برای من و چند تا از دوستهای همدورهای دانشکده فنی، "حسن آقا" سمبل گوریلهای صداکلفت دانشکده بود، آن انقلابینماهای دوآتشهی متظاهری که به غیر از همپالکیهای خودشان هیچکس را قبول نداشتند و به بقیه همیشه چپ چپ نگاه میکردند، طوری که انگار از آدم ارث پدرشان را طلب داشتند، آن ترشروهایی که همیشهی خدا ابرو گره کرده و اخمو بودند و عین برج زهرمار تلخرو، به طوری که با صد من عسل هم نمیشد طعم تلختر از زقومشان را تحمل کرد، آنهایی که اغلبشان کاپشن یا کت تیره رنگ میپوشیدند (ترجیحاً قهوهای یا سرمهای) و اگر تو را در حالی میدیدند که لباس رنگ روشن پوشیده بودی یا داشتی میخندیدی و با دوستانت شوخی میکردی و خوش بودی، یا داشتی آدامس میجویدی، یا داشتی یک آهنگ پاپ را سوت میزدی یا ترانهای را زمزمه میکردی، یا داشتی با دختری از دخترهای دانشکده دوتا کلام صحبت میکردی، یا، چه میدانم، کاری از کارهای ممنوعهی دیگری را میکردی که آنها اسمشان را "سوسول بازی" گذاشته بودند و در مرامشان گناه کبیره محسوب میشد یا جرم ضدانقلابی، مثلاً جوک میگفتی یا به جوک بامزهی دوستت غشغش میخندیدی و از این جور کارهای قبیحهی مستهجنه... چنان با سگرمههای توهم رفته و با غیظ چپ چپ نگاهت میکردند که زهرهات میترکید و دلت هرّی میریخت پایین. همانهایی که اگر یک روز صبح از دندهی راست پا میشدند و مرحمتشان گل میکرد و بدون چپ چپ نگاه کردن تفقد میکردند و جواب سلامت را میدادند و دست کرامتشان را پیش میآورند و با تو که ترسان لرزان و با گردن کج به سمتشان دست ادب و احترام دراز کرده بودی، دست میدادند، چنان دستت را توی دستهای زمختشان فشار میدادند که دلت ضعف میرفت و انگشتانت از شدت درد کرخت میشدند، یا به هم میچسبیدند و خیس عرق میشدند...
داشتم میگفتم که ما اسم این گوریلها را گذاشته بودیم "حسن آقا" و اگر یکی از ما در حضور یکی از این "حسن آقا"ها مثلاً با صدای بلند میخندید، بقیه فوری بهش هشدار میدادند:
- مراقب باش. حسن آقا داره چپ چپ نیگات میکنه.
و آن بدبخت فلکزده از فرط دستپاچگی خنده روی صورتش میماسید و فوری ماستها را کیسه میکرد و قیافهای عبوس و اخمو به خودش میگرفت.
یا اگر یکی از ما در حضور یکی از آن گوریلها مثلاً با دیگری شوخی میکرد یا برای بقیهی با صدای بلند جوک تعریف میکرد یا کاری که از نظر این "حسن آقا"ها ناشایست بود انجام میداد، بقیه یواشکی، طوری که "حسن آقا" نبیند، با ایما و اشاره حالیش میکردند که مراقب باشد، حسن آقا دارد چپ چپ نگاهش میکند. او هم فوری به خودش میآمد و دست از "سوسول بازی" برمیداشت و موقر و متین- منظورم اخمو و بغ کرده- میشد.
نمیدانم چرا یکدفعه یاد "حسن آقا" افتادم. شاید به این خاطر که امروز یکی از دوستان قدیمی همدانشکدهای را دیدم و او ضمن صحبتهایش تعریف کرد از چند تا از آن "حسن آقا"های قدیمی که حسابی عاقبت به خیر شدهاند و چنان مال و منالی به هم زدهاند که پولشان از پارو بالا میرود، شریکی توی خیابان فرشته یک مجتمع مسکونی برای سکونت خودشان ساختهاند، هر آپارتمانش سیصد و پنجاه شصت مترمربع، هر مترمربع خدامیلیون تومان، با تمام امکاناتی که به عقل جن هم نمیرسد. ما که بخیل نیستیم، خدا بهشان ببخشد و بیشتر بدهد. از سر تقصیراتشان هم بابت آن همه خونی که به دل ما کردند، بگذرد. آمین!...
دی 1391
|