[برای فروغ فرخزاد در سالگرد سفر ابدیاش]
فروغ! حرف بزن.
تویی که میآیی از دیار عروسکها
تویی که میآیی
"از زیر سایههای درختان کاغذی
در باغ یک کتاب مصور
از فصلهای خشک تجربههای عقیم دوستی و عشق
در کوچههای خاکی معصومیت"
تویی که میآیی
از بین ریشههای گیاهان گوشتخوار
و
هنوز مغزت
"لبریز از صدای وحشت پروانهایست که او را
در دفتری به سنجاقی
مصلوب کرده بودند"
بگو که آیا
یک پنجره به تنهایی
برای دیدن
برای شنیدن
برای تنهایی را پناه بخشیدن
برای تاریکی را جواب کردن
و
برای رابطه با آفتاب داشتن
کافیست؟
فروغ! حرف بزن.
بهمن 1391
|