نگاهی به غزلهای نیمایی مهدی اخوان‌ثالث
1391/9/19

 مهدی اخوان‌ثالث در طول سالهای شاعری‌اش افزون بر غزلهایی که در قالب کلاسیک سروده، هشت غزل هم در قالب غیر کلاسیک سروده و آنها را با عددهای یک تا هشت شماره‌گذاری کرده است. غزل 1 دارای قالب نوکلاسیک چهارپاره است و هفت غزل بعدی قالب شعر آزاد نیمایی دارند. غزلهای 1 و2و 3 در کتاب "آخر شاهنامه" و غزل 4 در کتاب "از این اوستا" و غزلهای 5 و 6 و 7 و 8 در کتاب "در حیاط کوچک پاییز، در زندان" منتشر شده است. ترکیبی از بخشهایی از غزلهای 7 و 8 هم به انتخاب حسن پستا و تقدیم به او در همین کتاب چاپ شده است. از میان غزلهای نیمایی مهدی اخوان‌ثالث، غزل 2 هم از نظر موضوع با بقیه‌ی غزلها ناهم‌آهنگ است و هم از نظر ارزش شعری و خیال شاعرانه ارزش نازلتری نسبت به آنها دارد و به جرأت می‌توان ادعا کرد که وصله‌ی ناهم‌رنگی در میان آنهاست، به همین دلیل در این بررسی از آن چشم پوشیدم، بنابراین متنی که می‌خوانید، نگاهی‌ست به غزلهای نیمایی 3 تا 8 مهدی اخوان ثالث.

غزل 3 را مهدی اخوان‌ثالث در شهریور 1336 سروده است. وزن آن تکرار پایه‌ی "مفعولف" است، یعنی: مفعولف / مفعولف / مفعولف /...
 این وزنی بسیار نادر و کم‌کاربرد است که به دایره‌ی مربوط به بحر متقارب تعلق دارد.
 چند سطر نخست غزل 3 به صورت زیر است:

ای تکیه‌گاه و پناهف
زیباترین لحظه‌های
پرعصمت و پرشکوهف
تنهایی و خلوت من!
ای شط شیرین پرشوکت من!

غزل 4 را مهدی اخوان‌ثالث در فروردین 1343 و در بحر مضارع سروده است. چند سطر نخست آن به صورت زیر است:

چون پرده‌ی حریر بلندی
خوابیده مخمل شب، تاریک مثل شب
آیینه‌ی سیاهش چون آینه عمیق
سقف رفیع گنبد بشکوهش
لبریز از خموشی، وز خویش لب‌به‌لب.

 غزلهای 5 و 7 را مهدی اخوان‌ثالث در اردیبهشت و مهر سال 1345 در بحر هزج سروده و وزن آنها تکرار پایه‌ی "مفاعیلن" است. چند سطر نخست غزل 5 به صورت زیر است:

در این شبهای مهتابی
که می‌گردم میان بیشه‌های سبز گیلان با دل بی‌تاب
- خیالم می‌برد شاید-
و می‌بینم چه شاد و زنده و زیباست
الا، دریاب- می‌گویم به دل- بی‌تاب من! دریاب.

 و این هم  چند سطر نخست غزل 7:

بگو ای زن! بگو دیشب چرا خواب تو را دیدم؟
کجا بودیم؟
             با هم از کجا می‌آمدیم، آن وقت شب تنها؟
ولی تنها نه
               گویا کودکی هم بود هم‌پای تو و دستش به دست تو
که ما را گاه می‌پایید و پنداری شکایت داشت.

غزلهای 6 و 8 را اخوان‌ثالث در زندان قصر و در آبان و آذر سال 1345 سروده است. وزن این دو غزل هم مانند غزل 3 از تکرار پایه‌ی "مفعولف" ایجاد شده است. چند سطر نخست غزل 6 به صورت زیر است:

امشب دلم آرزوی تو دارد
نجواکنان و بی‌آرام، خوش با خدایش
می‌نالد و گفت‌وگوی تو دارد
تو، آن‌چه در خواب بینند
پوشیده در پرده‌های خیال ‌آفرینند
تو، آن‌چه در قصه خوانند
تو، آن‌چه بی‌اختیاراند پیشش
و آن‌چه خواهند و نامش ندانند.

 و این هم چند سطر نخست غزل 8:

اما تو، ای بهترین! ای گرامی!
ای نازنینتر مخاطب!
اما تو بی‌شک عجیبی.
مریم‌تر از مریم، آن زن که زایید طفل خدا را
پاکی تو، پاک و بزرگ و نجیبی.

 با آن‌که مهدی اخوان‌ثالث به عنوان شاعر مرثیه‌های حماسی و راوی قصه‌های استوره‌ای- افسانه‌ای و دل‌بسته به تاریخ و روزگاران سپری شده شناخته شده ولی سرودن شعرهای عاشقانه هم از حوزه‌های مهم کار شاعری‌اش بوده و در این حوزه شعرهای تغزلی و عاشقانه‌های غنایی ماندگاری سروده که غزلهای نیمایی 3 تا 8 نمونه‌های موفقی از این نوع شعرها هستند.

 مضمون مشترک غزلهای نیمایی مهدی اخوان‌ثالث بیان عشق شاعر به معشوقه‌ای آرمانی و ایده‌آل است که در سیمای زنی محبوب و یاری نازنین و نگاری دل‌ربا توصیف شده است. این زن که دارای سیرتی آسمانی و صورتی زمینی است، در خوشترین دوران زندگی شاعر با او بوده و آن‌دو با هم بهترین روزها و شیرینترین شبها را گذرانده، در کوچه‌ها و کوچه‌باغها در کنار هم گشته و با هم رازونیاز کرده، و در بستر شبانه درهم‌آمیخته‌اند و لحظه‌های با هم بودن و وصل یادمان‌ترین و شادمان‌ترین لحظه‌های زندگی شاعر بوده، ولی از بد زمانه معشوقه‌ی شاعر او را ترک کرده و از او دور است و در نتیجه شاعر تنها و بی‌کس و غریب و محروم از معشوق مانده است و تمام لحظه‌های تلخ و تاریک خواب و بیداری‌اش را یاد معشوقه و خاطره‌ی صفات عالی او از خود پر کرده و لحظه‌های ناگوار تنهایی و حرمان را به مرور خاطرات تابناک معشوقه و رازونیاز با خیال شادی‌‌بخش‌اش می‌گذراند، و این غزلهای نیمایی ثمره‌ی این لحظات و این خاطرات و این رازونیازهاست.

فضای غزلهای نیمایی مهدی اخوان‌ثالث فضایی شبانه است. در غزل 3 فضای شعر، فضای شبهای کور کوچه‌هاست، کوچه‌باغهای گل تیره و تلخ اندوه:

در کوچه‌باغ گل تیره و تلخ اندوه
در کوچه‌های چه شبها که اکنون همه کور

در غزل 4، فضای شعر، فضای شب تاریک مخملین است که به پرده‌ی حریر بلندی می‌ماند:

چون پرده‌ی حریر بلندی
خوابیده مخمل شب، تاریک مثل شب

در غزل 5، فضای شعر، فضای شبهای مهتابی بیشه‌های سبز گیلان است که شاعر تنهای حرمان‌زده، با دل‌بی‌تاب در آنها گردش می‌کند:

در این شبهای مهتابی
که می‌گردم میان بیشه‌های سبز گیلان با دل بی‌تاب

در غزل 6، فضای شعر، فضای شب هراس‌انگیز دم‌به‌دم ظلمت‌افزای مرگ‌بوم بیابان است:

در مرگ‌بوم بیابان
و در هراس شب دم‌به‌دم ظلمت افزا

در غزل 7 هم فضای شعر فضای شبانه است:

بگو، ای زن! بگو دیشب چرا خواب تو را دیدم
کجا بودیم؟
             با هم از کجا می‌آمدیم ، آن وقت شب تنها؟


 در این فضای تاریک و خالی تنهایی، شاعر سرشار از یاد زن محبوب و لب‌ریز از حسرت و دریغ دوری از او و مالامال از آرزو و تمنای با او بودن است و با تمام وجودش او را می‌طلبد و می‌خواهد که با او باشد.

 در غزل 4، به یاد مخمل زلف نجیب معشوقه‌اش، شب را مانند گربه‌ای که در دامنش خوابیده، ناز می‌کند:

امشب به یاد مخمل زلف نجیب تو
شب را چو گربه‌ای که بخوابد به دامنم
من ناز می‌کنم.

در غزل 5، در فضای جادویی شب پوشیده از برگ گل کوکب، دل دیوانه و مسکین شاعر عاشق، بودن با معشوقه‌ی نازنینش و شنودن صدای او را می‌خواهد، و با حسرت از شبهای خوش با هم بودن و خرامیدن در کنار هم، در شبهای نازنین بیشه‌های سبز گیلان یاد می‌کند:

من این آزرده جان را می‌شناسم خوب
در این جادوشب پوشیده از برگ گل کوکب
دلم- دیوانه- بودن با تو را می‌خواست
سروش آوازها می‌خواند، مسحور شکوه شب
ولی مسکین دلم، انگشت خاموشی نهان بر لب
شنودن با تو را می‌خواست.
به حسرت آن‌چنان می‌گفت از "آن شبها"ی رؤیایی
که پنداری نبیند هیچ از "این شبها"
"خوشا" می‌گفت، با ناخوش‌ترین احوال، سر در چاه تنهایی:
"خوشا، دیگر خوشا، آن نازنین شبها
که ما در بیشه‌های سبز گیلان می‌خرامیدیم
و جادوی طبیعت را در افسون شب جنگل
به زیباتر جمال و جلوه می‌دیدیم
و اما بی‌خبر بودیم، با شور شباب و روشنای عشق
که این چندم شب است از ماه"

در غزل 6، در فضای شب‌زده‌ی شعر، دل شاعر آرزوی بودن با معشوقه‌اش و گفت‌وگو با او را دارد، و نجواکنان و بی‌آرام با خدایش خوش می‌نالد تا به داد دلش برسد و آرزویش را برآورد:

امشب دلم آرزوی تو دارد
نجواکنان و بی‌آرام، خوش با خدایش
می‌نالد و گفت‌وگوی تو دارد

در غزل 7، وقتی شاعر از شکرخواب شیرین با معشوق بودن و با آن زن رؤیایی شیدا ماجراها داشتن بیدار می‌شود، سراپا حسرت از دست دادن آن ماهف در روز ناپیداست:

عجب شیرین شکرخوابی!
سراپا حسرتم اکنون که بیدارم
ولی، ای زن! زن رؤیایی شیدا!
بگو آخر چرا بی‌خود به خوابم آمدی دیشب؟
تو که چون روز شد ماهی و ناپیدا.

  و در غزل 8، شاعر در گوشه‌ی غم‌انگیز شب اسارت در زندان، با یاد معشوقه‌اش و با آرزوی همیشگی او احساس آزادی و شادی می‌کند

با آرزوی تو، ای آرزوی همیشه!
گویی در این گوشه‌ی غم
امشب من آزادم، آزاد.
و راستی را، عجب عالم پرشگفتی!
با عالمی غم، دلم می‌تپد شاد.

 و در این شبهای تاریک تنهایی و حرمان شاعر به رازونیاز با معشوقه‌ی رؤیایی‌اش می‌پردازد، با آن زن آرمانی درددل می‌کند، از او می‌پرسد و می‌خواهد و تمنا می‌کند، او را در خوبی و زیبایی و والایی و دل‌آرایی به عرش اعلا می‌رساند و عاشقانه می‌ستاید، صفات عالی و آسمانی‌اش را برمی‌شمرد و آنها را با تصویرهای خیال‌انگیز شاعرانه توصیف می‌کند:

 در غزل 3 معشوقه‌ی زیبای شاعر تکیه‌گاه و پناه زیباترین لحظه‌های پرعصمت و پرشکوه تنهایی و خلوت اوست و شط شیرین پرشوکت و زیبای او و هرچه زیبایی پاک است:

ای تکیه‌گاه و پناهف
زیباترین لحظه‌های
پرعصمت و پرشکوهف
تنهایی و خلوت من!
ای شط شیرین پرشوکت من!
...
ای شط پرشوکت هرچه زیبایی پاک!
ای شط زیبای پرشوکت من!
 
 شاعر شبهای بسیار با آن معشوقه‌ی نازنین نجیب در کوچه‌های بزرگ نجابت همراه بوده و با او تا ساحل سیم‌گون سحرگاه رفته، و در کوچه‌های گل ساکت نازهایش، در کوچه‌های نوازش، در کوچه‌های سرور و غم راستین، در کوچه‌های نجیب غزلهایی که چشم خوش‌خوان معشوقه می‌خوانده؛ با او گردشهای بسیار کرده:

ای با تو من گشته بسیار
در کوچه‌های بزرگ نجابت
...
در کوچه‌های سرور و غم راستینی که‌مان بود
در کوچه‌باغ گل ساکت نازهایت
در کوچه‌باغ گل سرخ شرمم
در کوچه‌های نوازش
در کوچه‌های چه شبهای بسیار
تا ساحل سیم‌گون سحرگاه رفتن
در کوچه‌های مه‌آلود بس گفت‌وگوها
بی‌هیچ از لذت خواب گفتن.

در کوچه‌های نجیب غزلها که چشم تو می‌خواند
گه‌گاه اگر از سخن بازمی‌ماند
افسون پاک مَنَش پیش می‌راند.

 در غزل6 معشوقه‌ی شاعر برای او نوش آسایش است و ناز لذت؛ رازف "آن" است، "آن" جان و جمال؛ خوب است و خوبی و خواب؛ ژرف است و صفوت برکه‌های زلال؛ لحظه‌ی ساده و بی‌ملال است، آبی روشن است و آب:

تو نوش آسایشی، ناز لذت
تو راز ف آن، آن ف جان و جمالی
ای خوب! ای خوبی! ای خواب!
تو ژرفی و صفوت برکه‌های زلالی
یک لحظه‌ی ساده و بی‌ملالی
ای آبی روشن! ای آب!...

 راه روح است و کلید گشایش، تنها بهانه‌ی این زندگی بیهوده است، صحبت عشق است و خواب خوش آشیانه، پرشورترین پرده‌ی عاشقانه در سازهای غم‌آلود این عمر بی‌نور است:

تو راه روحی، کلید گشایش
وین زندگی را- چه بیهوده!- تنها بهانه
تو صحبت عشق و آنگاه
خواب خوش آشیانه
در سازهای غم‌آلود این عمر بی‌نور
پرشورتر پرده‌ی عاشقانه.

 شعله‌ی راست‌گوی نشانی‌دهنده‌ای‌ست که در مرگ‌بوم بیابان و در هراس شبی دم‌به‌دم ظلمت‌افزا که در هرگوشه‌اش هیکلهای هیبت‌آور بسیار هویداست، ناگهان در پس تپه‌ی وحشت و یأس نمایان می‌شود و مرد آشفته‌ی سرگردان هرسو رفته را که بارها از عشوه و غمز کورسوهای دروغین نومید و غمگین شده، راه می‌نماید و مسیرش را روشن می‌کند:

در مرگ‌بوم بیابان
و در هراس شب دم‌به دم ظلمت‌افزا
هرگوشه صد هیکل هیبت‌آور هویدا
آن‌گه که دیری‌ست دیگر
از راه و بی‌راه، چون امن و تشویش
یک رشته گم گشته، صد رشته پیدا
و مرد آشفته‌ی رفته هرسوی
صدبار گشته‌ست نومید و غمگین
از عشوه و غمز صد کورسوی دروغین
ای ناگهان در پس تپه‌ی وحشت و یأس
آن شعله‌ی راست‌گوی نشانی!

 واحه‌ی زندگانی‌ست و خیمه‌ی مهربانی، و بعد از دشواریهای بسیار تلخ و جان‌کاه، آسایش شیرین رایگان و بی‌منت است:

ای واحه‌ی زندگانی، خیمه‌ی مهربانی!
بعد از چه بسیار دشواری تلخ و جان‌کاه
شیرین و بی‌منت آسایش رایگانی!

 آن وجود پوشیده در پرده‌ها‌ی خیال‌آفرین است که در خواب می‌بینند، آن‌که پیشش بی‌اختیاراند، و آن‌چه می‌خواهند و نامش نمی‌دانند:

تو، آن‌چه در خواب بینند
پوشیده در پرده‌های خیال ‌آفرینند
تو، آن‌چه در قصه خوانند
تو، آن‌چه بی‌اختیاراند پیشش
و آن‌چه خواهند و نامش ندانند.

 در غزل 8 معشوقه‌ی گرامی شاعر، بهترین است و نازنین‌ترین مخاطب، و بی‌شک عجیب، مریم‌تر از مریمی که طفل خدا را زایید، پاک و بزرگ و نجیب:

اما تو، ای بهترین! ای گرامی!
ای نازنین‌تر مخاطب!
اما تو بی‌شک عجیبی.
مریم‌تر از مریم، آن زن که زایید طفل خدا را
پاکی تو، پاک و بزرگ و نجیبی.

 روح روییدن است و سفحر سبز جوانه، در خزان غم‌آلود زندان، کوزه‌های سبزه‌ای‌ست که مژده‌‌بخش بهاران‌اند، و آیینه‌ی روشن بی‌غباری‌ست که گم‌کرده‌های دل شاعر را می‌نمایانند:

تو در خزان غم‌آلود زندان
چون صد سبو سبزنا، مژده‌ی صد بهاری
گم‌کرده‌های دلم را- چه تاریک!-
آیینه‌ی روشن بی‌غباری.

 خوش‌ترین خنده‌ی سرنوشت است و زیباترین گوشه‌های بهشت:

تو خوش‌ترین خنده‌ی سرنوشتی
ای باور وعده‌های خداوند!
زیباترین گوشه‌های بهشتی.

 و در میان جار زدنهای دروغین ف "آزادی"، مژده‌ی راستین "آزادی" است:

ناگه زند جارزن جار، نامم به تکرار
و گوید
        "آزادی"
                   اما دروغ است
...
اما تو آن مژده‌ی راستینی
که گوید "آزادی" و راست گوید.

 آرزوی همیشه است و با آرزوی او، گویی شاعر زندانی در گوشه‌ی زندان غم آزادف آزاد است و با عالمی غم در شب محبس دل‌شاد:

با آرزوی تو، ای آرزوی همیشه!
گویی در این گوشه‌ی غم
امشب من آزادم، آزاد
و راستی را، عجب عالم پرشگفتی!
با عالمی غم دلم می‌تپد شاد.

 شعله‌ی پاک است و لحظه‌ی شاد هستی. گفت‌وگوی دل شاعر در لحظه‌های هوشیاری و مستی با او و از اوست، لحظه‌ها از او پرنور و ناب سعادت‌اند، و یادش شیرینترین عهد و عادت است. او آشنای غم و شادی شاعر است و عشقش زیباترین راستیهاست، و زندان و آزادی شاعر:

آری تو، ای شعله‌ی پاک!
ای لحظه‌ی شاد هستی!
ای گفت‌وگوی دلم با تو وز تو
در هوشیاری و مستی
ای لحظه‌ها از تو پرنور و ناب سعادت!
یاد تو شیرینترین عهد و عادت.

ای آشنای غم و شادی من!
عشق تو زیباترین راستیها
زندان و آزادی من.

 باید خاطرنشان کنم که به جز این غزلهای نیمایی، مهدی اخوان‌ثالث شعرهای عاشقانه دیگری هم دارد که تغزلی و غنایی هستند و در آنها شاعر معشوقه‌ی غایبش و خوبیهایش را به یاد می‌آورد و با خاطره‌ی تابناکش رازونیاز می‌کند.  این بررسی را با معرفی چند نمونه از این نوع شعرهای عاشقانه‌ی مهدی اخوان‌ثالث به پایان می‌رسانم:

 1- غزل "بی تو" که سروده‌ی مهرماه 1333 است و مطلع آن این بیت است:

بی‌تو بزم گل و مهتاب چه خواهد بودن؟
عیش گل‌گشت و می‌ناب چه خواهد بودن؟

2- غزل "از آخرین دیدار" که سروده‌ی بهمن ماه 1333 است و مطلع آن این بیت است:

چو گل در دست بیداد تو پرپر شد نگاه من
چنان کاندر سرای سینه ره گم کرد آه من

3-  شعر "سبز" که یک عاشقانه‌ی آزاد نیمایی و سروده‌ی اسفند 1339 است و این‌طور آغاز می‌شود:

 با تو دیشب تا کجا رفتم.
تا خدا وآن سوی صحرای خدا رفتم
من نمی‌گویم ملایک بال در بالم شنا کردند
من نمی‌گویم که باران طلا آمد
با تو لیک، ای عطر سبز سایه‌پرورده!
ای پری! که باد می‌بردت
از چمنزار حریر پرگل پرده
تا حریم سایه‌های سبز
تا بهار سبزه‌های عطر
تا دیاری که غریبیهاش می‌آمد به چشمم آشنا، رفتم.

4- شعر"به دیدارم بیا هر شب" که این هم یک عاشقانه‌ی آزاد نیمایی‌ست و این‌طور شروع می‌شود:

 به دیدارم بیا هرشب
در این تنهایی تنها و تاریک خدامانند
دلم تنگ است
بیا، ای روشن! ای روشنتر از لبخند!
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها.

آبان 1390

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا