبستر شدند و از آنان طفلی پیدا شد و از حرصی که داشتند زادهی خود را خوردند تا آنکه خداوند در دل این دو رأفت و مهربانی آفرید و شش شکم دیگر پس از این واقعه زاییدند و نامهای آنها در ابستا مذکور است و شکم هفتم سیامک و فراواک بودند و چون این دو تن با هم تزویج کردند هوشنگ از آن متولد شد."
در روایت دیگری از همین استوره، پس از آنکه مشی و مشیانه به ترفند اهریمن به خوردن و آشامیدن پرداختند و گرفتار رنج و بلا شدند، سرانجام آتش هوس، نخست در مشی و سپس در مشیانه زبانه کشید و جذب هم شدند و در آغوش هم خفتند. از این وصلت، پس از نه ماه، دو فرزند زاده شد، ولی حرص و ولع آنها به خوردن چنان سیریناپذیر بود که یکی را مادر و دیگری را پدر بلعید و این ماجرای فرزند خوردن آنقدر ادامه داشت تا اینکه سرانجام اورمزد را دل بر ایشان بسوخت و صفت لذیذ بودن را از فرزندانشان سلب کرد و آنها را به کثافت و خون رحم چنان آغشته کرد که دیگر مشی و مشیانه فرزندان خود را نخوردند. سپس هفت جفت نر و ماده از آنها پدید آمد و از هر کدام، طی پنجاه سال، فرزندانی زاده شد، و مشی و مشیانه در صد سالگی جهان را بدرود گفتند.
بنا بر یکی از این روایتها، اورمزد کشت گندم را به مشی و مشیانه آموخت و آنها را با روش دوختن لباس و پرورش دام و درودگری آشنا ساخت.
در کتاب "شناخت اساطیر ایران"- نوشتهی جان هینلز- داستان تولد مشی و مشیانه چنین آمده است:
"چون گیومرث درگذشت، نطفهی او بر زمین فرو رفت. از تن او که از فلز بود، انواع مختلف فلزات به زمین رسید و از نطفه او مشیه و مشیانه (مشی و مشیانه) که نخستین زوج بشر بودند، از زمین روییدند."
"نخستین زوج بشر از نطفهی گیومرث که در زمین ریخته بود، بیرون آمدند. نخست به شکل گیاهی پیوسته به هم روییدند به طوری که نمیشد تشخیص داد کدام مرد بود و کدام زن. این دو با هم درختی را تشکیل میدادند که حاصل آن ده نژاد بشر بود. سرانجام وقتی به صورت انسان درآمدند، اورمزد مسئولیتهایشان را به آنان آموخت: شما تخمهی بشر هستید. شما نیای جهان هستید. به شما بهترین اخلاص را بخشیدهام. نیک بیندیشید. نیک بگویید و کار نیک کنید، و دیوان را نستایید.
اما شر در آن نزدیکی در کمین نشسته بود تا آنان را از راه راست منحرف کند. اهریمن بر اندیشهی آنان تاخت و آنان نخستین دروغ را بر زبان آوردند- گفتند که اهریمن آفریدگار است-... از این لحظه به بعد سرگردانی نخستین زوج در زندگی که خدا برای آنان در نظر گرفته بود، آغاز گشت؛ و در زندگی دچار سردرگمی شدند. قربانیهایی کردند که ایزدان را خوش نمیآمد و به نوشیدن شیر پرداختند و با کندن چاه و گداختن آهن و ساختن افزارهای چوبی، با یکدیگر در کار که در دین زرتشتی بسیار پسندیده است، سهیم شدند، اما حاصل آن آرامش و پیشرفت و همآهنگی که باید ویژگی جهان باشد، نبود، بلکه نتیجهی آن خشونت و شرارت بود. دیوان اندیشهی نخستین زوج بشر را با این اغوا که پرستش آنان بر پرستش خدا ترجیح دارد، تباه ساختند و اخلاقشان را با برگرفتن میل به همآغوشی به مدت پنجاه سال، فاسد کردند... حتی وقتی هم نخستین زوج فرزندانی به وجود آوردند، آنها را خوردند تا اینکه اورمزد شیرینی فرزند را برگرفت. آن گاه، سرانجام، مشیه و مشیانه وظیفهی خویش را با به دنیا آوردن همهی نژادهای بشر به انجام رسانیدند."
در "بندهش" دربارهی تولد مشی و مشیانه دو روایت بیان شده، روایت مختصر این است:
"از آنجا که تن کیومرث از فلز ساخته شده بود، از تن کیومرث هفت گونه فلز به پیدایی آمد. از آن تخم که در زمین رفت، به چهل سال مشی و مشیانه بر رستند که از ایشان کمال جهان و نابودی دیوان و از کارافتادگی اهریمن بود."
روایت مفصل این است:
"چون کیومرث به هنگام درگذشت تخمه بداد، آن تخمه را به روشنی خورشید بپالودند و دو بهر آن را نریو سنگ نگاه داشت و بهری را سپندارمذ پذیرفت. چهل سال آن تخمه در زمین بود. با به سر رسیدن چهل سال، ریباس تنی یک ساقه، پانزده برگ، مهلی و مهلیانه از زمین رستند. درست بدانگونه که ایشان را دست بر گوش باز ایستد، یکی به دیگری پیوسته، همبالا و همدیسه بودند. میان هر دو ایشان روان برآمد. آنگونه هرسه همبالا بودند که پیدا نبود کدام نر و کدام ماده و کدام آن روان هرمزد آفریده بود که با ایشان است، که روانی است که تن مردمان از برای او آفریده شد.... سپس، هر دو از گیاه پیکری به مردم پیکری گشتند و آن روان به مینویی در ایشان شد که روان است. اکنون نیز مردم به مانند درختی فراز رسته اند که بارش ده گونه مردم است.
هرمزد به مشی و مشیانه گفت که "مردماید، پدر و مادر جهانیاناید. شما را با برترین عقل سلیم آفریدم، جریان کارها را به عقل سلیم به انجام رسانید. اندیشه نیک اندیشید، گفتار نیک گویید، کردار نیک ورزید، دیوان را مستایید."
هنگامی که یکی به دیگری اندیشید، هر دو نخست این را اندیشیدند که "او مردم است". ایشان چون به راه افتادند، به عنوان نخستین کنش، این را کردند که بمیزیدند؛ به عنوان نخستین سخن این را گفتند که "هرمزد آب و زمین و گوسفند و ستاره و ماه و خورشید و همه آبادی را که از پرهیزگاری پدید آید، آفرید که بن و بر خوانند". پس اهریمن بر اندیشهی ایشان برتاخت و اندیشهی ایشان را پلید ساخت و ایشان گفتند که "اهریمن آفرید آب و زمین و گیاه و دیگر چیز را". چنین گفت: "آن نخستین دروغگویی را که ایشان بافتند، به ابایست دیوان گفتند". اهریمن به عنوان نخستین شادی از ایشان، این را به دست آورد که بدان دروغگویی هر دو پلید شدند و روانشان تا تن پسین به دوزخ است. ایشان را سی روز خورش گیاهان بود و خود را به جامهای از گیاه نهفتند. پس از سی روز، به بزی سپیدموی فراز آمدند و به دهان شیر پستان او مکیدند. هنگامی که شیر را خورده بودند، مشیانه گفت که "آرامش من از آن بود که من آن شیر آبگونه را نخورده بودم، اینک مرا رامش دزدیده از آن است که شیر خوردم و بر تن سیری است". از آن دروغگویی دوم نیز دیوان را زور برآمد و مزهی خورش را بدزدیند، آنچنانکه از یکصد بهر یک بهر ماند.
پس به سی شبانه روز دیگر به گوسپند تیره رنگی سپید آرواره آمدند. او را تکه کردند و بر او از درخت کنار و شمشاد، به راهنمایی مینوان، آتش افکندند؛ زیرا آن هردو درخت آتشدهندهتر اند. به دهان نیز آتش افروختند و نخست هیزم درخت کهنج و زیتون و نیز درخت کنار و شاخه خرمابن سوزانیدند و آن گوسپند را کباب کردند و به اندازهی سه مشت گوشت در آتش بهشتند و گفتند که "این بهرهی آتش"، و از آن پارهای به آسمان افکندند و گفتند که "این بهرهی ایزدان". کرکس مرغ فراز رفت، نتوانست گرفت، سگ آن را از ایشان ببرد؛ زیرا نخست، گوشت را سگ بخورد.
ایشان نخست، جامهی پوستین پوشیدند، پس آنگاه به موی، نخ، برشتند و آن رشته را جامه کردند و پوشیدند. به زمین کلگی بکندند، آهن را بدان بگداختند، به سنگ آهن را بزدند و از آن تیغی ساختند، درخت را بدان ببریدند، آن پدشخوار چوبین را آراستند.
از آن ناسپاسی که کردند دیوان ستنبه شدند. ایشان (مشی و مشیانه) خود به خود رشک بد بردند. به سوی یکدیگر فراز رفتند، هم را زدند، دریدند و موی کندند. پس دیوان از تاریکی بانگ برکردند که "مردم اید، دیو را پرستید تا شما را رشک بنشیند." مشیانه فراز جست، شیر گاو دوشید، به سوی شمال فراز ریخت. بدان دیوپرستی، دیوان نیرومند شدند و هردوی ایشان را چنان خشککون بکردند که تا پنجاه سال کامهی همآمیزیشان نبود و اگر نیز ایشان را همآمیزی بود، آن گاه فرزندیشان نبود. با به سر رسیدن پنجاه سال، به فرزندخواهی فراز اندیشیدند... پس ایشان به هم کامه بردند و در کامهگزاری که کردند، چنین براندیشیدند که ما را به پنجاه سال کار این بایست بود. از ایشان به نه ماه جفتی زن و مرد زاد. از شیرینی فرزند، یکی را مادر جوید، یکی را پدر. پس هرمزد شیرینی فرزندان را از اندیشهی آورندگان بیرون کرد و به همان اندازه پرورش فرزندان را بدیشان بخشید.
شش جفت نر و مادر از ایشان پدید آمد. برادر خواهر را به زنی همیگرفت. همه، با مشی و مشیانه که نخستین جفت بودند، هفت جفت شدند. از هریک ایشان تا پنجاه سال فرزند بیامد، خود به یکصد سال بمردند. از آن شش جفت یکی، سیامک نام، مرد، و زن وشاگ بود. از ایشان جفتی زاد که مرد فرواگ و زن فرواگین نام بود. از او پانزده جفت، نه جفتشان بر پشت گاو سریشوگ، بدان دریای فراخکرد، بدان شش کشور دیگر گذشتند و در آنجایها نشستن کردند. شش جفت به خونیرث ماندند. از آن شش جفت، جفتی، مرد تاز و زن گوازک نام بودند. ایشان به دشت تازیان بودند. دشت تازیان را نام از اوست و به سبب اوست که چنین خوانند. جفتی، مرد هوشنگ، زن گوزک نام؛ ایرانیان از او بودند. از جفتی مازندران بودند. در آمار، آنان که به کشورهای ایران اند و آنان که به انیران کشورهایند، یعنی آنان که به کشور توراند و آنان که به کشور سلم اند که روم است و آنان که به کشور سین اند که چینستان است و آنان که به کشور دهستان اند و آنان که به کشور سند اند و نیز آنان که به آن شش کشور دیگراند، همه از پیوند فرواگ، فرزند مشی اند..."
همین روایت ، با مقداری خلاصهنویسی و ساده و امروزی کردن متن، در کتاب "نمونههای نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانهای ایران"- نوشتهی "آرتور کریستن سن" آمده است.
در "گزیدههای زاداسپرم" استورهی تولد مشی و مشیانه چنین روایت شده است:
"کیومرث درگذشت، زر را سپندارمذ پذیرفت و چهل سال در زمین بود. به سر چهل سال، ریواس گونه، مشی و مشیانه برآورده شدند، یکی به دیگری پیوسته و همبالا و همدیس. میان ایشان روان برآمد. به هم بالایی، ایشان چنان بودند که پیدا نبود که کدام نر و کدام ماده و کدام آن روان هرمزد آفریده است. این است آن روانی که مردم بدان آفریده شدند."
در "روایت پهلوی" هم این استوره به صورت زیر آمده است:
"او مردم را از آن گل بساخت که کیومرث را از آن کرد، کیومرث را به شکل نطفه در سپندارمذ هشت و کیومرث از سپندارمذ آفریده و زاده شد، مانند مشی و مشیانه که رستند. سه هزار سال وی را به حرکت در نیاورد. چون اهریمن در تاخت، سی سال ببود تا همی در گذشت، فروردین ماه، روز هرمزد او را بکشت. نطفهی کیومرث به زمین آمد. چهل سال به نطفه بودن در زمین ایستاد. پس مشی و مشیانه از زمین ریواس پیکر برستند، یعنی چون ریواس که برآید و او را برگ بر تن فراز ایستد.
روشن گفت که "نه ماه ریواس پیکر بودند، پس به مردم پیکری گشتند." از ایشان شش پسر و شش دختر بزادند و بود که زیستند و بود که مردند. سپس همه مردم از ایشان پدید آمدند."
مرداد 1381
|