نگاهی به گرایشهای حماسی و اجتماعی شعر حمید مصدق
1391/10/23

  حمید مصدق در دهم بهمن ماه سال 1318 خورشیدی در شهرضا- از شهرهای استان اصفهان- زاده شد و کار سرودن شعر را از اواخر دهه‌ی سی شروع کرد. او از همان آغاز راه شعر نیمایی را برگزید و تا آخر عمر به این راه وفادار ماند و جز حدود بیست غزل و چند شعر کلاسیک دیگر، بقیه‌ی شعرهایش که شامل بیش از ۱۳۰ شعر کوتاه و چهار منظومه‌ی بلند می‌شوند، همگی نیمایی‌اند.
  مصدق از نسل دوم شاعران نیمایی و از شاعران شاخص این نسل است. او از نظر مضمون شعر، وابسته به شاخه‌ی تغزلی- اجتماعی، و از نظر زبان شعر وابسته به شاخه‌ی معتدل و میانه‌‌رو شعر نیمایی است؛ و درون مثلثی جا دارد که در سه رأس آن مهدی اخوان ثالث، سیاوش کسرایی و فریدون مشیری- سه شاعر نامی از نسل اول شاعران نیمایی- قرار دارند.
  نخستین شعر منتشر شده از حمید مصدق منظومه‌‌ی "درفش کاویان" است که در سال ۱۳۴۰ منتشر شد و در همان سال توقیف شد و پس از آن دیگر منتشر نشد تا سال ۱۳۵۷ که چاپ دوم این منظومه انتشار یافت.
  منظومه‌سرایی گرایش فرمی اصلی حمید مصدق در دهه‌ی نخست شاعری‌اش است. او در این دهه ۴ منظومه‌ی بلند سروده که به ترتیب عبارتند از:
درفش کاویان (۱۳۴۰)-  آبی، خاکستری، سیاه (۱۳۴۳)- در رهگذار باد (۱۳۴۵ تا ۱۳۴۷)-  از جدایی‌ها (۱۳۴۸ تا ۱۳۵۱).
در سال‌های آخر عمرش هم حمید مصدق به فکر ساختن منظومه‌ی دیگری به نام "هستی" بود که پیش‌درآمد و بخشی از آن را با عنوان "تا بارگاه خرَد، بارگاه طوس" ساخت ولی مرگ زودرس در ۷ آذر سال ۱۳۷۷ به او امان نداد که این واپسین منظومه را تکمیل کند و منظومه‌ی هستی‌اش هم مانند منظومه‌ی "هستی"اش ناتمام ماند.
  دو گرایش اصلی مضمونی از همان نخستین منظومه در شعر حمید مصدق به‌روشنی نمودار شده‌اند. این دو عبارت‌اند از:
۱- گرایش به استوره‌های حماسی ایران
۲- گرایش اجتماعی با سمتگیری انتقادی- اعتراضی- انقلابی.
بررسی اجمالی این دو گرایش که در تمام سالهای شاعری حمید مصدق، زیرمجموعه‌ای از مجموعه‌ی گرایشهای اصلی شعر او را تشکیل می‌دهند، موضوع این پژوهش است.

 ۱- گرایش به استوره‌های حماسی ایران

   منظومه‌ی "درفش کاویان" از این نظر ممتازترین کار حماسی حمید مصدق است. او در این منظومه که آن را به پدرش تقدیم کرده، به طرز چشمگیری اثرپذیرفته از "آرش کمانگیر" سیاوش کسرایی است و در مقدمه‌ای که بر چاپ دوم این منظومه نوشته به این موضوع اشاره کرده و خود را در سرودن این منظومه مدیون سیاوش کسرایی دانسته است. در بخش پایانی پیش‌درآمد این منظومه چنین می‌خوانیم:
.....
و مادر در دل شبها
برایم داستان می‌گفت
برایم داستان از روزگار باستان می‌گفت.

و من خاموش
سراپا گوش
و با چشمان خواب‌آلود در پیکار
نگه بیدار و گوش جان بر آن گفتار.

و آن شب مادر من داستان کاوه را می‌گفت
در آن شب داستان کاوه‌ی آهنگر آزاده را می‌گفت.

منظومه‌ی "در رهگذار باد" هم حال و هوایی حماسی دارد. به‌خصوص پیش‌درآمدش قطعه‌ای‌ست خطاب به رستم، هنگامی که در چاه کید نابرادرش، شغاد، افتاد و طلسم شد. در این پیش‌درآمد شاعر رستم را به شکستن "طلسم حادثه" و برخاستن و قیام کردن فرا می‌خواند:

بشکن طلسم حادثه را
                           بشکن
مفهر سکوت از لب خود بردار
منشین به چاهسار فراموشی
بسپار گام خویش به ره
                               بسپار
تکرار کن حماسه‌ی رزم‌آهنگ
چندان نوای سوک
                       چه می‌خوانی؟
نتوان نشست در دل غم
                            نتوان
از دیده سیل اشک
                       چه می‌رانی؟

صحنه‌ها و لحظه‌های حماسی در منظومه‌ی "از جدایی‌ها" هم وجود دارد. به عنوان نمونه در قطعه‌ی ۲۹ از این منظومه چنین می‌خوانیم:

چه سان به کوه دماوند
                            بندها بگسست؟
چه سان فرود آمد
اساس سطوت بیداد را چه سان گسترد؟

چو برق آمد و
                   چون رعد
چه سان به خرمن آزادگان
                               شرر انداخت؟
چه پشته‌ها که ز کشته
                           ز کشته کوهی ساخت
کجاست کاوه‌ی آهنگری
                           که برخیزد؟
اسیریان ستم را ز بند برهاند
و داد مردم بیداددیده بستاد؟

بعضی از شعرهای کوتاه حمید مصدق هم حال و هوای حماسی دارند. به عنوان نمونه شعر "عزم ویرانی" که در آن چنین می‌خوانیم:

کاوه‌ی آهنگر می‌گوید
با نگاهی گویا
با لبانی خاموش:
- قصر ضحاک هنوز آباد است
 تو به ویرانی این کاخ بکوش.

  از میان چهره‌های حماسی- استوره‌ای، چهره‌ی سیاوش با زندگی تراژیک و سرنوشت فاجعه‌بارش برای حمید مصدق جذابیت ویژه‌ای داشت و او، متأثر از این جذبه، دو شعر با نام‌های "روح سیاوش" و "استوره‌ی سیاوش" سروده است. در چند شعر دیگر هم به زندگی و مرگ تراژیک سیاوش اشاره کرده است. در شعر "روح سیاوش" چنین می‌خوانیم:

با پای خویش زآتش عشق تو بگذرم
خویش ‌آزمای خویشم و روح سیاوشم

در شعر "استوره‌ی سیاوش" چنین می‌خوانیم:

افسانه نیست این
                      که خود افسون کند تو را
استوره‌ای‌ست خون سیاووش بی‌گناه
کز آنچه رفته است و نرفته ز یاد کس
بر تو خبر دهد.

هر چند خامشم
من خود سیاوشم
خود آزمای خویشم و
                           دانم که جان پاک
جسم مرا ز شعله‌ی آتش
                               گذر دهد
خون ریز را بگوی
خون مرا بریز
                  که هر قطره خون من
بسیارها سیاوش دیگر برآورد
و هر سیاوشی
                     ترانه‌ی پیکار سر دهد.



  ۲- گرایش اجتماعی با سمتگیری انتقادی- اعتراضی- انقلابی

  گرایش ممتاز دیگر شعر حمید مصدق گرایش اجتماعی با سمتگیری انتقادی- اعتراضی- انقلابی شعر اوست که گرایشی‌ست پیکارگر، داد‌خواه و رهایی‌جو، بر ضد اسارت در بند استبداد و بیداد و خفقان. هم در منظومه‌ها و هم در شعرهای کوتاه حمید مصدق این گرایش پررنگ و چشم‌گیر است، و از همان نخستین منظومه‌ی مصدق- درفش کاویان- خود را به روشنی نشان می‌دهد. سراسر این مجموعه سرشار از شور مبارزه‌ی انقلابی و دعوت به شورش برای رهایی از بند استبداد و بیداد است. وضعیت حاکم بر ایران‌شهر در آن روزگار- که نمادی از وضعیت روزگاری‌ست که شاعر در آن زندگی می‌کند- چنین توصیف شده:

زمانی دور
در ایرانشهر
همه در بیم
نفس در تنگنای سینه‌ها محبوس
همه خاموش.

و هر فریاد در زنجیر
و پای آرزو در بند
هزار آهنگ و آوای خروشان بود و شب خاموش
فضای سینه از فریادها پر بود و لب خاموش.

و باد سرد
              چونان کولی ولگرد
به هر خانه، به هر کاشانه سر می‌کرد
و با خشمی خروشان
                            شعله‌ی روشنگر اندیشه را می‌کشت
شب تاریک را تاریک‌تر می‌کرد.

نه کس بیدار
نه کس را قدرت گفتار
همه در خواب
همه خاموش
.....
در آن دوران
در ایران‌شهر
همه روزش چو شبها تار
همه شبها ز غم سرشار.

نه در روزش امیدی بود
نه شامش را سحرگاه سپیدی بود
نه یک دل در تمام شهر شادان بود.

  در چنین وضعیت خفقان‌آور و خفت‌باری‌ست که کاوه مردم ایران‌شهر را به قیام و نابود کردن دژ بیداد و استبداد و اسارت فرامی‌خواند:

شما را تا به چند آخر
نشستن روز و شب اندوه و غم خوردن؟
شما را تا به کی باید
در این ظلمت‌سرا عمری به سر بردن؟

به پا خیزید
کف دستانتان را قبضه‌ی شمشیر می‌باید
کمان‌داران‌تان را در کمانها تیر می‌باید
شما را عزمی اکنون راسخ و پی‌گیر می‌باید
شما را این زمان باید
دلی آگاه
همه با هم‌دگر هم‌راه
نترسیدن ز جان خویش
روان گشتن به سوی دشمن بدکیش
نهادن رو به سوی این دژ دیوان جان‌آزار
شکستن شیشه‌ی نیرنگ
بریدن رشته‌ی تزویر
دریدن پرده‌ی پندار

اگر مردانه روی آرید و بردارید
                                    از روی زمین از دشمنان آثار
شود بی‌شک
تن و جان‌تان ز بند بندگی آزاد
                                     دلها شاد

تن از سستی رها سازید
روان‌ها را به مهر اورمزدا آشنا سازید
از آن ماست پیروزی.

در "قصیده‌ی آبی، خاکستری، سیاه" شاعر مخاطب را به باز کردن پنجره و گشودن در فرا می‌خواند و به از بین بردن فاصله‌ها و هم‌راه شدن و با هم از شب سرد و تیره‌ و دیرپای زمستان گذر کردن و به بهاران سرشار از گل سرخ شکفته رسیدن، و با هم در چشم‌انداز سرسبز بهار، باغ شکوفان آرزوهای شریف را بنیان نهادن. برای او برخاستن و همراهی و همیاری، سرآغاز ستیزیدن با دشمن و پنجه در پنجه‌ی او آویختن است:

چه کسی می‌خواهد
من و تو ما نشویم؟
خانه‌اش ویران باد.

من اگر ما نشوم، تنهایم
تو اگر ما نشوی
                      خویشتنی.

از کجا که من و تو
شور یکپارچگی را در شرق
باز برپا نکنیم؟
از کجا که من و تو
مشت رسوایان را وانکینم؟

من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه برمی‌خیزند.

من اگر بنشینم
تو اگر بنشینی
چه کسی برخیزد؟
چه کسی با دشمن بستیزد؟
چه کسی
پنجه در پنجه‌ی هر دشمن دون
                                      آویزد؟

بر منظومه‌ی "در ره‌گذار باد" اگرچه فضایی تیره و تاریک و دم‌سرد حاکم است و شاعر در این فضا دل‌مرده و نومید به نظر می‌رسد و امیدهایش را برای دگرگونی و بهبود اوضاع از دست داده، ولی باز دعوت به جنبش و همراهی و مبارزه برای تغییر اوضاع وجود دارد. در درآمد منظومه، رستم ماتم زده به برخاستن فراخوانده می شود:

سهراب‌مرده راست غمی سنگین
اما
     غمی که افکند از پا
                             نیست
برخیز
         رخش سرکش خود
                                زین کن
امید نوش‌داروی تو
                         از کیست؟

سهراب‌مرده‌ای و
                     غمت سنگین
بگذر ز نوش‌داروی نامردان
چشم وفا و مهر نباید داشت
ای گفرد دردمند!
                    ز بی‌دردان

افراسیاب خون سیاوش ریخت
بیژن به دست خصم
                        به چاه افتاد
کو گفردی تو؟
                   ای همه تن خاموش!
کو مردی تو؟
                ای همه جان ناشاد!

و در بندبند منظومه هم با وجود این‌که شب با تمام توش و توان و صلابتش بر سرزمین تب‌زده‌ی شاعر می‌آویزد، ولی او در چشم‌انداز آرزو و آرمان سیماب صبحگاهی را می‌بیند که از سربلندترین کوه‌ها فرومی‌ریزد، و امید را به برخاستن و دور کردن خواب از خود و به پیشوار روشنی آفتاب رفتن فرامی‌خواند:

هرچند
شب با تمام توش و توان و صلابتش
بر سرزمین تب‌زده آویخت
دیدم
سیماب صبحگاهی
از سربلندترین کوه‌ها
                            فرومی‌ریخت

گفتم:
        امید من!
برخیز و خواب را...
برخیز و باز روشنی آفتاب را...

و  در طول راه صدای هلهله‌های آشنایی را می‌شنود که او را به جاده‌ی پیکار زندگی می‌خواند:

دیدم صدای هلهله‌هایی که آشنا
می‌خواندم به جاده‌ی پیکار زندگی
گفتم نفیر نی‌لبک من
آواز مردم است
گفتم که واژه‌های تراویده از وجود
دم‌ساز مردم است

در منظومه‌ی "از جدایی‌ها" هم دعوت به قیام است و فراخوان برخاستن و بر ستمگر شوریدن و بنیادش برانداختن:

گسسته بند دماوند
                       دیو خونخواری
                                            به جامه‌ی تزویر
نقاب از رخش برگیر
دگر هراس مدار این زمان ز جا برخیز
کنون تو کاوه‌ی آهنگری، به جان بستیز
وگرنه جان تو را او تباه خواهد کرد
دوباره روی جهان را سیاه خواهد کرد.

بدی و نیکی را
رسیده گاه جدال و زمان پیکار است
بکوش جان من
                   این جنگ آخرین بار است.

کنون شما، همه‌ی کاوه‌‌ها! به پا خیزید
و با گسسته بند دماوند جمله بستیزید
که تا برای همیشه
به ریشه‌ی ستم و ظلم
                           تیشه‌ها بزنید
و قعر گور گذارید
                       پیکر ضحاک
نشان ظلم و ستم خفته به، به سینه‌ی خاک.

و دعوت به بازگشت از کوه و دشت و جنگل و آوردن سبدسبد گل شادی و نسیم آزادی:

به شهر برگردیم
به این دیار نیاز
نیازمند رهایی
                  نیازمند امید
سبدسبد ز هواهای تازه هدیه بریم
سبدسبد گل شادی
                      نسیم آزادی...

به شهر برگردیم
به شهر خسته از این دود و
                                 آهن و
                                           پولاد
به شهر همهمه
                   شهر شلوغ
                                 پر فریاد
به شهر بر گردن
همیشه چکمه و آهن

به شهر برگردیم
به چشم خویش ببینیم
که کودکان مسلسل به دست در کوچه
درون آینه‌ی ذهن خود تهی کردند
به یک فشار به ماشه
                          هزارها تن را
و روی خاک فکندند خیل دشمن را

  گرایش اجتماعی با سمتگیری انتقادی- اعتراضی- انقلابی در شعرهای کوتاه حمید مصدق هم چشم‌گیر است. شعرهای کوتاه متعددی از او رنگ و بوی اعتراض دارد و فریاد دادخواهی و آزادی‌خواهی‌اش بلند است و یارانش را به برخاستن، پایمردی کردن و سر خصم به سنگ کوبیدن فرا می‌خواند. در شعر "حرف آخر" چنین می‌خوانیم:

آخرین حرف این است
زندگی شیرین است
خود از اینروست اگر می‌گویم
پایمردی بکنیم
پیش از آن که سر ما بر سر دار آرد خصم
ما بکوبیم سر خصم به سنگ
وین تبهکاران را
بر سر دار بسازیم آونگ.

در شعر "شکست سکوت" چنین می‌خوانیم:

تا مگر شیشه‌ی این کاخ به هم درشکند
تا مگر ولوله افتد به دل قصر سکوت
دست در حسرت سنگ
سنگ در آرزوی پرواز است.

در شعر "شیر سنگی" چنین می‌خوانیم:

ای شیر! ای نشسته تو غمگین و سوگوار!
ای سنگ سرد سخت!
تا کی سوار پیکر تو کودکان کوی؟
یکبار نیز نعره بکش
                         غرشی برآر.

در شعر "استوره‌ی سیاوش" چنین می‌خوانیم:

افسانه نیست این
در چشم من ببین
آیین من؟
            نه
                 نه
                     که خود آیین هرچه مرد
با زشتی و پلیدی و پستی
                               کند نبرد
آزاده آن‌که در همه جا داد گسترد
آزاده نیست
              تن چو به بیداد دردهد.

مهر 1387

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا