[جنون دن کیشوتی]
جنون همانندپنداری خود با شخصیتهای خیالی و قهرمانان آثار تخیلی از مؤثرترین شکلهای جذاب جنون بود که در ابتدای سدهی هفدهم میلادی با انتشار جلد اول رمان دوجلدی "دن کیشوت"، نوشتهی میگل دو سروانتس ساودرا (1616-1547) وارد دنیای ادبیات شد و تا سدهی هجدهم در دنیای ادبیات حضوری چشمگیر و اثرگذار داشت. سروانتس با خلق "دن کیشوت" تصویر ادبی این شخصیت را استادانه ترسیم کرد و یک دیوانهی بسیار دوستداشتنی و جذاب اراسموسی آفرید که خود را با شوالیهها (پهلوانان سلحشور سدههای میانه) همانند میپنداشت.
سروانتس جلد اول "دن کیشوت" را در ژانویهی سال 1605 میلادی و در سن 58 سالگی، در شهر مادرید، توسط ناشری به نام خوان دو لا کوئستا منتشر کرد. پیش از انتشار این رمان، سروانتس زندگی پرماجرایی را سپری کرده بود.
از همان سال اول انتشار، کتاب انتقادی- فکاهی- هجاییاش با استقبالی بینظیر روبهرو شد و دههاهزار نفر در اسپانیا و پرتقال و کشورهای اسپانیایی زبان آمریکای لاتین آن را خریدند و خواندند و از خواندنش لذت بردند و اغلبشان قاهقاه خندیدند. ده سال بعد هم، در آخرین سال زندگیاش، سروانتس جلد دوم "دن کیشوت" را منتشر کرد.
دن کیشوت- قهرمان اصلی رمان- نجیبزادهایست که در دورانی که شوالیهگری (عیاری و پهلوانی در سدههای میانه) دیگر رونقی ندارد، میخواهد شیوهی پهلوانی را از نو زنده کند و به روش شوالیههای سدهی میانه زندگی کند. قصد او این است که به اوهام ذهن خیالبافش که در نتیجهی خواندن مداوم داستانهای پهلوانی به شدت فعال و از شدت فعالیت بیمار شده، صورت واقعیت ببخشد. او با آنکه توان آن را ندارد که مگسی را از خودش براند، زره میپوشد و کلاهخود بر سر میگذارد و نیزه در دست و شمشیر بر کمر، بر پشت اسبی ناتوانتر از خودش سوار میشود و در جستوجوی رخدادها و ماجراهای پهلوانی سر به دشت و بیابان میگذارد. ولی واقعیتهای زندگی کجا و اوهام و پندارهای او کجا! دن کیشوت بیهدف نیست و افکار و آرمانهای والا دارد، ولی چون واقعیتها با او سر یاری ندارند و زندگی با خیالبافیهای بیمارگونهاش جور درنمیآید، به جنگ واقعیت میرود. نبرد تن به تن او با آسیابهای بادی زندهترین نمونهی درافتادن خودسرانه و کورکورانهی او با مظاهر عینی و واقعی زندگی است.
خیالبافی خوراک روز و شب دن کیشوت است. کاروانسرای مخروبه را دژ مستحکم، رهگذران بیآزار را جادوگران بدکار، زنان خدمتکار را شاهزادهخانمها، روسپیان را بانوان محترم، و آسیابهای بادی را غولهای هیولا میپندارد. ماهی دودی بیات و بدمزه در دهانش طعم ماهی قزلآلای تازه و خوشمزه و بع بع میشها و برهها در گوشش صدای شیههی اسبها و غریو شیپورها و بانک طبلها را میدهد.
سرپیچی از واقعیتها و ناتوانی درک آنها سبب میشود که دن کیشوت قدرت سنجش و تشخیصش را از دست بدهد و با نیروهایی که قدرتشان چندین برابر قدرت اوست، دربیفتد؛ و سرانجام هم شکستها و ناکامیها و کتکخوردنها و لتوپارشدنها و رسوایی به بار آوردنها و مضحکهی عام و خاص شدنها را نه حاصل ضعف خود بلکه ناشی از "عوامل دیگر" بداند و پس از آنکه از بیست تن گردن کلفت چوب و چماق خورد، خودش را اینطوری تسکین دهد که "قطعاً چون از قوانین آیین پهلوانی سرپیچی کردهام، خداوندگار جنگ این کیفر را در حقم روا داشت تا تنبیه شوم."
دن کیشوت در ضدیت لجوجانهاش با واقعیت به جایی میرسد که تجربههای روزمره و تلخ زندگی به جای اینکه بیدارش کند و به خودش بیاورد، سردرگمتر و مغرورتر و خودستاترش میکند، و از اینرو، هر دم در سراشیبی سقوط و تباهی دردناک و اجتنابناپذیر خود بیشتر میلغزد و بیشتر در باتلاق اوهام پوچ و باطل فرومیرود. هربار که ضربههای شدیدتری میخورد و فکها و دندههایش بیشتر خرد میشود، غراتر رجز میخواند و بیشتر باد در غبغب میاندازد و همین رجزخوانیهای بیجا و گردنافرازیهای ابلهانه است که خواننده را به خنده میاندازد و چه بسا که از شدت خندیدن اشک از چشمانش سرازیر شود. اگر جز این میبود حالت اسفناک و رقتانگیز این پهلوانپنبهی قلابی و مصیبتها و بلاهای جانکاهی که بر سرش میآید، حتا سنگدلترین و بیاحساسترین خواننده را هم چنان متأسف میکرد که هرگز توان لبخند زدن هم نداشت، چه رسد به خندیدن.
دن کیشوت شریف، مظلومدوست، خوشقلب و مهربان است. او هدفهای بشردوستانه دارد و میخواهد که از مظلومان و ستمدیدگان رفع ظلم و ستم کند و یار و یاور رنجبران باشد. ولی به جای اینکه برای رفع مظالم راهحلهای عملی مفید پیدا کند و از امکانات مساعد اجتماعی بهره بگیرد، سعی میکند که این امکانات را به کمک مخیلهی بیمارش و در دنیای وهم به وجود آورد، و به جای اینکه برای عملی ساختن آرمانهای والایش واقعیت را به خدمت بگیرد، لجوجانه و خودسرانه بر ضد آن قیام میکند و با آن درمیافتد و درگیر میشود.
در دن کیشوت جوهر جنون در نخوت و ازخودراضیبودن ساختههای تخیل نمودار شده است. شک نیست که دن کیشوت نه روایت کمیک جنون بلکه بیشتر روایت تراژیک آن است و در آن جنون چنان به اوج شدت و حدت رسیده که هیچ چیز قادر نیست دن کیشوت را به خرد بازگرداند. در این روایت ناب از دیوانگی مضحک ولی اسفبار جنون به گسیختگی درونی و در نهایت به مرگ منتهی میشود. البته مرگ دن کیشوت در آرامش رخ میدهد زیرا او در آخرین لحظه خرد خود را باز مییابد و به حقیقت اوهامش پی میبرد. شوالیه سلحشور ناگهان به مرض دیوانگیاش آگاه میشود و این جنون در نظرش حماقت مینماید. در این وضعیت است که او برای مرگ و رسیدن به رستگاری ابدی، در بارگاه عقل محض آماده میشود. "چیزی که در نظر ایشان نشانهی بارز مرگ بیمار میآمد، این بود که او چنین ساده و آسان از بیراههیجنون به شاهراه عقل بازآمده است."
دنکیشوت با جنونش به جاودانگی میرسد و حتا مرگ هم قادر به غلبه بر شجاعت و دلاوری مفرط او نیست: "اینجا نجیبزادهی هراسانگیزی آرمیده است که شجاعت و دلاوری او از حد گذشت، چنانکه همگان دیدند که مرگ با آنکه رشتهی حیات او را برید نتوانست بر او پیروز گردد."
پیش از این اشاره کردم که دن کیشوت از همان سالهای اول انتشار با استقبالی پرشور روبهرو شد و در هر کشوری که منتشر شد به سرعت مشهور و محبوب شد. از اسپانیا تا پرتقال و از کلمبیا تا پرو هرجا جشنی یا بالماسکهای برپا بود دن کیشوت و سانچو پانزا هم حضور داشتند و مردم را با دلقکبازیها و نمایشهای مضحکشان میخنداندند.
به علت همین شهرت و محبوبیت بیش از حد "دن کیشوت" موج تقلید از آن خیلی زود راه افتاد و هنوز سروانتس جلد دوم رمان "دن کیشوت" را به پایان نرسانده بود که یک جلد دوم تقلبی از این رمان منتشر شد و یک دن کیشوت و یک سانچو پانزای قلابی از "تاراگن" برای تکمیل ماجراجوییهای قبلی به راه افتادند. این نوشتهی قلابی نوشتهی مردی عامی و فاقد خلاقیت و اخلاق بود. او که خودش را زیر نقاب نام مستعار "فارغالتحصیل آلونزو فرناندز دوآولاندا- اهل تورده زیلاس" مخفی کرده بود، به دلیل ترس یا شرمی که از شناخته شدن به عنوان یک دزد متقلب داشت هرگز نام واقعیاش را معرفی کرد و هیچوقت هم پژوهشگران با تمام تلاشی که کردند، موفق به کشف هویت واقعی این کتابدزد بیشرم نشدند.
سروانتس پس از خبردار شدن از انتشار این جلد دوم قلابی، با شتاب جلد دوم رمانش را به پایان رساند و آن را در سال 1615 منتشر کرد. موفقیت این جلد هم از همان آغاز انتشار بسیار چشمگیر بود و کتاب به سرعت جلد اول مشهور و محبوب شد. چند هفته پس از انتشار جلد دوم "دن کیشوت"، سروانتس در سن 78 سالگی چشم از جهان فروبست و شمع زندگیاش برای همیشه خاموش شد.
پس از مرگ سروانتس، تقلید از رمان او و تکرار مضمون جنون دن کیشوتی رونق و رواج یافت و نویسندگان متعددی به این کار پرداختند. در اغلب آثار تقلیدی این مقلدان نمونهی والای جنون دن کیشوت به شکلی مسخ شده و عاری از هیبت و ابهت تبدیل شد. اغلب این آثار، بر خلاف دن کیشوت اصیل، بیشتر روایت کمیک جنون بودند. نمونههای نمایشی هم فراوان بودند. نمونهای از این نمایشهای اقتباسی مستقیم از دن کیشوت سروانتس، دن کیشوت اثر "گرن دو بوسکال" بود که در سال 1639 اجرا شد. همین هنرمند، دو سال بعد، "حکومت سانچو پانزا" را به روی صحنه برد. "دیوانگیهای کاردنیو" اثر "پیشو" برداشتی تازه از اپیزودی خاص از دن کیشوت سروانتس بود. "جوانمرد ژندهپوش" اثر "سیرا مورنا" روایتی دیگر از مضمون دن کیشوت سروانتس بود. هجو-رمان وهمآلودی مثل "کللی دروغین" اثر "سوبلینی" هم نمونهای از برداشت غیر مستقیم از رمان "دن کیشوت" است.
جنون دیگری که به جنون دن کیشوتی بسیار نزدیک است و در آثار ادبی متعددی بازتاب یافته، جنون حاصل از خودپسندی بیدلیل است. در این نوع از جنون، دیوانه نه با یک الگوی ادبی بلکه با خودش همانندپنداری میکند. این همانندپنداری از طریق تأیید تخیلی خود انجام میگیرد و باعث میشود دیوانه خصوصیات مثبت، فضیلتها یا تواناییهای را که فاقد آنهاست، به خودش نسبت بدهد. در واقع او وارث همان خودپرستی کهنی است که اراسموس از آن سخن میگفت: فقیر است و خود را ثروتمند میپندارد، زشت است و خود را با لذت در آینه مینگرد. زنجیر به پا دارد و خویشتن را خدا گمان میکند، مثل فارغالتحصیل دیوانهی مدرسهی "اوسونا" که در تیمارستان شهر "سویل" نگهداری میشد و خودش را نپتون تصور میکرد. حکایت او در رمان "دن کیشوت" توسط دلاکی روایت شده است.
بهمن 1391
|