یکی از نتیجههایی که از مرور حدود ۶۰ شعر نیمایی امیرهوشنگ ابتهاج (سایه) حاصل میشود این است که این شعرها از نظر نگاه به جهان و زندگی و مناسبات و روابط و پدیدههایشان، به شدت گرفتار بند سنت و محدود به چارچوب زندگی سنتی و کهن هستند و تقریباً هیچ نشانی از زندگی شهری امروزی و پدیدهها و عنصرهای مدرن آن در شعر نیمایی سایه دیده نمیشود (تنها اثری که من از پدیدههای مدرن زندگی امروزی در شعر نیمایی سایه یافتم، این اشارهی کوتاه به پدیدهی "جشن تولد" است در شعر "گالیا" و دیگر هیچ):
شاد و شکفته در شب جشن تولدت
تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک
شاید به همین دلیل است که فروغ فرخزاد دربارهی شعر سایه چنین گفته است:
"غزلهایش را ترجیح میدهم. بقیهی شعرهایش هم در همان مایهی غزل است، زیباست، ساده است، صمیمی است، اما کافی نیست. خیلی محدود است. دورهاش تمام شده."(۱)
نگاه سایه به همه چیز- به زندگی، به آدمها، به روابط، به مناسبتها، به طبیعت، به اشیا، و به هرچیز دیگر- نگاهی سنتی و قدیمی و مربوط به دورهای سپری شده است.
در زمانهای که ما در آن زندگی میکنیم و روابط و مناسبات زندگی مدرن امروزی بر زندگی ما حاکم است، سایه هنوز به زبان "بلبل" میخواند و در "سماع" شب سروستان "دست میافشاند"، در "پریخانه" به تماشای خود میپردازد و با "قافله" سفر میکند:
من به باغ گل سرخ
با زبان بلبل
خواندم
در سماع شب سروستان
دست افشاندم.
در پریخانهی پر نقش هزارآینهاش
خویشتن را
به هزاران سیما
دیدم.
...
من به باغ گل سرخ
همره قافلهی رنگ و نگار
به سفر رفتم
از خاک به گل
- از شعر "من به باغ گل سرخ"
در دوران لامپهای الکتریکی و چراغهای نئون و سایر وسایل مدرن روشنایی هنوز برای سایه وسایل روشنایی "شمع" و "فانوس" اند. سایه هنوز ماه را به شکل فانوس میبیند:
گفتمش:
- "فانوس ماه
میدهد از چشم بیداری نشان"
- از شعر "بوسه"
و هنوز چراغ روشناییبخش او در طوفان شب، فانوس است:
باز طوفان ف شب است
هول بر پنجره میکوبد مشت
شعله میلرزد در تنهایی:
باد فانوس مرا خواهد کشت؟
- از شعر "هول"
و آرزو میکند به هنگام مرگ چون شمع خاموش شود:
مرگ در هر حالتی تلخ است
اما من
دوستتر دارم که چون از ره درآید مرگ
در شبی آرام، چون شمعی شوم خاموش.
- از شعر "مرگ دیگر"
در دوران جنگهای امروزی با جنگافزارهای مدرنی چون مسلسل و تانک و توپ و بمبهای خوشهای و شیمیایی، هنوز میدان نبردی که سایه ترسیم میکند، میدان نبردهای سدههای پیش است:
با تپیدنهای طبل و شیون شیپور
با صفیر تیر و برق تشنهی شمشیر
غرقه در خون، پیکری افتاده در زیر سم اسبان
- از شعر "مرگ دیگر"
و هنوز ابزار بریدن و دریدن برای او به جای کارد و چاقو، "خنجر" و "دشنه" است:
ای غم! رها کن قصهی خونبار
چون دشنه در دل مینشیند این سخن اما
....
دردی ست چون خنجر
یا خنجری چون درد
این من که در من
آهسته میگرید.
- از شعر "آواز غم"
هنوز شراب برایش "باده" است:
گل به کنار است
باده به کار است
- از شعر "شادباش"
و جام یا گیلاس شرابخوری برایش "پیاله" است:
از هم گریختیم
وان نازنین پیالهی دلخواه را، دریغ
بر خاک ریختیم.
- از شعر "گریز"
هنوز به جای شلاق یا کابل از تازیانه سخن میگوید:
ای بس که تازیانهی خونین برق و باد
پیچیده دردناک
بر گردهی زمین.
- از شعر "زمین"
و هنوز مظهر گرانمایگی برایش گنج و گوهر است:
بگذار چون زمین
من بگذرانم این شب طوفان گرفته را
آنگه به نوشخند گهربار آفتاب
پیش تو گسترم همه گنج نهفه را...
- از شعر "زمین"
فروردین 1389
□
۱- حرفهایی با فروغ فرخزاد- از انتشارات دفترهای زمانه- ص ۳۵
|