[یادی ازفریدون توللی]
فريدون توللی در سال 1298 در شيراز متولد شد. پس از پایان تحصیلات دبیرستانی در شیراز، راهی تهران شد و در دانشگاه تهران در رشتهی باستانشناسی مشغول تحصیل شد و پس از چهار سال تحصیل در این رشته فارغالتحصیل شد. نخستین کار دولتی او در ادارهی ثبت اسناد و املاک آن روزگار بود، ولی پس از چندی به ادارهی باستانشناسی انتقال یافت و چند سالی رئیس ادارهی باستانشناسی استان فارس بود.
توللی پس از آشنایی با نیما یوشیج، از نخستين كسانی بود كه تحت تأثیر شیوهی سرودن شعرهای آزاد او قرار گرفت و به این شيوه گرایش پیدا کرد و شعر سرود. علاقهی او به نیما در آغاز کار شاعری چنان بود که نام فرزندش را نیما گذاشت. شعر "پشیمانی" از نخستین شعرهای توللی به شیوهی نیمایی بود. در سال ۱۳۲۹ مجموعه شعر "رها" را منتشر کرد که دربرگیرندهی شعرهای نیماییاش بود. شعرهای "مهتاب" و "درهی مرگ" از بهترین شعرهای نیمایی توللی در این دفتر شعراند.
چند سال بعد توللی به تدریج از نظر زبان و فضای شعری از نیما دور شد و علاقهاش به نیما به تدریج به نفرت تبدیل شد و پس از مدتی شعر نیمایی را به کلی کنار گذاشت و به سرودن غزل و قصیده و چهارپاره بازگشت. در سال ۱۳۳۹ مجموعه شعر "نافه" را منتشر کرد و در آن سخت به نيما و يارانش تاخت و آنان را ياوهسرا خواند.
"کاروان" (۱٣٣۱)، "پویه" (۱٣۴۵) و "بازگشت" (۱٣۶۹) دفترهای شعر دیگر فریدون توللی هستند. توللی با زبان فرانسه آشنایی داشت و شعرهایی از شاعـران فرانسهزبان را به فارسی برگرداند.
در نگاهی کلی، شعـر توللی شعـریست عاشقانه، رمانـتیک و احساساتی؛ با تصویرها، واژهها و ترکیبهای خوشآهـنگ، و با بـیان سانتیمانتالیستی که بـیش از هـر چـیز به توصیف عشقبازی و کامجویی میپردازد.
فریدون توللی در خرداد سال 1364، پس از سالها بیماری قلبی، در شيراز درگذشت و پیکرش در محوطهی آرامگاه حافظ، در مقبرهی خانوادگیشان در خاک آرمید.
و اینک شعر "مهتاب" توللی:
در زیر سایهروشن ماه پریدهرنگ
در پرتوی چو دود، غمانگیز و دلربا
افتاده بود و زلف سیاهش به دست باد
مواج و دلفریب
میزد به روشنایی شب نقش تیرگی.
میرفت جویبار و صدای حزین آب
گویی حکایت غم یاران رفته داشت
وز عشقهای خفته و اندوه مردگان
رنجی نهفته داشت.
در نور سرد و خستهی مهتاب، کوهسار
چون آرزوی دور
چون هالهی امید
یا چون تنی ظریف و هوسناک در حریر
میخفت در نگاه
وز دشتهای خرم و خاموش میگذشت
آهسته شامگاه.
او، آن امید جان من، آن سایهی خیال
میسوخت در شرارهی گرم خیال خویش
میخواند در جبین درخشان ماهتاب
افسانهی غم من و شرح ملال خویش.
مهر 1387